💦💦💦
💦💦
💦
🌷 امام خمینی(ره) فرمودند:
🥀هیچ عیبی بالاتر از آن نیست که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد
🌸 چقدر زشت است انسانی که خود دارای هزاران عیب است از عیوب خود غفلت کند و به عیوب دیگران بپردازد تا عیوب دیگران را مانع و سرپوشی از کشف عیوب خود قرار بدهد.
☘ اگر انسان قدری در حالات و اخلاق و اعمال خود سیر کند و به اصلاح آن بپردازد در نهایت کارهایش اصلاح میشود و اگر خود را خالی از هر گونه عیبی بداند نهایت جهل و نادانی او است و هیچ عیبی بالاتر از آن نیست که انسان عیب خود را نفهمد و از آن غافل باشد و با آن که مجموعهی عیوب است ، به عیوب دیگران بپردازد.
📚 چهل حدیث ، ص۲۶۹
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#عکسنوشتهتولیدی
#سخنبزرگان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_نوزدهم فقط یه سوال... شما میگی علم ثابت میکنه که خدایی وجود نداره یا اینکه
📕 #ضُحی
✍ #شین_الف
#قسمت_بیستم
قطعا هست پس در مورد چیزی که احتمال صحت داره دفع خطر احتمالی شرط عقله این درصد هرچقدر هم که کم باشه واقعا تو رو به فکر فرو نمیبره؟ بیمه کردن ماشینت هم دقیقا سر احتیاط برای همین احتمال کوچیکه...
الان احتمالا سالهاست که تصادف نکردی و تخفیف بیمه هم داری... این یعنی چندین ساله پول مفت به بیمه دادی بدون اینکه ازش خدماتی بگیری ولی جالب اینه که هیچ کس اینو حماقت نمیدونه حتی تخفیف بیمه افتخار هم محسوب میشه...
ولی اگر کسی یک روز بدون بیمه ماشین رو بیرون ببره بهش میگن دیوونه... چون احتیاط نکرده احتمال تصادف رو در نظر نگرفته...
تو که خودتو آدم عاقلی میبینی حاضری یه روز با ماشینی که بیمه نداره بری سر کار؟ که میگی من راحتم دارم زندگیمو میکنم؟
چقدر این رفتارت عاقلانه است؟ یه بار برای همیشه این مسئله رو با خودت حل کن خب...با شک که نمیشه زندگی کرد...مگه اینکه خودتو به فراموشی بزنی که قطعا عاقلانه نیست...
بگذریم از این بحث بریم سر همون بحث توجیه علمی جهان بدون خدا... چون این تیتر رو تو معرفی کردی خودت هم شروع کن...
_خب اول تو بگو کتاب طرح بزرگ داوکینز رو خوندی؟
تا دهن باز کردم صدای گوشی تلفنش بلند شد...
با دست اشاره کرد که صبر کنم و جواب داد... چند قدمی دور شد و آهسته شروع به حرف زدن کرد...
تماسش که تموم شد برگشت سمت ما:متاسفم من باید برم یه مشکلی توی خونه مون پیش اومده باید حلش کنم...
ژانت پرسید:مگه پدرت خونه نیست؟
همونطوری که پالتوش رو تن و کلاهش رو سر میکرد گفت: معلومه که نه اون که هیچ وقت نیست چه برسه الان که تعطیلات درست و حسابی تموم نشده... سوئیسه... رفته اسکی!
این مشکل رو که حل کنم خونه رو میسپرم به دیمن آخر هفته میام پیشت میمونم که این بازی هم زودتر تموم بشه چون هر روز رفت و آمد از اون سر شهر به این سر شهر واقعا خسته کننده ست...
بعد رو کرد به من و با لحن بامزه ای گفت: یه وقت خیال نکنی بخاطر افاضات شماست ها ما واسه تخلیه اینجا عجله داریم... کاش ژانت سوزنش روی این خونه گیر نکرده بود تا بهترین نقطه شهر براش آپارتمان اجاره میکردم و تو میموندی و این سوئیت درب داغون...
