eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.8هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم بی‌قرار
༻﷽༺ #درمسیرعشق #به‌قلم‌ازتبارزینب۵۹ #پارتـ‌_پانزدهم علیرضا : اما دوست نداشتم کوثر خانم که شما حرفها
༻﷽༺ ۵۹ فاطمه مشکوک نگاهم کرد اما با یه مسئله ای پیچوندمش . علیرضا هم برای اینکه قضیه رو جمع کنه فوری گفت : _کوثر خانم لطفا آروم باشید چیزی نشد که ، آقا سجاد هوس کرده بیاد بغل داداش جونش ...‌ مگه نه سجاد ؟ سجاد که تو این چندوقته حسابی عاشق علیرضا شده بود با خوشحالی گفت : _آره ابجی ... علیرضا واقعا مهربونه تازه چون برام خر هم میشه ، دوسش دارم . از حرف سجاد تعجب کردم ... تا خواستم حرفی بزنم که علیرضا با شیطنت سجاد رو گذاشت زمین‌و دوید دنبالش . علیرضا : مگه اینکه دستم بهت نرسه سجاد ، یعنی خر نشم برات دوستم نداری ، نه ؟؟ وایسا ببینم شیطون . سجاد : به جون خودت دوست دارم ....نمیخوام وایسم ، وای ابجی ها کمکم کنید این الان منو میگیره . فاطمه : به داداش من میگی دوسش نداری ، من که کمکت نمیکنم تازشم بگیرمت کلی قلقلکت میدم . سجاد میخندید و شاد بود خنده های از ته دل سجاد ، آرزوی من بود که حالا باوجود خانواده فاطمه و شیطونی های علیرضا ، برام به واقعیت تبدیل شده بود . بالاخره سجاد خسته شد و ایستاد . علیرضا هم از پشت غافلگیرش کرد و روی یه دست بلندش کرد ... سجاد دست و پا میزد که علیرضا ولش کنه و بزارتش زمین .... اما علیرضا محل نمیزاشت . علیرضا ، سجاد رو انداخت رو مبل بعد شروع کرد به قلقلک دادنش ... سجاد دلش رو گرفته بود و میخندید . اونقدر خنده های سجاد از ته دل بود که همه ناخودآگاه خندمون گرفت . سجاد میون خنده هاش از عمو مهدی خواست کمکش کنه . عمو مهدی از پشت دستای علیرضا رو گرفت بعد با سجاد دوتایی شروع کردن به قلقلک دادن علیرضا . علیرضا هی داد میزد غلط کردم ببخشید ، ولم کنید آبروم رفت . اما سجاد بیشتر ذوق میکرد . تا حالا خنده های از ته دل علیرضا رو نشنیده بودم چقدر خنده هاش قشنگ و دلنواز بود . خنده هاش با بقیه فرق داشت ، از یه جنس خاصی بود که باعث میشد تمام دغدغه هام رو فراموش کنم . مات و مبهوت به علیرضا و عمو مهدی نگاه میکردم که یک دفعه حس کردم کسی پشتمه . به خودم اومدم و دیدم بله از دست شیطونی های فاطمه و سجاد منو پرت کردن زمین که قلقلکم بدن اما در رفتم . با تمام توانم میدویدم ، یک‌ دفعه پام به پایه ی میز گیر کرد و محکم پخش زمین شدم . همون لحظه صدای جیغ فاطمه و یا ابالفضل خاله مریم رو شنیدم . از شدت درد چشمام بسته شد . انگار کتک خورده بودم تمام تنم درد میکرد . چند دقیقه که گذشت و تونستم چشمام رو باز کنم دیدم همه دورم جمع شدند . پای راستم رو از شدت درد نمیتونستم تکون بدم . خاله مریم تا خواست دست بهم بزنه از درد جیغ کشیدم و فریاد زدم : پام ، پام‌ رو نمیتونم تکون بدم . بله ، پای راستم شکسته بود و مچ دست راستم هم خراش عمیقی برداشته بود ... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee