﷽
داستان: زندگی کَلَمی!!
💠 شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند اولین بار بود که کلم میدید.
با خود گفت: حتما میوهای درون این برگها است، اولین برگش را کند تا به میوه برسد اما زیرش به برگ دیگری رسید، و زیر آن برگ یک برگ دیگر و...
با خودش گفت: حتما میوهٔ ارزشمندی است که اینگونه در لفافهاش نهادند.
گرسنگیاش بیشتر شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور میریخت.
وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوهای در کار نبود! آن زمان بود که دانست کلم مجموعهی همین برگهاست.
💠 ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم!
زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصتها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم.
منبع: کانال ایتا @pasokhsara
#داستان #کد کد۳ 👇
🗳 مناسب برای:
- پیامهای آسمان پایه هشتم درس دهم (دو سرمایه گرانبها)
- پیامهای آسمان، پایه هفتم درس پانزدهم(مزدوران شیطان)، قسمت تنبلی
@harbkhani
﷽
در پایان برخی مطالب کدگذاریهایی انجام میدم، مثلا نوشتهام « کد۳ »
به این خاطر که وقتی مطلبی رو دیدم که مناسب یکی از دروس پیامهای آسمانه، در محل همون درس، کد داستان یا مطلب رو یادداشت کنم که در کلاس در موقعیت مناسب خودش مطرح کنم (و اگه خود مطلب یادم رفت با جستجوی همون کد در کانال برام یادآوری بشه)
این برای همکاران دیگر هم به همین صورت قابل استفاده خواهد بود
May 11
﷽
ماجرای فداکاری شهید ابراهیم هادی در بازی فینال کشتی
🤼♂ پوریای ولی
مسابقات قهرماني باشگاهها در سال ۱۳۵۵ بود. نفر اول مسابقات هم جايزه نقدي ميگرفت و هم به انتخابي تيم ملي ميرفت.
ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. [...]
قبل از شروع فينال، رفتم پيش ابراهيم توي رختکن و گفتم: من مسابقههاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه
فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي[...]
مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد کرد. بعد به سمت تشک رفت
من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد.
حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم
اما ابراهيم سرش را به علامت تأييد تکان داد.
بعد هم حريف او جايي را در بالاي سالن، بين تماشاگرها به او نشان داد! من برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته
نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. فقط دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و
راهنمايي کرد که صِدايش گرفت
ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد
ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره
شد و باخت! حريف ابراهيم قهرمان ۷۴ کيلو شد
وقتي داور دست حريف را بالا ميبرد، ابراهيم خوشحال بود! [...]
حریف خم شد و دست ابراهيم را بوسيد
دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم
عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ [...]
ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور! بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد و رفت [...]
جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلهاش دور هم ايستاده بودند
خيلي خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم
و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟
با عصبانيت گفتم: فرمايش؟
بيمقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته
باش، مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما ضايع نشيم
بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم
چقدر خوشحاله.
بعد هم گريهاش گرفت و گفت: من تازه ازدواج
کردم. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم
مانده بودم چه بگويم. سکوت کردم و به چهرهاش نگاه كردم
تازه فهميدم ماجرا از چه قرار بوده. ...
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم، انتشارات هادی، با کمی تلخیص
🔢 #کد کد۴
🗳 مناسب برای:
پیامهای آسمان، پایه هفتم، درس ششم(اسوه فداکاری و عدالت)، قسمت فداکاری
@harbkhani
🌿گرچه پیرم، به سر زلف تو ای دوست قسم!
🌿در سرم عشق، چو ایّام جوانی باشد
#دیوان_اشعار_امام
#شعر
🏴 @EMAM_COM
518.5K
تو چه کارهای که تذکر میدی؟
(فایل صوتی از کانال معروفانه)
اصل هشتم قانون اساسی:
در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امر به معروف و نهی از منكر وظیفهای است همگانی و متقابل بر عهده مردم نسبت به یكدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت.
شرایط و حدود و كیفیت آن را قانون معین میكند. (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أوْلِیاءُ بَعْضٍ یأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ).
@harbkhani
نماز و تفریح(2).mp3
290K
«خوشا آنان که دائم در نمازند» 🕊
📿 «نماز رو بر پا دار که نماز انسان رو از فحشا و منکر دور میکنه»
🚫 فحشا معمولاً چیزیست که در تفریح انسان قرار میگیره
وقتی شما تفریح خوب داشته باشی تفریح بد میخوای چه کار؟
- چرا ما به سوی فحشا نمیریم؟ ⚠️
- چون تفریحمون رو کردیم❗️
کسی که تفریح معنوی داشته باشه سراغ تفریح کاذب مادی(=فحشا) نمیره،
حتی تفریح صادق دنیوی (=تفریحات حلال) هم براش قیمتی نداره!!
✅ «چگونه با عبادت تفریح کنیم» استاد پناهیان
👆 این سلسله جلسات بسیار به درد کار تبلیغ آمرین میخوره. عبادت رو از دریچهای جدید و جذاب نشون میده
@harbkhani
4_5988037210740364684.mp3
352.8K
﷽
👆آقای جوادی آملی میگن :
معلم کلاسی بی مطالعه نرو ...
برای بچهها میخوای درس بگی، اون درسی که تو ذهن شماست به درد بچهها نمیخوره،
اینو باید فکر بکنی یه چند دقیقهای، این رو پایین بیاری، تنزل بدی، بچهگانه بکنی، بعد بری سر کلاس!
همینجوری بری سر کلاس، این نهی « لاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ » شامل میشه.
خب چی میخوای به بچهها بگی؟
شما برای بزرگسالها که آماده شدی!
اونا رو که نمیشه برای بچهها گفت که ...
#معلمی
#دانشآموزی
@harbkhani
نامه به امام زمان.pdf
225.7K
﷽
اوایل سال تحصیلی با استفاده از این فایل، بین دانشآموزان هر سه پایه متوسطه اول مسابقه نامهنگاری به امام زمان(عج) برگزار کردم
هدف از برگزاری این مسابقه، برقراری ارتباط صمیمی بچهها با امام(عج) هست که ان شاء الله جرقهای بشه برای ادامه این ارتباط و درددل کردن...
هر چند که بعضی از بچهها طبق معمول برای نوشتن نامه از اینترنت استفاده کرده بودند ولی بیشترشون خودشون نوشته بودند
واقعاً دلم نیومد بین نامهها دست به انتخاب بزنم هر چند که بعضیها کمی بهتر بود، در نتیجه به همهشون جایزه (لوازم تحریر) داده شد حتی اونایی که متن رو از اینترنت گرفته بودند
ان شاءالله خاطره شیرین و ماندگاری از این نامهنگاری پیدا کرده باشند
🗳 ضمناً این فایل برای قسمت پیشنهادِ درس چهارم (خورشید پنهان) پایه نهم که موضوع نامه به امام زمان(عج) مناسبه
نکته: این پاکت به صورت پشت و رو در اندازه A4 پرینت بشه( به صورت رنگی چاپ بشه خیلی بهتره) و از وسط تا بخورد
@harbkhani
﷽
#پیشنهاد
تصمیم گرفتن آخر خرداد بعد امتحانات بچهها بهشون اعلام کنم برای تابستون یه برنامه کتابخوانی مجازی برگزار کنیم
یه گروه تو ایتا زدم و فایل کتاب سلام بر ابراهیم ۱ رو بارگزاری کردم ( اخیراً فایل این کتاب از طرف ناشرش رایگان ارائه شده؛ در سایت انتشارات شهید هادی)
روزی مثلاً یکی دو صفحه از کتاب میذارم بچهها مطالعه کنند
شاید جایزه هم بذارم
لا به لای کتابخونی هم مطالب جهاد تبیین و امر به معروف و ... به خوردشون میدم!
ان شاء الله
چون به نظرم این کتاب ظرفیت بالایی داره که بشه مطالب مربوط به #امربهمعروفونهیازمنکر رو حین مطالعه مطرح کرد
امیدوارم استقبال کنند
و این بهانهای بشه که ارتباطم با دانشآموزان در تابستون قطع نشه
گفتم به عزیزان هم اعلام کنم اگه مایل بودید انجام بدید و اگه پیشنهاد تکمیلی برای جذاب کردن قضیه دارید ارائه بدید
@harbkhani
﷽
نمونهای از امدادهای غیبی
در آغاز جنگ تحمیلی عراق بر ایران، که لشکر صدام مانند مغولان حمله کردند و شهرها و روستاهای ایران را گرفتند، «حمیدیه» و «خرمشهر» را گرفتند و آبادان را در محاصره کامل قرار دادند و تا پشت اهواز آمدند و شهر بزرگ اهواز در خطر سخت حمله دشمن قرار گرفت.
زمان ریاست جمهوری بنی صدر بود چند نفر از پاسداران مخلص و جان بر کف چند بار به او رجوع کردند و اسلحه خواستند، ولی او آنها را تحویل نگرفت.
این پاسداران مخلص، در جست و جوی چارهای شدند، سرانجام از جایی چند «مین» به دست آوردند و آن مینها را بار الاغی کردند و شبانه با کمال مراقبت نظامی جلو رفتند تا آنها را در زمین مناسب سر راه عراقیها بکارند و گفتند فعلاً از ما بیش از این ساخته نیست.