جمله ی آخرش رو فارسی گفت و من هم از علت سری بودنش سر در نیاوردم...
فقط لبخندی زدم و گفتم: قبلا هم بهت گفته بودم که در حال انجام وظیفه هستی و نباید سر من منت بزاری نه؟
ژانت کلافه گفت: واسه چی فارسی صحبت میکنید کتی مگه نمیدونی من متوجه نمیشم...
_چیز خاصی نبود... مواظب خودت باش فردا صبح میبینمت...
تا دم در همراهش رفتم و تازه یادم افتاد که چه بلایی سرم اومده... آهی کشیدم و قبل از اینکه بیرون بره گفتم:آخه شام...
به کنایه تمام گفت_ممنون صرف شده نوش جونت...
_خیلی ممنون به سلامت...
بدرقه ش کردم و در رو بستم و نیاز به توضیح نیست که ژانت هم بدون هیچ حرفی برگشت اتاقش...
و من کم مونده بود گریه م بگیره که با این همه قرمه سبزی باید چکار کنم...
یک آن یه فکری به سرم زد که یکم عجیب و خطرناک بود ولی بدجور وسوسه م میکرد...
نگاهی به ساعت انداختم و کاشف به عمل اومد یک ساعتی تا بسته شدن در ساختمون وقت دارم... این شد که در یک حرکت بسیار سریع تمام قابلمه برنج و ایضا قرمه سبزی رو توی چهار تا ظرف پلاستیکی دردار کشیدم و حاضر شدم...
👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رمان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🕋 إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ
🕊 خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برترى داد. (آل عمران/۳۳)
💠 آیه فوق مى گوید: ما آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را برگزیدیم ممکن است این گزینش، تکوینى باشد و یا تشریعى، به این معنى که خداوند آفرینش آنها را از آغاز، آفرینش ممتازى قرار داد، هر چند با داشتن آفرینش ممتاز، هرگز مجبور به انتخاب راه حق نبودند، بلکه با اراده و اختیار خود این راه را پیمودند، سپس به خاطر اطاعت فرمان خدا، تقوا، پرهیزکارى و کوشش در راه هدایت انسان ها، امتیازهاى جدیدى کسب کردند که با امتیاز ذاتى آنها آمیخته شد و به صورت انسان هایى برگزیده درآمدند.
📚تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
💦💦💦
💦💦
💦
🥀 امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
🌷«مَن عَمِلَ بما افتَرَضَ اللهُ عَلَیهِ فَهُوَ مِن خَیر النَّاس»؛
♣️کسی که به آنچه خداوند بر او واجب ساخته عمل کند از بهترین مردمان است.
📚جهاد النفس، ح ۲۳۷
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#حدیث
#عکسنوشتهتولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_بیستم قطعا هست پس در مورد چیزی که احتمال صحت داره دفع خطر احتمالی شرط عقله
📕 #ضُحی
✍ #شین_الف
#قسمت_بیست_و_یکم
با پلاستیک ظرفها بیرون رفتم و کنار سطل زباله بزرگ کنار خیابون ایستادم
هر چهار ظرف رو به چهار تا از بچه های زباله گردی که رد میشدن دادم....
بعضیاشون یکم عجیب نگاه کردن و نگرفتن ولی بالاخره چهار نفر پیدا شدن که این غذاهای نذری روزی شون بشه...
خیلی زود برگشتم خونه که دیر نشه... فکر نمیکردم قسمتم بشه یه روز توی نیویورک نذری بدم... اونم قرمه سبزی!
*
بعد از طلوع آفتاب کمی چشمهام گرم شده بود و در صدد بودم بلند شم ولی نمیتونستم و هی خواب رو تمدید میکردم... و این کشمکش ادامه داشت تا اینکه صدای زنگ در بلند شد و متعاقبا صدای مکالمه ژانت و کتایون خیلی محو به گوشم رسید و مجبورم کرد دل از خواب بکنم...
اول یک چشمم رو باز کردم و دادمش به ساعت نشسته روی پاتختی کوچیک زیر پنجره و عددی که عقربه های ساعت نشونم میداد باعث شد اونیکی چشمم هم به سرعت باز بشه...
باورم نمیشد این خواب کوتاهی که همش هم به عذاب وجدان بیداری گذشت انقدر طول کشیده باشه... اخه کی ساعت 11 شد؟!...
خیلی سریع بلند شدم و بیرون رفتم که چشمم به جمال کتایون خانوم و البته ژانت روشن شد... گرم گفتم: سلام...
بعد از چند ثانیه فقط کتایون جواب داد: سلام...
وارد آشپزخونه شدم:صبحونه خوردی؟ بشین یکم ارده شیره بیارم برات... خوردی تاحالا؟
جواب نداد... همونطور که مشغول کار بودم نگاهمو دوختم بهش... مجبور شد جواب بده... بی حوصله: نه چی هست حالا؟
_شیره ی انگور و ارده ی سرخ... یه مخلوط مقوی و انرژی زا خیلی خوبه خوشمزه هم هست به شدت هم گرمه مناسب صبح زمستون... الان براتون میارم بیاید بشینید دیگه...
چون دیر بیدار شده بودم و فرصت چای دم کردن نبود چای ساز رو روشن کردم و نپتون ها رو آماده تا سر سه دقیقه چند فنجان چای بی کیفیت تحویل هم بحث های عزیزم بدم...
هر چی گشتم قرابت بیشتری برای ذکر عنوان مشترک پیدا نکردم!...
👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رمان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat
السلام على الجسوم الشاحبات: سلام بر جسمهاى نحیف و رنگ باخته».😭
ـ «السلام على الابدان السلیبه: سلام بر بدنهاى جامه ربوده».😭
«السلام على المجدلین فى الفلوات: سلام بر جنگاوران بیابان».😭
ـ «السلام على النازحین عن الاوطان: سلام بر دورافتادگان از وطن».😭
🔰ادامه سیر در زیارت
ناحیه مقدسه👇
📜2. دلدادگى به امام حسین(ع)🔰
♨️خدمت در محضر #سالار_شهیدان و توفیق یارى حضرت و شمشیر زدن⚔ در رکاب او، از بزرگترین توفیقات الهى بود که نصیب برخى از خواص آن عصر شد.✅
⭕️ امام زمان(عج) نیز عاشق❤️ جد بزرگوار خود و مشتاق خدمت به اوست و به ما نیز میآموزاند که باید این چنین بود که میفرماید:
👈 «اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت و مقدرات از یارى و نصرت تو در روز عاشورا بازداشت،❌ صبح و شام بر تو ندبه😭میکنم و به جاى قطرات اشک برتو خون میگریم».
📣📢سیر درزیارت ناحیه مقدسه ادامه دارد...
📌لطفا برای معرفت افزایی تا انتها با ما همراه باشید.
التماس دعا🙏
➖➖➖➖🥀🖤
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#معرفت_افزایی
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat
💖💫💖💫
💫💖💫
💖💫
💫
#همسرانه
🔰امام صادق علیه السلام فرمودند:به زن فراتراز#مسئولیت خودش مسئولیت دیگری واگذار نکن.❌
این به حال اومناسب تر است،✅خاطر او رابیشتر راضی میکند👌
و#زیبایی اوراپایدارتر می سازد،💯
به درستی که زن گلی خوشبوست. و#متصدی امور نیست
که کارهای خشن انجام دهد.❌
📚خانه ای پیش خداص۸۷
➖➖➖➖🌺🍃
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#همسرانه
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🕋 إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي ۖ إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ
🕊(به یاد آورید) هنگامى را که همسر «عمران» گفت: «پروردگارا! آنچه را در رحم دارم، براى تو نذر کردم، که «مُحَرَّر» باشد (و آزاد براى
خدمت خانه تو). از من بپذیر، که تو شنوا و دانایى.»
(آل عمران/۳۵)
💠 واژه مُحَرَّراً از ماده تحریر گرفته شده که به معنى آزاد ساختن است. و در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى شد که: به خدمت معبد و خانه خدا در مى آمدند، تا نظافت و سایر خدمات را بر عهده گیرند و به هنگام فراغت مشغول عبادت پروردگار شوند.
