eitaa logo
حرفیخته
317 دنبال‌کننده
134 عکس
16 ویدیو
2 فایل
یک آزاده اینجا حرف می‌زند که آرزویش آزاده شدن است. باهام حرف بزنید: @azadr0 آزاده رباط‌جزی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻چرخ در فضای مجازی!! ⁉️ اگر کسی تا صبح توی فضای مجازی بچرخد و برای راهپیمایی روز قدس بخوابد، چه حکمی دارد؟ ❇️ پاسخ رو در تصویر ببنید. | @mabnaschoole |
🔻ریا در انتشار تصاویر راهپیمایی ⁉️ انتشار تصاویر حضور در راهپیمایی در فضای مجازی، با قصد ریا چه حکمی دارد؟ ❇️ پاسخ رو در تصویر ببنید. خلاصه که در این مورد ریا کاملا جایز است. 😊😁✌️ | @mabnaschoole |
چند روزی بود می‌خواستم درباره بزرگواری بنویسم که بینمان معروف است به قشنگ دعا کردن. خلاقانه و نقطه‌زن دعا می‌کند و در دعا کردن دست‌ودلباز است. به هر بهانه‌ کوچکی شروع می‌کند به دعاهای خاص و غیرتکراری که مشخص است از ته دلش قل‌قل می‌کند و روی زبانش جاری می‌شود. یک بار برای کار کوچکی بهم پیام داد که وقتی جواب می‌دادم، گوشه ذهنم، فقط طمع دیدن پیام دعایش را داشتم. فرض کن داری می‌روی نانوایی، همسایه‌ات در خانه‌اش را باز می‌کند. از شما نمی‌خواهد که برای او هم نان بخری؛ فقط می‌گوید که تا من کفش‌هایم را بپوشم و راه بیفتم، تو که زودتر می‌رسی به نانوایی، برای من هم پشت سرت نوبت بگیر. بعد برای همین نوبت گرفتن، جوری برایت دعا می‌کند که هر وقت کم می‌آوری و اشک، نفست را تنگ می‌کند، می‌روی سراغ پیام دعایش و مثل آب‌جوش‌نباتِ زعفرانیِ سر افطار، ذره ذره از اول پیام را مزه‌مزه می‌کنی و گرما و شیرینی دلچسبش جانت را تازه می‌کند‌. خلاصه توی این فکر بودم که چطور درباره این بنده خوب خدا بنویسم و ازش یاد بگیرم که اتفاقی امروز توی گروه "مادران پایه دوم دوره ۳۳" یک پیام فورواردی که گاهی از رویشان می‌گذرم، نگهم داشت. متن پیام، معجزه همین دعاهایی را می‌گوید که ناغافل از زبان کسی در حق کسی بیرون می‌پرد. بخوانیدش، خالی از لطف نیست. 👇🏼
این هم آن پیام فورواردی👇🏻 می خوام یه خواهشی ازتون بکنم و دعوتتون کنم به یک کار خیر که انجامش بسیار ساده و راحت ولی آثار و برکاتش بسیار فراوان و عمیق هست.... *اما قبلش می خوام یه نکته ای رو بهتون بگم* دیدین توی برنامه " *زندگی پس از زندگی* شبکه چهار قسمت بیست و دوم جوانی بود به اسم آقای "حامدطهماسبی" که یکی از بهترین و تاثیرگذارترین  قسمت های این برنامه بودو یکی از آموزنده ترین بخش های صحبت هاشون اونجایی بود که تعریف می‌کردند زمانی که بچه بودند توی مراسم معنوی،  پیرمردی بود که موقع خروج کفشاشوگم کرده بود و ایشون کفشای پیرمرد رو پیدا میکنه و جلوی پاهاش جفت میکنه. پیرمرد خیلی خوشحال می شه و براش دعا میکنه و میگه که: " *الهی پاهات بلا نبینه جوان*" و بعد در عالم بعد از مرگ بهش نشون داده بودند که ایشون در طول زندگی سه مرتبه با موتور تصادف کرده بوده و یک بار از بالای درخت افتاده بوده و یک بار هم که همون تصادف آخرش  که منجر به تجربه مرگش میشه که دکتر ها بهش گفته بودند باید پاهات قطع می‌شد..... اما توی هیچ کدوم از این حوادث هیچ وقت هیچ آسیبی به پاهاش نرسید و این در اثر همون دعای