eitaa logo
حرم بی‌قرار
1.8هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
481 ویدیو
23 فایل
شـکࢪ خــدا ࢪا کــہ دࢪ پــنــاه حـسـینم ڪپے باصلوات‌؛حلال فوروارد ڪردے ‌دمت ‌گرم🌼
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ ۵۹ خاله مریم و فاطمه زیر بغلم رو گرفتن که منو ببرن برسونن بیمارستان . نگاهم به سجاد افتاد ، به پهنای صورت اشک میریخت که علیرضا رفت اشکاش رو پاک کرد ، بغلش کرد و باهاش صحبت میکرد . عمو مهدی :علیرضا،تو و سجاد خونه باشید من و مامانت و فاطمه میریم بیمارستان پای کوثر خانم رو گچ بگیریم ... مراقب سجاد باش ،تا ما برگردیم ؛ سر راه شام هم میگیرم . علیرضا با ناراحتی:چشم بابا سجاد:عمو،آبجیم خوب میشه ؟ عمو مهدی : آره پسرم خوب خوب ، نگران نباش ، زود میایم . بالاخره به یه بیمارستان رسیدیم ، عمو مهدی کارهای منو انجام داد بعد از اینکه از دست و پام عکس گرفتند . منو فرستادن تو یه اتاق ، خاله مریم و فاطمه رو از اتاق فرستادن بیرون بعد هم آقای دکتر به کمک عمو مهدی که پام رو نگه داشت و دکتر پام رو جا انداخت ، جیغی زدم که گلوم سوخت . بعد هم پام رو کامل تا بالای زانو گچ گرفتند ، دستم رو هم بخیه زدن و بستند ... بعد هم پرستار گفت سه هفته ی دیگه بیایید بخیه رو بکشیم . بالاخره اجازه دادن که فاطمه و خاله مریم بیان تو اتاق که باهم بریم خونه . از خاله مریم و عمو مهدی خیلی خجالت میکشیدم . از شدت شرم و خجالت روم ‌نمیشد سرم رو بالا بیارم . عمو مهدی رو کرد بهم و گفت : _دخترم ببینمت چرا سرتو انداختی پایین ؟؟؟ همونطوری که سرم پایین بود گفتم : +عمو ، رو ندارم تو صورت شما و خاله مریم نگاه کنم ، سرباریمون کم بود این هم بهش اضافه شد . شرمنده ام .... هنوز حرفم تموم نشده بود که خاله مریم پرید وسط حرفم و گفت ؛ _نبینم یه بار دیگه ازاین حرفها بزنیا خصوصا جلوی سجاد که اونم‌ یاد میگیره ‌؛ تو و سجاد برای من و مهدی ،مثل فاطمه و علیرضایید ؛ برامون هیچ فرقی ندارید انگار ۴تا بچه داریم ، پس دیگه از این حرف ها نزن . عمو مهدی : مریم درست میگه ، عمو منم مثل بابای خودت بدون تا وقتی پیش مایی ، قدمتون رو چشم و هرکاری داشته باشید با کمال میل انجام میدیم ؛ هیچ منتی هم نیست چون برامون عزیزید ... حالا هم ناراحت نباش ؛ بریم سر راه شام بگیریم بریم خونه که الان این دوتا شیطون ، خونه رو میزارن روی سرشون ... بعد از خریدن عصا و کفش مخصوص پای شکسته ام ، راهی خونه شدیم . تو راه همش فاطمه برام حرف میزد که من فکر چیزی رو نکنم اما من هیچکدوم از حرفهای فاطمه رو نمی فهمیدم و فقط الکی با سر تایید میکردم . از خجالت داشتم آب میشدم ، میخواستم دست سجاد رو بگیرم و از پیششون برم اما مگه جایی رو داشتم ، من و سجاد تو این کشور و این شهر غریب بودیم .... ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee