eitaa logo
حَرب خوانی
313 دنبال‌کننده
32 عکس
11 ویدیو
25 فایل
سلام دبیر متوسطه اول هستم مطالبی که خواهم نوشت: - جهاد تبیین - حوزه تدریس و آموزش ـ امر به معروف و نهی از منکر - دین و سیاست... ارتباط با من: @bbayyenaat کانال دومم به نام «ادب خوانی» در زمینه ادبیات، کتاب و شعر است: @adabkhani ‌ ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
📬 📬 از فایده‌های بسیار مهم روابط صمیمی (در بین فامیل و یا در یک محله) اینه که: وقتی همسایه‌ها همدیگر رو بشناسن و ارتباطات نزدیک داشته باشند، یا اقوام رابطه گرم‌تری با هم داشته باشند، این صمیمیت‌ها و ارتباط‌ها خودش کمابیش یک فضای حیا و عفت در ساختار اون رابطه‌ها بوجود میاره که در اون فضا، امکان وقوع گناه و خطا به خاطر شرم و خجالت و ... کاهش پیدا میکنه اما در شرایطی که در یک آپارتمان، همسایه همسایه را نشناسه، یا در یک محله کسی از نام دیگری خبر نداشته باشه، فردی که به دنبال انجام گناهه، دست بازتر و خیال راحت‌تری داره محله‌ای رو تصور کنید که همسایه‌ها هر کدوم تا چهل همسایه از هر طرف رو بشناسند، از حال هم جویا باشند، با هم روابط گرم داشته باشند و ... اصلاً تصورش هم یک تصور بهشتیه 💝 حتماً محله شما همین‌طوره 🤲 @harbkhani
بسم الله خاطره زیبایی که امروز در مدرسه روستا رقم خورد و می‌خوام شیرینی‌اش رو با شما تقسیم کنم اینه که برای بچه‌های پایه نهم یه کلاس جبرانی گذاشته بودم یکی از بچه‌ها، آخرای کلاس گفت که شما شیرینی تولد بچه دومتون رو به ما ندادید!! و خلاصه همین شد که از من بستنی گرفتند!! بچه‌های خیلی خیلی خوب و باادبی هستن هم من اونا رو دوست دارم و هم اونا منو دوست دارن ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ @harbkhani
سلام. نسبت به این سه کتاب، بازخوردهای خوبی از سنین نوجوان دریافت شد. به اینها، کتاب «فرمانده من» نشر سوره مهر رو هم اضافه کنید. 🏆 من میترا نیستم (روایت زندگی شهیده زینب کمایی)، نویسنده معصومه رامهرمزی، نشر آوای کتاب پردازان 🏆 مرد (حاج احمد متوسلیان)، نویسنده داوود امیریان، نشر سوره مهر 🏆 فریادرس (داستان‌هایی از کرامات امام زمان عج)، نویسنده حسن محمودی، نشر جمکران @adabkhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم دیشب شبکه ۳ در برنامه سیاست خارجی، خانم خبرنگاری که اهل غزه بود صحبت می‌کرد حرف‌ها، حرف‌های دردناکی بود مثلاً می‌گفت برای جراحی بچه‌ها الان داروی بیهوشی نیست، گفت کسانی که خودشون بچه کوچیک دارند تصور کنند که بچه‌شونو می‌خوان جراحی کنند بدون داروی بیهوشی 😥 گفت من بچه معلولی دارم که به خاطر گرسنگی دست خودش رو می‌خوره 😥 گفت بچه‌های غزه به مردن فکر نمی‌کنند بلکه به چگونه مردن فکر می‌کنند مثلاً میگن ما دوست نداریم زیر آوار تکه تکه بشیم ... اما با این حال پر از امید بود، پر از شجاعت، پر از قهرمانی، پر از ایمان ... در آخر هم خواهش کرد که صدای ما رو به همه جا برسونید ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ @harbkhani
‌‌ ‌ ‏﷽ ‌به او ابراهیم می‌گویند... ‌ ‏ ابراهیم علیه السلام در مقابل بت پرستان یک شهر ایستاده و نهی از منکر کرده! عجب شجاعتی! چه خوبه که این درس بزرگ شجاعت و استقامت برای حق رو اول به خودم گوشزد کنم، بعد هم به دانش آموزانم منتقل کنم بهشون بگم شما چرا در مقابل گناه و باطل، ابراهیم نباشید؟! ابراهیم وار، در هر جایی که منکری دیدید! یاد شعر مولانا افتادم که: به صف اندرآ تنها، که سفندیارِ وقتی درِ خیبر است بر کن، که علیِ مرتضایی @harbkhani
‏﷽ چند تا تصویر از کانال معروفانه برداشتم برای انتشار مناسبه خودمم یکی تو گروه‌های کلاسی گذاشتم @harbkhani
مهربان‌تر از مادر روزی حضرت رسول اکرم ﷺ با زنی برخورد کردند که تنوری روشن نموده و مشغول پختن نان بود. بعد از سلام، آن زنِ اعرابی که فرزندش را بر پشت خود بسته بود رو کرد به حضرت، و عرض کرد: یا رسول الله! نگاه کنید این آتش تنور است و این کودکی که بر پشت خود بسته‌ام فرزند من است ولی هرگز دلم راضی نمی‌شود که او را در میان این آتش گداخته، سوزانده و عذابش کنم، آیا راست نمی‌گویم؟ حضرت فرمود: آری، راست می‌گویی آن زن اعرابی گفت: یا رسول الله ! چگونه خدا دلش راضی می‌شود که بندگان موحد خود را که یک عمر با این زبانمان گفته‌ایم : یا الله یا الله، در آتش دوزخ عذاب نماید؟ من گمان نمی‌کنم که خدای تبارک و تعالی که ارحم الراحمین است با بندگان خود چنین رفتار کند. آیا راست نمی‌گویم؟ با شنیدن این سخنان اشک از دیدگان مبارک آن حضرت ﷺ جاری شده، و همان طور که به راه خود ادامه می‌دادند فرمودند: راست می‌گوید این زن بیابان گرد.¹ در همین رابطه پیامبر اکرم ﷺ می‌فرماید: سوگند به کسی که جان من در دست اوست خداوند متعال بر بنده خویش مهربان‌تر از مادری مهربان و دلسوز به فرزندش می‌باشد.² ¹ کشف‌الاسرار ²روضةالواعظین منبع: کتاب «خدا، قصه، مربی» ، علی اصغر بنی حسن، ص۹۱، نشر جمال، ۱۴۰۰ کد۱ @harbkhani
‏﷽ یادگاری که در این گنبد دوار بماند! امروز با مادرم می‌خواستیم از عرض کوچه رد بشیم، خودرویی که راننده‌اش خانم میانسالی بود به احترام ایستاد، بعد که ما رد شدیم آمد جلوتر و با محبت خطاب به مادر گفت: بفرمایید معلم عزیزممممم ... نگو سالها پیش شاگرد مادرم بوده! مادرم ۷۵ ساله است و معلم هنر بود شاید الان که خودم معلم شدم معنی این قدرشناسی و محبت رو بیشتر درک می‌کنم و قطعاً پشیمان از اینکه در طول سالیان تحصیل، معلمی رو آزرده باشم یا بی‌احترامی کرده باشم... @harbkhani
‏﷽ سلام امروز تو خونه ما چند تا جمله به ظاهر خیرخواهانه اما در واقع فوق‌العاده منفی عنوان شد تو رو خدا از به کار بردن این جملات برای فرزندانتون یا دیگران خودداری کنید جملاتی به این مضمون: اولی برای درس خوندن: «این دو روز رو بخون بعدش چهارماه راحتی!» آخه عزیزان، دین ما دینِ تشویق به فراگیری دانشه، چرا باید علم‌آموزی رو در نظر بچه‌هامون یه چیز مزاحم و موقت جلوه بدیم؟ دومی جملاتی برای نماز که از اولی بدتر بود: « پنج دقیقه بیشتر طول نمی‌کشه... اونقدا نیست که برای خودت سخت میکنی ...» واااای ... عباداتی که خداوند برای لذت معنوی مومنین قرار داده رو در ذهن بچه‌ها، سخت و صعب و طاقت فرسا جا میندازیم که مثلاً باید ۵ دقیقه تحملشون کرد ... امام حسین(ع) در روز تاسوعا واسطه فرستادن برای دشمن و یک شب مهلت خواستن؟ چرا؟ برای عبادت بیشتر و عشق بازی بیشتر با خدا ... صحبت در این باره زیاده، آقای پناهیان درباره لذت عبادت و تفریح با عبادت سلسله سخنرانی‌های خوبی دارند، حتماً باید استفاده کرد @harbkhani
‏﷽ امید به رحمت واسعه در روز قیامت، خداوند فرمان می‌دهد مردی را سوی آتش جهنم ببرند. وقتی یک سوم از راه را می‌رود باز می‌گردد و نگاهی به پشت سر می‌کند. چون نصف راه را می‌رود باز نگاهی به عقب می‌کند. وقتی دو سوم راه را طی می‌کند برمی‌گردد و نگاهی به پشت سر می‌نماید. خداوند می‌فرماید: او را بازگردانید! بعد خداوند از او می‌پرسد: چرا به عقب نگاه می‌کردی؟ مرد در جواب می‌گوید: وقتی یک سوم راه را رفتم به یاد آوردم که تو فرموده‌ای: «پروردگار تو کسی است که غفور و رحیم است.»