ساده و مختصری بود که این پیرمرد در حقش کرده بود و گفته بود که: *"الهی پاهات بلا نبینه جوان"* حالا خواهشی که من ازتون داشتم همینه که بیایم از این به بعد همه مون به بهانه های مختلف بیشتر در حق همدیگه دعا کنیم و این دعا ها رو ساده نبینین و از اثرات دعا ها غافل نشیم.... مثلاً وقتی کسی برامون کاری انجام داد به جای این که فقط بهش بگیم *"مرسی"* (که یک واژه بیگانه هست و هیچ لطفی هم نداره )و حتی وقتی که میگیم خیلی ممنون، متشکرم ،لطف کردین ، در کنارش یه دعای کوچیک و قشنگ هم داشته باشیم مثلاً بگیم : *"خدا امواتت رو بیامرزه"* یا *" الهی همیشه جیبت پر از پول باشه"* یا *" الهی خدا ازت راضی باشه "* یا اینکه *الهی خدا بیشمار به شما مال و برکت دهد ان شاء الله* *الهی ساعتهای عمرت بیشمار خوشی و راحتی خداوند بهت ارزانی کند ان شاء الله* و یه دعای خیلی مهم که بگیم:"👇 *الهی که هر کس حقی به گردنت داره ازت راضی  بشه و هیچ حق الناسی به گردنت نمونه"* و یا مثلاً بگیم که:" *الهی عاقبت بخیر بشی"* و یا خیلی دعاهای مادی و معنوی زیبا و عمیقی که خود شما خیلی بهتر از من بلد هستید. مطمئناً وقتی که ما صادقانه و خالصانه در حق کسی دعایی بکنیم خداوند هم _که از ما بسیار بسیار مهربون تر و بخشنده تر هست_  همون دعاها رو در حق خود ما هم به اجابت میرسونه اگر که دوست داشتید این تقاضای من رو برای گروه‌ها و دوستانتون بفرستید و مُبَلِغ این کار خیر باشید. الهی که خدا به همه مون توفیق بده که بتونیم قدمی کوچیک برای رضایت خداوندبرداریم و با همین دعاهای به ظاهر کوچک و ساده باعث رفع مشکلات و همینطور ایجاد خیرات و برکات مادی و معنوی بسیاری برای خودمون و دیگران باشیم و ان شاءالله که عاقبت همه مون ختم بخیر بشه. التماس دعا 🤲 نمونه‌ای از دعاهای قشنگ وخیر برای همدیگر: الهی غم نبینی🤲 الهی روزی ات پر برکت و بیشمار باشه🤲 الهی عاقبت بخیر باشید🤲 الهی خیر دو دنیا نصیبت بشه 🤲 الهی محتاج ونیازمند نشوی🤲🏻 دو دنیا رو سفید باشی 🤲 خدا دستت وبگیره🤲 خدا از خزینه غیبش بهت روزی بیشمار  برسونه 🤲 خدا اولاد صالح وسالم بهت ببخشه🤲 سفید بخت و خوش اقبال باشی🤲 دعای پدرومادر بدرقه راهت🤲 *الهی هرکسی این پیام را برای مابقی دوستان و عزیزانش ارسال میکنه.... هم خودش و هم خانواده اش آخر عاقبت به خیر بشوند و الهی هرچی خیره نصیب قسمت روزیش بشه*
تو رفته‌ای یک ظرف کوچک زولبیا و بامیه روی میز مانده، ته‌مانده نبات زعفرانی فله‌ توی کابینت، یک جلد قرآن فیروزه‌ای رنگ روی طاقچه، صوت ربنا روی هشدار قبل از اذان مغرب مانده و یا علی و یا عظیم، قبل اذان صبح، یک بغضِ مظلومانه چسبیده بیخ خرخره‌ام، و یک عالم حسرت و دلتنگی و بغض و حیرت ماسیده توی دلم، تو، همین ساعتی قبل رفته‌ای ولی به گواهی قلب من، انگار سال‌هاست نیستی! اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ هُوَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلاَمٌ‏
ای اهل تقوا و مغفرت، بالاخره با هر بدو بدو و جون‌کندنی بود، خودمونو جا کردیم بین عبادک الصالحون و عبادک المخلَصون، بلکه مرغوب و نامرغوبمون رو در هم بخری. عیدتون مبارک رفقا. التماس دعا.
