⚜هر روز با کلام خدا
🦋بهانه جوييها!
🕋وَقَالُوا لَوْلَآ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ ۖ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكًا لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لَا يُنْظَرُونَ(سورهانعامــآیه ۸)
🕊و گفتند: چرا فرشتهای [كه در معرض دید ما قرار گیرد] بر او نازل نشده است؟ اگر فرشتهای نازل كنیم، كار هلاكت [این بهانهجویان] تمام میشود و لحظهای مهلت نیابند.
♦️يكى از عوامل #كفر و #انكار، بهانه جويى است از جمله بهانه جوييهايى كه مشركان در برابر پيامبر «صلّى الله عليه و آله» داشتند و در چندين آيه از قرآن به آن اشاره شده و در اين آيه نيز آمده، اين است كه آنها مىگفتند: چرا پيامبر «صلّى اللّه عليه و آله» به تنهايى به اين مأموريت بزرگ دست زده است؟ «چرا موجودى از غير جنس بشر و از جنس فرشتگان او را در اين مأموريت همراهى نمىكند» ؟ مگر مىتواند انسانى را كه از جنس ما است به تنهايى بار رسالت را بر دوش كشد؟
♦️ قرآن با دو جمله كه هر كدام استدلالى را دربردارد به آنها پاسخ مىگويد:
⚡️نخست اين كه «اگر فرشتهاى نازل شود، و سپس آنها ايمان نياورند، به حيات همۀ آنان خاتمه داده خواهد شد و
⚡️ديگر به آنها مهلت داده نمىشود».
📚نمونه
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
‼️ضبط صدای دیگران
🔷س ۴۲۳۴: آيا ضبط کردن صداى ديگران (بدون قصد هيچگونه استفاده سوء) نيازمند کسب اجازه و دادن اطلاع است؟ در مورد عکس و فيلم چطور؟
✅ج: موارد مختلف است، اگر صحبت و حضور در جلسه عمومى و در ملأ عام نباشد، ضبط صدا و برداشتن عكس و گرفتن فيلم بدون اجازه طرف جايز نيست.
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌸🌾🌸🌾🌸
🌾🌸🌾🌸
🌸🌾🌸
🌾🌸
🌸
⚜همسرانه
🔶مقام معظم رهبری در هنگام خواندن خطبه عقد به عروس و داماد فرمودند:
✅#سازگاری در محیط خانه جزء واجبات است. نبایستی زن و شوهر تصمیم بگیرند که خودشان هر چه گفتند همان شود، آنچه خودشان می پسندند و راحتی آنها را تامین می کند همان بشود. نه اینطور نباشد، باید بنا داشته باشند که با هم سازگاری کنند و این لازم است.#سازگاری در زندگی#اساس_بقای زندگی است که #محبت می آفریند.همین موجب #برکات_الهی می شود و #دل_ها را به هم نزدیک می کند و #پیوند_ها را #مستحکم می کند.
📚زن و شوهر و چهل کلید طلایی، ص ۴۵.
#همسرانه
#عکس_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🦋آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد؟
🕋وَمَا مِنْ دَآبَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَآئِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ ۚ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ(سوره انعام ــ آیه ۳۸)
🕊و هیچ جنبندهای در زمین نیست، و نه هیچ پرندهای كه با دو بال خود پرواز میكند، مگر آنكه گروههایی مانند شمایند؛ ما چیزی را در كتاب [تكوین از نظر ثبت جریانات هستی و برنامههای آفرینش] فروگذار نكردهایم، سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور میشوند.
♦️شکّ نيست كه نخستين شرط حساب و جزا مسألۀ #عقل و #شعور و به دنبال آن #تكليف و #مسؤوليت است.
♦️ طرفداران اين عقيده مىگويند: زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفتانگيزى است كه روشنگر سطح عالى #فهم و #شعور آنهاست، كيست كه دربارۀ مورچگان و زنبور عسل و تمدّن عجيب آنها و نظام شگفت انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد.
♦️ و مسلّم است آنها را به آسانى نمىتوان ناشى از غريزه دانست، زيرا غريزه معمولاً سرچشمۀ كارهاى يكنواخت و مستمرّ است، امّا اعمالى كه در شرايط خاصّى كه قابل پيشبينى نبوده به عنوان عكس العمل انجام مىگردد، به فهم و شعور شبيهتر است تا به غريزه.
