eitaa logo
حرفیخته
317 دنبال‌کننده
134 عکس
16 ویدیو
2 فایل
یک آزاده اینجا حرف می‌زند که آرزویش آزاده شدن است. باهام حرف بزنید: @azadr0 آزاده رباط‌جزی
مشاهده در ایتا
دانلود
مطمئن بودم که امسال شرایط مهیا نیست برای رفتن. تقارن اربعین با ایام مراسم چهلم بابا، گرمای هوا و ملاحظه بچه‌ها، پاسپورت منقضی‌شده، هزینه‌ها، شلوغی و... اما از همان شبی که خواب بابا را دیدم، یقین کردم که رفتنی شده‌ام. توی خواب دیدم همان حلوایی توی دستم است که از دیشبش قصد کرده بودم برای خیرات بابا سفارش بدهم و فردایش ببرم برای روضه تهمینه خانم. بابا از دور آمد. با لبخندی واقعی‌تر از همیشه. روشن‌تر از وقتی که زنده بود. پایش دیگر نمی‌لنگید. یک استکان چای برایم آورده بود که با حلوای توی دستم بخورم. و من این صحنه را، که بابا برایم چای بیاورد، بدون سینی و تک‌استکانی، فقط در مسیر مشایه اربعین دیده‌ام... بابا عاشق چای بود. در مسیر، تند تند می‌ایستاد چای عراقی می‌گرفت و هر بار برای من هم که نشسته بودم و اصلا چای‌خور نبودم، یک استکان می‌آورد. بیدار که شدم و خواب را یادم آمد، همان جا فهمیدم حالا که خود بابا، چایِ آن حلوایی را که قرار بود من برایش خیرات کنم، به دستم داده، حتما با من حرفی دارد. یقین کردم که رفتنی شده‌ام. حالا راهی‌ام... در کمال ناباوری... حلالم کنید. دعایم کنید. تو را از دور می‌بینم که می‌آیی تو را از دور می‌بینم که می‌خندی تو را از دور می‌بینم که می‌خندی و می‌آیی  ای افسوس  سیاهی تار می بندد چراغ ماه، لرزان از نسیمِ سردِ پاییز است... هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز خیالم چون کبوترهای وحشی می‌کند پرواز زمان، در بسترِ شب خواب و بیدار است...