هدایت شده از گاه گدار
بسم الله الرحمن الرحیم زدیم والحمدلله رب العالمین . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
.... یا قاهرَ العدوّ یا والیَ الوَلی یا مظهرَ العجائب یا مرتضی علی ....
بخونیم تا می‌تونیم🙏🏻
یا صاحب الزمان ادرکنا یا صاحب الزمان اَغِثنا
... مثلا از لابه‌لای همین هیاهوها کسی صدا بلند کند: "الا یا اهل العالم انا الصمصام المنتقم" ...
هدایت شده از javedan.ir
🔴 توصیه حضرت آیت الله جاودان: برای دفع شر دشمنان بسیار و با توجه بخوانید. اللَّهُمَّ إِنَّا نَدْرَأُ بِکَ فِی نُحُورِهِم وَ نَعُوذُ بِکَ مِنْ شُرُورِهِم 📱 @javedan_ir 🌐 www.new.javedan.ir
>>> در ادامه این مدل پیوندهای لذت‌بخش بین مدیوم‌های مختلف هنری⬇️ <<<
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دریچه با صدای اخوان ثالث⬇️
...☯ چنان که از قفسِ هم، دو یاکریم به هم از آن دو پنجره، ما خیره می شدیم به هم به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج چنان دو نیمه‌ی سیبی که هر دو نیم به هم من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم ...☯ Photo by: Jeno Major
ممنون که می‌آیید با همدیگه ذوق کنیم.❤️😌
اسم "مرتضی" رو برداشتم و به جاش گذاشتم "جاوید" حالا هرچی دارم داستان رو می‌خونم، برای بازنویسی به دست‌انداز می‌خورم. آخه اون مرد سیبیلوی شکم‌گنده مهربون، مرتضی بود؛ نه جاوید! باید اعتراف کنم بعد از چند سال نفس کشیدن بین آدم‌حسابی‌های داستان‌نویس، برای اولین یا دومین باره که موقع بازنویسی، به‌خاطر بدبختی‌های شخصیتم، بغض می‌کنم! و اون یکی شخصیت داستان، انقد تو زندگیم باهام بوده که وقتی اسمش رو عوض می‌کنم، دیگه نمی‌شناسمش! اولین یا دومین باره که شخصیت‌هام زنده می‌شن، دست و پا و زبون درمیارن و میان کنارم روی مبل راحتی لم می‌دن، چایی می‌خورن و کتاب می‌خونن.
گفت: "هوس الویه‌های تو رو کردم. درست کن بریم پارک." الویه‌های من، آش دهن‌سوزی نیست، خودش بهترش را درست می‌کند؛ اما شاید یک پل است برای وصل شدنمان به هم. برای دستمال کشیدن گرد و خاکی که پریروز روی صفحه چت‌مان نشسته بود. تا گفت، کدورت‌ها را با سیب‌زمینی‌ و تخم‌مرغ‌ها شستم و انداختم توی آب جوش‌. تروتمیز، با چند تا ساندویچ الویه و یک دل‌ صاف، دست بچه‌ها را گرفتم و رفتیم پارک. کاش من هم به همین سادگی الویه‌های رابطه‌ام را پیدا کنم.
هرچقدر هم که فکرت شلوغ و دلت مچاله باشه، بازم با دیدن دفتر فارسی جامونده، ممکنه حتی بغض کنی و یاد دیروز بیفتی که پسرک افتاده بود روی دفترش و می‌گفت: "این بار می‌خوام جوری با دقت و خوش‌خط بنویسم که بالأخره یه بارم آقا اون ستاره بزرگه رو بده بهم." آره! ممکنه وسط همه دل‌مشغولی‌هات، به‌خاطر همین یه مسئله‌ ساده، همین یه موضوع کوچیک و حتی تکراری، دلت براش گوله بشه. چون تو یه مادری.