مثلاً گوسفندى كه در عمر خود گرگ را نديده براى نخستين بار كه آن را مىبيند به خوبى خطرناك بودن اين دشمن را تشخيص داده و به هر وسيله كه بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسّل مىشود.
♦️ از همۀ اينها گذشته، در آيات متعدّدى از قرآن، مطالبى ديده مىشود كه دليل قابل ملاحظهاى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مىشود، داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشكر سليمان، و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبا و يمن» و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان شاهد اين مدّعاست.
♦️در روايات اسلامى نيز احاديث متعدّدى در زمينۀ #رستاخيز_حيوانات ديده مىشود، از جمله: از أبوذر نقل شده كه مىگويد: ما خدمت پيامبر «صلّى اللّه عليه و آله» بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر «صلّى اللّه عليه و آله» فرمود، مىدانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه، پيامبر «صلّى اللّه عليه و آله» فرمود: ولى خدا مىداند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد.
📚نمونه
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌟 منت گذاری بر اهل البیت (ع)🌟
🔸مردی نزد امام جواد(ع) آمد که بسیار خوشحال و خندان به نظر میرسید. امام علت خوشحالی اش را بپرسید، و گفت: یابن رسول الله! از پدرت شنیدم که فرمود: شایسته ترین روز برای شادی یک بنده روزی است که در آن، انسان توفیق نیکی و انفاق به دوستانش را به دست آورد و امروز ده نفر از دوستان و برادران دینی که فقیر و عیالوار بودند، از فلان شهرها به نزد من آمدند و من هم به هر کدام چیزی بخشیدم. به همین خاطر خوشحال شدم. آن حضرت فرمود: 🌹لعمری انّک حقیق بان تسرّ ان لم تکن احبطته او لم تحبطه فیما بعد؛به جانم سوگند! شایسته است که خوشحال باشی، امّا ممکن است که اثر کار خود را از بین برده باشی یا بعداً از بین ببری،🌹
او با شگفتی پرسید: چگونه عمل نیک من بی فایده می شود و از بین می رود؟ در حالی که من از شیعیان خالص شما هستم. امام فرمود : با همین سخنی که گفتی، کارهای نیک و انفاقهای
خود را در حق دوستان از بین بردی، او توضیح خواست و آن حضرت، این آیه را تلاوت کرد: ✨یا ایّها الّذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الاذی؛ ای مؤمنان صدقه ها و بخشش های خود را با منّت و اذیّت کردن باطل نکنید.✨
🔹مرد گفت: من که به آن افراد منّت نگذاشتم و آزارشان ندادم.
🔸امام فرمود: همین که گفتی: چگونه عمل نیک من بی فایده می شود و از بین می رود؟ و یقیناً خود را جزء شیعیان خالص ما قرار دادی، ما را آزردی! آن مرد بعد از اعتراف به تقصیر خود پرسید: پس چه بگویم امام فرمود: بگو من از دوستان شما هستم. دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن می دارم.مرد قبول کرد و امام جواد فرمود: ✨الآن قد عادت الیک مثوبات صدقاتک و زال عنها الاحباط؛✨ اکنون پاداش بخشش هایت به تو برگشت و حبط و بی اثر بودن آن زایل شد.
📚دوستی و تعامل با همنوعان در سیره امام جواد(ع)
💖 سیره ائمه معصومین در بخشش و انفاق خالصانه و بدون منت و آزار بوده است و دوستان خویش را نیز به دوری از این عمل ناپسند دعوت میکردند.
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#امامجوادعلیهالسلام
#انفاقبدونمنتوآزار
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐https://eitaa.com/harimehayat
🌸توشه برای سفر 🌸
از سفیان بن عیینه نقل شده که زهری گفت:
در شب🌑 سردی 💨بارانی🌨 حضرت زینالعابدین را دیدم که بر پشت خود انباری آرد گرفته، میرفت .
🍀عرض کردم :این چیست؟
فرمود: سفری در پیش دارم که زاد و توشه آن را به مکانی مطمئن حمل میکنم.
عرض کردم: غلام من در خدمت شما است اجازه بدهید بردارد.
☘ ایشان قبول نکرد .
گفتم :اجازه بدهید خودم بردارم من شما را از بردن این بار گران بی نیاز می کنم.
فرمود: من خود را بینیاز نمیکنم از برداشتن چیزی که سبب نجات من است در سفر آینده، ورود مرا به منزل آینده بیخطر میکند.
تو را به خدا قسم می دهم راه خود را بگیر و مرا به خود واگذار.
🍂🍁🍂
🍁🍂🍁🍂🍁
راه خویش را گرفتم پس از چند روز خدمتش رسیده عرض کردم :از آن مسافرتی که قرار بود خبری نیست؟
آن طور که تو خیال کردی نبود. آن سفر مرگ بود که خود را آماده مسافرت میکردم زیرا آمادگی برای مرگ یکی به این است که از حرام خودداری کنیم و دیگری بخشیدن مال و نیکوکاری.
📚 عللالشرایع، ج ۱
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان_کوتاه
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌟🌟آیتالله بهجت اینگونه بود ....
داستانی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت الله بهجت( قدس سره):
مراسم ختم 🏴که تمام شد جمعیتی دور آقا حلقه زدند دوست داشتندبه آقا نزدیکتر شوند، التماس دعا🤲 بگویند، دستش را ببوسند.
وسط شلوغی جوانی 👨آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد .
آقا محکم به زمین خورد طوری که عمامه از سرش افتاد.
جوان ترسید 😢هاجوواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند از خجالت سرخ شد.
💥✨💥✨
✨💥✨💥✨
مردم نگران آقا بودند ،آقا بلند شد بدون معطلی عمامهاش را که بر سر گذاشت گفت: این عبای ما کمی بلند است بعضی وقتها زیر پایمان گیر میکند و ما را به زمین میزند.
جمعیت خندیدند😄آقا هم....
جوان به او نگاه🙂 میکرد.
📚 این بهشت،آن بهشت،ص ۴۶
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان_کوتاه
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🦋تکذیب کنندگان لقای خداوند
🕋قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَآءِ اللَّهِ ۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَىٰ ظُهُورِهِمْ ۚ أَلَا سَآءَ مَا يَزِرُونَ (سوره انعام -آیه ۳۱)
🕊كسانی كه لقای خدا را تكذیب كردند، یقیناً دچار زیان شدند. تا هنگامی كه قیامت به طور ناگهان و غافلگیرانه به آنان برسد [آن وقت] میگویند: ای بر ما دریغ و افسوس كه نسبت به تكالیف و وظایف شرعی خود كوتاهی كردیم. آنان بار سنگین گناهانشان را بر دوش میكشند؛ آگاه باشید! بد باری است كه بر دوش خواهند كشید.
💠 در اين آيه اشاره به خُسران و زيان منكران #معاد و #رستاخيز كرده مىفرمايد: «آنها كه ملاقات پروردگار را انكار كردند مسلّماً گرفتار زيان شدند».
💠منظور از «ملاقات پروردگار» يا ملاقات معنوى و ايمان شهودى است، (شهود باطنى) و يا ملاقات صحنههاى رستاخيز و پاداش و جزاى او.
💠 سپس مىگويد: اين انكار براى هميشه ادامه نخواهد يافت، و تا زمانى خواهد بود كه «ناگهان رستاخيز برپا شود، و آنها در برابر اين صحنههاى وحشتناك قرار گيرند و نتايج اعمال خود را با چشم خود ببينند، در اين موقع فرياد آنها بلند مىشود: اى واى بر ما چقدر كوتاهى دربارۀ چنين روزى كرديم».
💠منظور از «ساعة» روز قيامت است و «بغتة» به معنى اين است كه بطور ناگهانى و جهش آسا كه هيچ كس جز خدا وقت آن را نمىداند واقع مىشود.
💠سپس قرآن مىگويد: «آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند».
💠 و در پايان آيه مىفرمايد: «چه بد بارى بر دوش مىكشند».
📚نمونه
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
✴️#امام_خامنهای: این حرفی که میگویم خواهش میکنم مردها نشنوند چون ممکن است بدشان بیاید!
💠این را شما خانم ها بدانید، وجود شما آن تحولی را در روحیات مرد به وجود میآورد که گاه هیچ عاملی نمیتواند آن تحول را ایجاد کند. شما میتوانید دل مرد را گرم کنید و به او امیدواری به زندگی و شوق ادامه کار بدهید. اصلاً این توان در شما هست که در وجود مرد نیرو بدمید. وجود شما این قدر مهم است. مرد هم نسبت به #زن همین است. حالا مرد گاهی ممکن است مثلاً اخمآلود وارد خانه شود.
اگر #زن قدری عقل و پختگیاش بیشتر باشد و از اخم او جا نخورد و لبخند نشان دهد و در مقابل محبت بورزد، یواش یواش با افسون محبت، میتواند گره اوقات تلخی و بداخلاقی مرد را باز کند و ببیند که او چه احتیاج داشت.
✳️من این حرفی که میگویم خواهش میکنم مردها نشنوند؛ چون ممکن است بدشان بیاید! شما خانمها این را بدانید آقایان تا آخر هم مثل یک پسربچه هستند و باید ادارهشان کنید. البته اگر این حرف از زبان ما به گوش مردها برسد، لابد از ما گله خواهند کرد. واقعاً خانمها باید این بچّهپسری را که حالا ریشش هم بعد از پنجاه، شصت سال زندگی سفید شده اداره کنند.
۱۳۸۱/۱۱/۷
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#رهبری
#زن
#عکس_نوشته_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
❓سوال ۱۳۷۱: آيا جايز است افرادی که ازدواج نکرده اند با رعايت موازين شرعی و آداب اخلاقی، در فروشگاه های لباس های زنانه و وسايل آرايش کار کنند؟
✅جواب: جواز کارکردن و کسب درآمد حلال شرعاً مختص گروه خاصی از مردم نيست، بلکه هر کس که موازين و آداب اسلامی را رعايت کند حق آن را دارد، ولی اگر برای دادن پروانه تجاری يا اجازه کار از طرف ادارات و نهادهای مسئول به خاطر رعايت مصالح عمومی برای بعضی از مشاغل شرايط خاصی وضع شده باشد بايد مراعات شود.
📚 استفتائات جدید مقام معظم رهبری
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
animation.gif
367.5K
🔳امام صادق علیه السلام:
بر حسین علیه السلام پنج سال گریسته شد. امّ جعفر کلابی (امّ البنین)، برای حسین علیه السلام مرثیه می سرایید و می گریست تا این که چشمانش نابینا شد.🕯
📚الأمالی للشجری: ج ۱، ص ۱۷۵
🏴سالروز وفات حضرت ام البنین (س) تسلیت باد🏴
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#وفات_حضرت_ام_البنین
#گیف_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🍁🍂امالبنین در واقعه کربلا حضور نداشت، اما هنگامی که کاروان اسرای کربلا وارد مدینه میشد، شخصی خبر شهادت فرزندانش را به ایشان داد ولی ایشان گفت: از حسین (ع) برایم بگویید. امالبنین وقتی شنید ۴ فرزندش همراه امام حسین (ع) کشتهشدهاند، گفت: ایکاش فرزندانم و تمامی آنچه در زمین است فدای حسین میشد و او زنده میماند. این سخن او را دلیل اخلاص کامل او به اهلبیت و امام حسین (ع) دانستهاند.
🍁🍂آوردهاند که حضرت زینب (س) پس از ورود به مدینه به دیدار امالبنین رفت و شهادت فرزندان ایشان را به او تعزیت گفت و این از جایگاه بلند امالبنین حکایت دارد.
🍁🍂پس از خبر شهادت فرزندان امالبنین، ایشان هرروز با نوهاش عبیدالله (فرزند عباس) به قبرستان بقیع میرفت و در آنجا اشعاری که خود سروده بود، میخواند و دردمندانه مینالید و میگریست. اهل مدینه گرد ایشان جمع میشدند و با او در گریستن همنوا میشدند.
🏴سالروز وفات حضرت ام البنین (س) تسلیت باد🏴
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#وفات_حضرت_ام_البنین
#عکس_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🦋لجاجت شديد بنى اسرائيل!
🕋 وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَٰذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ ۚ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (سوره بقره آیه ۵۸)
💫و (به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتیم: «در این شهر [= بیت المقدّس] وارد شوید! و از نعمتهای فراوان آن، هر چه میخواهید بخورید! و از در (معبد بیت المقدّس) با خضوع و خشوع وارد گردید! و بگویید: «خداوندا! گناهان ما را بریز!» تا خطاهای شما را ببخشیم؛ و به نیکوکاران پاداش بیشتری خواهیم داد.