¹ لذا با خود گفتم شاید تو مرا بیامرزی چون نصف راه را رفتم به یاد سخن تو افتادم که گفتی:« کسی از گناهان تو نمی‌گذرد و عفو نمی‌کند مگر خداوند متعال»² و گمان کردم که مرا می‌آمرزی! وقتی دو سوم راه را پشت سر گذاشتم، به یاد قول تو افتادم که گفتی:« هرگز از رحمت خدا مأیوس نشوید»³ و به این دلیل طمع من در آمرزش تو زیاد شد. در این هنگام خداوند می‌فرماید: برو که تو را آمرزیدم.⁴ ¹ وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ... کهف/۵۸ ² ...وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ... آل‌عمران/۱۳۵ ³ ...لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ... زمر/۵۳ ⁴ قصص التوابین منبع: «خدا، قصه، مربی»، علی اصغر بنی حسن ، نشر جمکران، ص۹۸، ۱۴۰۰ کد۲ 👇 🗳 مناسب برای: پیام پایه نهم درس اول قسمت تفکر در کتاب آسمانی @harbkhani
‏﷽ پرتویی از حیا و حجاب فاطمه زهرا سلام‌الله علیها ابو منصور طبرسی می‌گوید: عبدالله بن حسن با سند خود از پدران (معصوم و بزرگوار) خود نقل می‌کند که فرمودند: هنگامی که ابوبکر تصمیم گرفت فدک را از فاطمه(س) باز دارد و این خبر به او رسید روسری¹ خود را پوشید و چادر² به سر کرد و در میان گروهی از بانوان (وفادار) و خدمتگزار، و زنان بنی هاشم - در حالی که لباس بلند او زیر گامش قرار می‌گرفت، و راه رفتن او همچون راه رفتن رسول خدا بود - بر ابوبکر که در جمع مهاجران و انصار و دیگران قرار داشت وارد شد، پیش رویش پرده‌ای آویختند، و فاطمه(س) در پشت پرده نشست و (در نخستین لحظات، با یادآوری آن همه خاطرات ملکوتی و پر معنویت این مسجد از رسول خدا) چنان ناله‌ای سر داد که مردم (را به خروش افکند و همه) به همراه او گریستند، مجلس به تلاطم افتاد، و حضرت اندکی مهلت داد، تا چون ناله و خروش مردم آرام گرفت، سخن را با حمد و ثنای الهی، و درود بر پیامبر ﷺ آغاز کرد ... ¹ لاثت خمارها ² واشتملت بجلبابها منبع: فرهنگ جامع سخنان حضرت فاطمه(س)، جلد دوم، محمود شریفی محمود احمدیان عبدالله صالحی حسین سجادی تبار مهدی اسماعیلی محمد بابایی ، ترجمه علی مؤیدی، ص۱۷۸و۱۷۹ ، پژوهشکده باقرالعلوم(ع)، اول ۹۴ @harbkhani
‏﷽ ۶ خرداد۱۴۰۳ امروز مراقب امتحان علوم بودم یکی از بچه‌های هشتم از من پرسید جای خالی این سوال چی میشه به نظرم این جوری بود: «مواد ....... جریان الکتریکی رو از خود عبور می‌دهند» من به شوخی گفتم «مواد مخدر» و رد شدم .... چند دقیقه بعد که سوال دیگری از من پرسید دیدم جای خالی واقعا نوشته مخدر! 😅 گفتم چرا نوستی مخدر؟!!! 🤦 گفت شما گفتید دیگه 😬 واقعاً باور کرده بود 🤣🤣 گفتم پاک کن معلمت فکر می‌کنه شما معتادین 🤣 اینم از سادگی دانش آموز نابغه من !! @harbkhani
دو پوستر خوب دانش آموزی و متنی فوق‌العاده از رهبری ❤️ @harbkhani
‏﷽ داستان: زندگی کَلَمی!! 💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم می‌دید. با خود گفت: حتما میوه‌ای درون این برگ‌ها است، ‌اولین برگش‌ را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید، و زیر آن برگ یک برگ دیگر و... با خودش گفت: حتما میوه‌ٔ ارزشمندی است که اینگونه در لفافه‌اش نهادند. گرسنگی‌اش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگ‌ها را می‌کند و دور می‌ریخت. وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه‌ای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعه‌ی همین برگ‌هاست. 💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق می‌زنیم و فکر می‌کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم! زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت‌ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم. منبع: کانال ایتا @pasokhsara کد۳ 👇 🗳 مناسب برای: - پیام‌های آسمان پایه هشتم درس دهم (دو سرمایه گرانبها) - پیام‌های آسمان، پایه هفتم درس پانزدهم(مزدوران شیطان)، قسمت تنبلی @harbkhani
