eitaa logo
حرفیخته
365 دنبال‌کننده
165 عکس
20 ویدیو
2 فایل
یک آزاده اینجا حرف می‌زند که آرزویش آزاده شدن است. باهام حرف بزنید: @azadr0 آزاده رُباط‌جَزی
مشاهده در ایتا
دانلود
33.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
¤ سال من در این نقطه از دنیا تحویل شد. بدوبدو رسیدیم به فلکه آب و انگار که صف رسیدن به ضریح از همان‌جا، از تقریبا یک کیلومتریِ ورودیِ حرم شروع شده! بار اول بود وقت تحویل، مشهد بودم. از فلکه آب نمی‌شد جلوتر برویم. خانم‌ها با کفش‌های پاشنه‌ده‌سانتی و روسری‌های براق نو، دست بچه‌های سلمانی‌رفته و ژل‌زده را گرفته و جاری شده بودند سمت حرم. مردها با کت و شلوار و کفش‌هایی که غالبا فقط زورشان به واکس زدنش رسیده و به نو کردنش نه. ما هم با کتونی و لباس‌های گِلی پارسالی و بچه مریض و دل امیدوار، دل امیدوار، دل امیدوار... سال من در این نقطه از دنیا تحویل شد، در حالی که به امام رئوف می‌گفتم که دلم نمی‌خواست هیچ جای دیگری از دنیا باشم. بهترین جا برای تحویل، همین‌جا بود. رو به امام، در مسیر، پشت سر جمعیت بی‌نهایتی که بغض‌در‌گلو و خنده‌به‌لب و دست‌به‌آسمان، قلبشان به عشق پسر موسی‌بن‌جعفر می‌تپد. پ.ن: دعاگو و محتاج دعا و حلالیتتون هستم رفقا. ¤ @harfikhteh
¤ دیشب فکر کردم یه روزی حتما باید داستان آدم‌هایی رو بنویسم که شب‌های قدر، سر کارن. راننده اتوبوسی که زائرها رو می‌بره سمت حرم و از رادیو، جوشن حرم رو گوش می‌ده، گنبد رو می‌بینه و می‌گه: "به تو از دور چاکریم"، لابی‌‌من هتل که از پشت پیشخان اومده بیرون و با پیرهن مشکی روی مبل لابی نشسته و مفاتیح جلوش بازه و شونه‌هاش می‌لرزه، پاکبانی که صدای جاروش، کوچه رو از سکوتِ خواب و رخوت پاک می‌کنه و اصلا حواسش نیست امشب شب قدره. فقط وقت پاک کردن عرق پیشونی، سر به آسمون بلند می‌کنه و زیر لب می‌گه: "مصبتو شکر"، پرستاری که با چشم‌های خواب‌آلود و اشک‌آلود، سرم بیمار اورژانس رو چک می‌کنه و حواسش به ساعته که برسه یه لقمه سحری بخوره، خلبانی که وقت نشوندن هواپیما تو فرودگاه نجف، چشم می‌چرخونه گنبد طلایی رو پیدا کنه و دست به سینه بگه "السلام علیک یا سید العرب" نگهبان کارخونه که امشب از همیشه هشیارتره و هر بار می‌خواد سرش رو شونه بیفته می‌‌گه: "لعنت خدا به شیطون، به ابن ملجم" دیگه کیا؟ ¤ @harfikhteh
¤ یکی از مناسک شب‌های قدرم، این است که بعد از تمام شدن دعاها و التماس‌هایم، می‌گذارم اشک، روی مژه‌هایم بلور نمک ببندد و رد شورش روی گونه‌هایم خط‌های شکسته بیندازد. اشک‌هایم را از روی چشم پاک نمی‌کنم‌. مراسم که تمام می‌شود، می‌روم جلوی آینه، مژه‌های به‌هم‌چسبیده‌ام را نشان خدا می‌دهم و می‌گویم: "هیچی نداشتم بهش افتخار کنم، هیچی نداشتم بهونه‌ای بشه برای بخشیدنم. فقط همین چند قطره اشک، همه سرمایه‌مه. دلم خوشه اون لحظه‌هایی که چشمم خیس بوده، دوستم داشتی یا حبیب‌الباکین..." این‌ها را می‌گویم و می‌گذارم خوب که خدا دلش به حالم سوخت، خوب که نداری‌ام را دید، وقتی گشت و دید سرتاپایم چیزی جز چند ذره نمک، نمی‌ارزد، آن وقت بی‌آبرویی‌هایم را پشت آبروی عالم، قایم می‌کنم. حالاست که تازه رویم می‌شود یک اسم را صدا بزنم. اسم آبروداری که همه کار دست اوست. "یا قتیل‌العبرات" را که می‌گویم، تازه دلم می‌آید بلند شوم و آبی به دست و روی نمکی‌ام بزنم‌. مژه‌های چسبیده و صورت شوره‌بسته کارشان را خوب بلدند. راه دلم را باز می‌کنند به نام محترمی که اشک‌ها با او ختم‌به‌خیر می‌شوند. ¤ @harfikhteh
انا الیه راجعون این روزهای سال نو، پرتکرارترین گفتگویی که بینمان ردوبدل می‌شد، خبر حال خراب عزیزش بود که روی تخت بیمارستان، نفس‌های آخر را می‌کشید. حالا، بعد از رحمت و غفرانی که شب بیست‌وسوم، از آسمان نازل شده، عزیزش پاک و آمرزیده و رنج‌کشیده، برگشته به سمت خدا... ممنون می‌شوم اگر برای صبر رفیقم و خواهر عزیزش دعا کنید. https://eitaa.com/zaatar