✍اين فراز از زندگى بنى اسرائيل مربوط به ورودشان در سرزمين مقدّس است.
💫نخست مىگويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس) شويد» (وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ) . «قريه» گر چه در زبان روزمرۀ ما به معنى روستا است، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى هر محلّى است كه مردم در آن جمع مىشوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاها، در اينجا و منظور در اينجا بيت المقدّس و اراضى قدس است.
💫 سپس اضافه مىكند: «از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مىخواهيد بخوريد» (فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً) . «و از در (بيت المقدّس) با خضوع و تواضع وارد شويد» (وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً) . و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ) . «تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران-علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان-پاداش بيشترى خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ) . بايد توجّه داشت كه «حِطَّةٌ» از نظر لغت به معنى ريزش و پايين آوردن است، و در اينجا معنى آن اين است كه: «خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم».
📚نمونه
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💫اگر ایثار و شهامت، شجاعت، صبر و استقامت مادران وهمسران شهدا نبود، خدا می داند چه طوفانهای سهمگینی ریشه درخت انقلاب را تهدید نمی کرد. این دلاور زنان بودند که با از خود گذشتگی، فرزندان و همسران خود را برای برای دفاع از انقلاب روانه ی میدان جهاد میکردند تا یک وجب از خاک مقدس این سرزمین به دست دشمن نیفتد.
🍁🍂سالروز وفات حضرت ام البنین (س) را تسلیت عرض می کنیم و روز تکریم مادران و همسران شهدا را گرامی می داریم.🌺
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#وفات_حضرت_ام_البنین
#به_قلم_طلبه
#عکس_نوشته_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💠گزیده ای ازسخنرانی شهید جهاد مغنیه که در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد و روحیات او را نشان می دهد :
◀️ما امروز اینجا آمدیم تا بگوییم ما در مسیر شما گام برمی داریم، مسیر عشق و جهاد، مسیر تصمیم برای #پیروزی. ای شیخ راغب، ای سید عباس و ای حاج عماد شما چراغ هایی بودید که راه را روشن ساختید و چراغ ها در پی شما و در راه شما روشن شدند، ما برای همه جهانیان خواهیم گفت که چگونه آزادی به دست می آید و چگونه با خون #پیروزی محقق می گردد.
🔷اما در آخر، سخنی با آقا و مولایمان صاحب العصر و الزمان که روح من وهمگان فدای خاک پای ایشان باد. ای آقا و مولای ما، برای ما نزد خدای متعال #شهادت طلب کن که ما تا آخرین نفس در راه خدا ایستاده ایم و بزرگ ترین آرزوی ما در این راه پر از قربانی و فیض و سرور این است که خود و ارواحمان را فدای این خط مقدس سازیم؛ در زیر پرچم حزب الله و با چتر پیروزی خداوند متعال.
🔹بسم الله الرحمن الرحیم به آنان که جنگ بر آنها تحمیل می شود اجازه ی جهاد و نبرد داده شد، زیرا به آنها ستم شده، و البته خداوند بر یاری آنها کاملا تواناست(سوره ی حج، آیه ۲۹)
🔸 آخرین کلام ما حمد و سپاس پروردگار جهانیان است والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
📚 مدافعان حرم ،زندگینامه و خاطرات چهل شهید مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#شهید
#عکس_تولیدی
#عکس_نوشته_تولیدی
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 #تنهامیانداعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#داستان
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💠سخنان امام خمینی(ره)در رابطه با
#شرایط #امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
📌در امر کننده و نهی کننده، شرط نیست #عادل باشد و یا به آنچه امر می کند خودش #عمل نماید و آنچه را #نهی می نماید #ترک کند. و اگر (خودش) تارک واجبی باشد، بر او #واجب است که با اجتماع شرایط، (دیگری را) به همان واجب #امر نماید، همچنان که واجب است به آن واجب #عمل نماید.
و اگر #مرتکب حرامی می باشد بر او واجب است که (دیگری را) از #ارتکاب آن #نهی نماید، همچنان که ارتکاب آن حرام برای خودش حرام است.
📚ترجمه تحریر الوسیله امام خمینی،ج۱،ص۵۴۰
👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹
#امربه_معروف #نهی_ازمنکر
#امربه_معروف_ونهی_ازمنکر
#موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
🌐 https://eitaa.com/harimehayat