در ادامه این جور مباحثات اعتقادی و امام‌شناسی در منزل ما: -بابا وقتی می‌گیم سلام بر حسین، منظورمون کدوم حسینه؟ -امام حسین دیگه -آهان! فهمیدم. همونی که پسر خداست. خلاصه فک و فامیلای خدا رو بشناسید‌.
ته‌مانده مریضی چند روز پیش که محلش نداده بودم، درست توی همین یکی دو روز به گلویم چنگ زد. صبح که دخترک آمد بالای سرم، چشم‌‌هایم می‌سوخت و باز نمی‌شد. -مامان الان بیداری، فقط چشمات بسته‌ست؟ -بله مامان جان. چون مریضم چشام باز نمی‌شه. انگار همین که می‌شنید بیدارم، خیالش راحت می‌شد و می‌رفت یک چرخی می‌زد و تا دوسه‌ دقیقه بعدش که دوباره برگردد توی اتاق و بیداری‌ام را چک کند، خواب عمیق می‌رفتم‌. از جا که بلند می‌شدم، سرم می‌کوبید‌. از صبحش خودم را بستم به دمنوش و مایعات و آب‌نمک. باید سرپا می‌شدم برای ساعت ۴ عصر. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
ادامه: یک ربع مانده بود به ۴. انیمیشن بچه‌ها را آماده گذاشتم با بستنی و تنقلات. از این اتاق به آن اتاق که می‌رفتم، حسنا گفت: "من می‌دونم. الان اون لیوانی که توش آب‌جوش ریختی، می‌ذاری روی میز. روسری‌تو اتو می‌کنی، می‌دوی می‌شینی رو صندلی." خندیدم و قربانش رفتم. پشت میز که نشستم و درخواست‌ها به صفحه گوگل میت هجوم آوردند، من سرحال‌ترین و بی‌خط‌وخش‌ترین آزاده شدم. هر کلمه‌ای که می‌گفتم به اندازه بار اولی که خودم یاد گرفته بودمش، پوستم نازک و مورمور می‌شد و حدس می‌زنم که حتی برق چشم‌هایم از لنز کوچک گوشی راه می‌گرفت تا روی مانیتورهای بچه‌ها. حدود ۲ ساعت حرف زدیم و اولین باری که ساعت را نگاه کردم، باورم نشد که یک ساعت و نیم از کلاس گذشته. غرق بودم توی کلمه‌ و مثال‌ و سؤال و جواب و خنده و شیطنت. تمام که شد، از پشت میز آمدم بیرون. دست‌ها را به هم زدم و دخترک و پسرک را خبر کردم. کله‌ام داغ شده بود. با بچه‌ها مسخره‌بازی شعر خواندیم و رفتند توی اتاق. روی تخت که لم دادم، تازه کمر و گردنم صدایشان درآمد و پشت ساق پایم منقبض شد. عطسه و آبریزش برگشت سراغم و سرم سنگینی کرد‌. آن یکی دو ساعت قبراق بودم چون کاری را می‌کردم که از بچگی بازی‌اش کرده و عاشقش بودم‌. چیزی یاد دادن به کسی، من را یک قدم به معلم شدن نزدیک‌تر می‌کند. و انگار بهم جرئت می‌دهد هرچه از بچگی توی گوشم می‌گفتند که معلمی که نشد شغل، که نه نان دارد نه آب‌، نه پرستیژ دارد نه ذوق، همه را بریزم دور. مثل بابا که همه پیشنهادهای وسوسه‌انگیز را رها کرده و شده بود معلم. من سرم درد می‌کند برای یاد دادن، سؤال و جواب، دست توی هوا تکان دادن و بیرون کشیدن مفاهیم از ته و توی مغز و هدیه کردنش به کسی دیگر‌. تعامل و گفتگو خوبم کرده بود. آن تک‌جمله‌ای هم که آخر کلاس، کسی برای بابا طلب صلوات کرد، مثل یک شیرعسل زعفرانی قلبم را گرم کرد. من برای دو ساعت، کامل درمان شده بودم. حتی اگر یک قطره هم از دمنوش آویشن و پونه کوهی و لیمو-عسل کنار دستم نمی‌خوردم. زهرا عطارزاده↙️ https://eitaa.com/zaatar