همین که حدود ۳۰۰ متری عراقیها رسیدند ناگهان الاغ، صدایش بلند شد و شروع به عر عر کرد، 😱🥶
پاسداران که دیدند در خطر قرار گرفتند الاغ را رها کرده و خودشان با تاکتیکهای نظامی در تاریکی شب سالم به پایگاه خود باز گشتند و الاغشان با بار مین به طرف دشمن رفت.
از این جریان مدتی گذشت
پس از آنکه فتوحات، یکی پس از دیگری نصیب رزمندگان اسلام شد و اسیران بسیار از دشمن گرفتند، یکی از فرماندهان اسیر شده از دشمن این موضوع را فاش کرد و گفت:
ما فلان شب، قصد حمله به اهواز را داشتیم، تا این شهر را در محاصره خود گرفته و اشغال کنیم
ناگهان یک موضوع طرح و نقشه چند روزه ما را به هم زد و آن این بود که دیدیم الاغی که چند عدد مین و تلههای انفجاری بار آن کرده بودند به سوی ما آمد
فرماندهان هم این موضوع را مورد بررسی قرار دارند و نتیجه گرفتند که سپاه ایران به قدری مین و سلاح به میدان آورده که ماشینهای آنها دیگر جا نداشته ، تا آنجا که حتی مینها را بار الاغ کردهاند و ما باید احتیاط کنیم، همین تحلیل، چنان رعب و وحشتی در روحیه آنها ایجاد کرد که قصد حمله به اهواز را از کله خود بیرون کردند 😂😂
منبع: «خدا، قصه، مربی» ، علی اصغر بنی حسن نشر جمال به نقل از داستان دوستان، محمدی اشتهاردی ج۳ ص ۱۴۹
🔢 #داستان #طنز #کد کد۵
🗳 مناسب برای:
پیامهای آسمان، پایه هفتم، درس دوم (استعانت از خداوند)، بخش یاری دادن خداوند
@harbkhani
﷽
روز امتحان درس خودم (عربی) مراقب نبودم، یعنی در مدرسه دیگری بودم
متأسفانه همکاران دیگر، انقدر سر امتحان به بچهها کمک کردن که کلا ارزشیابی بچهها کن فیکون شده
مثلاً دانشآموز همیشه تجدید کلاس، نمرهاش از شاگرد ممتازها بیشتر شده!
نمیدونم واقعاً به این دست معلمها چه باید گفت؟ این الان اسمش چیه؟ دلسوزی؟؟ کمک؟؟
من قطعاً این نمرات رو ثبت نمیکنم تا اینکه امتحان مجددی با حضور خودم برگزار بشه
مدیر مدرسه که از قضا دبیر فارسی هم هست الان داره از بچهها امتحان املاء میگیره
عبارت «صلیالله علیه و آله» رو خوند
: صل علی علیه وآله 🤦♂
﷽
یک #امربهمعروفونهیازمنکر زیبا، به سبک شهید ابراهیم هادی
[...] وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظي کرد! [...]
چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. [...] دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت
ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت
قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت:
ببين، تو کوچه و محله ما اين چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانوادهات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعا اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که ...
جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت:
نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه پدر مشغول کار هستي، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت ميکنم. ايشالا بتوني با اين دختر ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما
بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
آن شب، بعد از نماز، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط
ازدواج داشته باشه و همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشه. حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوانها را در اين زمينه کمک کنند
حاجي حرفهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
ابراهيم پرسيد: «حاجي، اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟»
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت آخر کوچه چراغاني شده بود!
لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني به يک پيوند الهي تبديل شده بود.
اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج، زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند.
منبع: سلام بر ابراهیم۱، نشر شهید هادی، با کمی تلخیص
🔢 #کد کد۶
🗳 مناسب برای:
پیامهای آسمان، پایه نهم، درس دهم (مسئولیت همگانی)
@harbkhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحله قلبی #امربهمعروفونهیازمنکر یعنی ناراحتی خودمون رو با رفتارمون ابراز کنیم
نه اینکه صرفاً در دلمون غصه بخوریم
(از: مرکز تخصصی امر به معروف)
@harbkhani
﷽
در دعای #عرفه اینطور میخوانیم:
اِلٰهى اَمَرْتَنى فَعَصَیْتُکَ
وَ نَهَیْتَنى فَارْتَکَبْتُ
معبودا فرمانم دادى و نافرمانیت نمودم،
و نهیم کردى و آن را مرتکب شدم
▫️نکته:
خدا خودش اولین و برترین کسی است که #امربهمعروفونهیازمنکر میکنه، و این کار رو به عنوان یک #واجب دینی برای ما قرار داده
حواسمون هست؟
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
امام على(ع): همانا امر به معروف و نهى از منكر دو خصلت از خصلتهاى خداوند سبحان هستند و اين دو نه مرگ را نزديك مى كنند و نه از روزى [انسان ] مىكاهند (نهجالبلاغة)
@harbkhani
#لطیفه
از حیف نون میپرسند:
الگوی تو در زندگی کیه؟
میگه:
من از افتخاراتم اینه که تو زندگیم اصلا الگویی نداشتم😌
همشو با ابتکار خودم گند زدم😂
🔢 #کد کد۷
🗳 مناسب برای:
پیامهای آسمان، پایه نهم، درس سوم(راهنمایان الهی)، مقدمه بحث که درباره «الگو» است
@harbkhani
#لطیفه
معلم از حیف نون پرسید: کلمه درخت اسمه یا فعل؟
حیف نون گفت: فعل!