‏﷽ در پایان برخی مطالب کدگذاری‌هایی انجام میدم، مثلا نوشته‌ام « کد۳ » به این خاطر که وقتی مطلبی رو دیدم که مناسب یکی از دروس پیام‌های آسمانه، در محل همون درس، کد داستان یا مطلب رو یادداشت کنم که در کلاس در موقعیت مناسب خودش مطرح کنم (و اگه خود مطلب یادم رفت با جستجوی همون کد در کانال برام یادآوری بشه) این برای همکاران دیگر هم به همین صورت قابل استفاده خواهد بود
‏﷽ ماجرای فداکاری شهید ابراهیم هادی در بازی فینال کشتی 🤼‍♂ پوریای ولی مسابقات قهرماني باشگاه‌ها در سال ۱۳۵۵ بود. نفر اول مسابقات هم جايزه نقدي ميگرفت و هم به انتخابي تيم ملي مي‌رفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او مي‌ديد اين مطلب را تأييد مي‌كرد. [...] قبل از شروع فينال، رفتم پيش ابراهيم توي رختکن و گفتم: من مسابقه‌هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي[...] مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد کرد. بعد به سمت تشک رفت من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم اما ابراهيم سرش را به علامت تأييد تکان داد. بعد هم حريف او جايي را در بالاي سالن، بين تماشاگرها به او نشان داد! من برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. فقط دفاع مي‌کرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمايي کرد که صِدايش گرفت ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نمي‌شنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله مي‌کرد ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت! حريف ابراهيم قهرمان ۷۴ کيلو شد وقتي داور دست حريف را بالا مي‌برد، ابراهيم خوشحال بود! [...] حریف خم شد و دست ابراهيم را بوسيد دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ [...] ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور! بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد و رفت [...] جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميل‌هاش دور هم ايستاده بودند خيلي خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟ بي‌مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي‌ داريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما مي‌خورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما ضايع نشيم بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه‌اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردم. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم مانده بودم چه بگويم. سکوت کردم و به چهره‌اش نگاه كردم تازه فهميدم ماجرا از چه قرار بوده. ... منبع: کتاب سلام بر ابراهیم، انتشارات هادی، با کمی تلخیص 🔢 کد۴ 🗳 مناسب برای: پیام‌های آسمان، پایه هفتم، درس ششم(اسوه فداکاری و عدالت)، قسمت فداکاری @harbkhani
🌿گرچه پیرم، به سر زلف تو ای‌ دوست قسم! 🌿در سرم عشق، چو ایّام جوانی‌ باشد 🏴 @EMAM_COM
518.5K
تو چه کاره‌ای که تذکر میدی؟ (فایل صوتی از کانال معروفانه) اصل هشتم قانون اساسی: در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منكر وظیفه‏ای است همگانی و متقابل بر عهده مردم نسبت به یكدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت. شرایط و حدود و كیفیت آن را قانون معین می‏كند. (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أوْلِیاءُ بَعْضٍ یأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ). @harbkhani