معلم که داشت حرص میخورد، گفت: اگر فعله، صرفش کن ببینم!
حیف نون:
درختم، درختی، درخت😂
درختیم، درختید، درختند😁
🔢 #کد کد۸
🗳مناسب برای:
عربی پایه هفتم، مبحث فعل ماضی
@harbkhani
﷽
بُشر حافی یکی از عیاشان روزگار بود.
شبی امام کاظم(ع) از کنار منزل او عبور میکرد در حالی که صدای ساز و آواز از آن خانه بلند بود و هر کسی که از نزدیک خانه میگذشت میتوانست حدس بزند که در درون آن چه خبر است.
در این هنگام کنیزکی درون خانه را جارو زده و خاکروبه در دست از خانه بیرون آمد تا آن را در کناری بریزد او بدون آنکه حضرت را بشناسد در مقابل خود مردی را دید که آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانیش از سجدههای طولانی پینه بسته بود.
امام کاظم وقتی او را در مقابل خود دید، پرسید: ای کنیزک! بگو ببینم صاحب این خانه بنده است، یا آزاد؟!
کنیزک گفت: البته که آزاد است.
حضرت فرمود: معلوم است که آزاد است. اگر بنده بود از خدای خود شرم میکرد.
گفتگوی بین حضرت و آن کنیزک موجب شد که کنیز در بیرون منزل کمی مکث کند.
هنگامی که او به خانه برگشت بشر از او پرسید: چرا دیر آمدی؟
کنیزک ماجرا را تعریف کرد.
با شنیدن این ماجرا بشر چند لحظه به فکر فرو رفت و امام که فرموده بود اگر صاحب خانه بنده بود از خدای خود شرم و حیا میکرد مثل تیری بر قلبش نشست و سراسیمه و بی اختیار از جا برخاست و بدون آنکه به خود مهلت کفش پوشیدن بدهد با پای برهنه از منزل خارج شد و دوان دوان خود را به امام کاظم(ع) رساند.
او دستان حضرت را گرفت و گفت: ای مولا و ای آقای من! راست میگویید و من آزاد بودم که این چنین بی پروا عمل میکردم. اگر بنده بودم از خدای خود شرم و حیا میکردم. اکنون از کردار زشت و ناپسند خود نادم و پشیمانم.
بشر توبه نمود و تا زنده بود، به پیمان خویش وفادار ماند و هرگز گرد گناه و معصیت نگشت
منبع: کتاب «خدا، قصه، مربی»، علی اصغر بنی حسن، نشر جمال (به نقل از مجالس المومنین ج۲ ص۱۲)
🔢 #کد کد۹
🗳 مناسب برای:
۱- پیامهای آسمان، پایه نهم، درس دوم (در پناه ایمان)، قسمتِ «نشانههای انسان مؤمن» ، از کارهای لغو و بیهوده دوری میکنند...
۲- پیامهای آسمان، پایه نهم، درس دهم(مسئولیت همگانی)، شیوهای برای تذکر زبانی در #امربهمعروفونهیازمنکر
@harbkhani
سلام
از پارسال تصمیم گرفتم که به تعداد امتحانات مفهومی خودم اضافه کنم
متاسفانه خیلی از دانش آموزان فقط جواب سوالات را حفظ میکنند بدون اینکه متوجه بشن اصلاً چی دارن میخونن
در حالی که ما میدونیم درس پیام باید توشهای برای تمام زندگی دانش آموزان باشه نه فقط برای نمره گرفتن
پارسال برای پایه هشتم و نهم امتحانات مفهومی برگزار کردم
که البته به صورت کتاب باز انجام شد
فایل سوالات درس اول پیام نهم رو آماده کردم، ان شاءالله به تدریج برای درسهای آینده هم این سوالات را تکمیل میکنم
لطفاً نظرات تکمیلی خودت رو بفرمایید