💠 از آنجا که آنها از هر گونه خدمت به پدر و مادر آزاد بودند، به آنها مُحَرَّر گفته مى شد، و یا از این جهت که خالص از هر گونه تلاش و کوشش دنیوى بوده اند، به آنها مُحَرَّر مى گفتند.
💠 بعضى گفته اند: این دسته از کودکان از موقعى که توانائى بر این خدمات داشتند تا سن بلوغ، وظایف خود را زیر نظر پدران و مادران انجام مى دادند و پس از رسیدن به سن بلوغ، تعیین سرنوشتشان به دست خودشان بود، اگر مى خواستند به کار در معبد پایان داده و بیرون مى رفتند و اگر تمایل داشتند بمانند، مى ماندند.
بعضى گفته اند: اقدام همسر عمران به نذر، دلیل بر آن است، که عمران در همان حال باردارى او از دنیا رفته بود، و گر نه، بعید بود او مستقلاً چنین نذرى کند.
📚تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغ
💐مهمان امام حسین( علیهالسلام)💐
شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
در روزهای اول هیئت مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم خودم مداحی میکردم چای☕️ میدادم و اغلب کارهای دیگر....
شبی 🌘مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشهای نشست .
🌱☘🌱☘🌱🍀
یقهاش باز👕 بود و گردنبند به گردنش ،وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود.
بههمه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان چشمم👀 به پایش افتاد دیدم جوراب نازک شبیه جورابهای زنانه به پا دارد.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
غیظ کردم 😡و با عصبانیت 😠سینی چای را مقابلش گرفتم یکی از استکانها برگشت چای روی پایم ریخت و سوخت از این سوختگی🔥 زخمی در پایم به وجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود.
برای خودم هم سوال پیشآمده بود که چرا زخم پایم خوب نمیشود؟
شبی به من گفتند: شیخ !
آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی هر چه که بود مهمان امام حسین (علیهالسلام )بود نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی.
📚 کشکول کشمیری
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.
#داستان_کوتاه
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_بیست_و_یکم با پلاستیک ظرفها بیرون رفتم و کنار سطل زباله بزرگ کنار خیابون ای
📕 #ضُحی
✍ #شین_الف
#قسمت_بیست_و_دوم
کاسه ی ارده و شیره رو گذاشتم روی میز و دو تا کاسه ی کوچیکتر هم گذاشتم جلوی اونها که حالا پشت میز نشسته بودن... چای ها رو هم ریختم و گذاشتم روی میز و نشستم:بسم الله... یعنی... منظورم اینه که شروع کنید...
هر دو در سکوت و متعجب بهم خیره شده بودن...لبخندی زدم:چیه آدم ندیدید؟
کتایون به حرف اومد:تو چرا از رو نمیری؟ چرا بهت برنمی خوره؟ صبحونه آماده میکنی؟
_آره مگه چیه؟ بخورید بابا خیلی سخت میگیرید مباحثه با شکم خالی که نمیشه به قول خانوم جونم بالاخره که میباد یه چی تو خندق بلات بریزی...
جمله آخر رو فارسی گفتم ولی از ترس ژانت فوری ترجمه ش کردم!
بعد شروع کردم آروم ارده و شیره رو به نسبت مخلوط کردن که اونها هم ببینن و اندازه دستشون بیاد...بعد هم فوری یک لقمه گرفتم و گذاشتم دهنم.. چاره ای نبود باید ثابت میکردم که نمیخوام مسمومشون کنم! هیچ وقت فکر نمیکردم لازم باشه روزی چنین چیزی رو در مورد خودم برای کسی اثبات کنم... نمیدونستم خنده داره یا...
چندین لقمه رو به تنهایی خوردم و دیگه از همراهیشون ناامید شده بودم که کتایون دست برد و یکم ارده توی کاسه ش ریخت..
ژانت انگار کتایون مرتکب گناه بزرگی شده باشه تیز نگاهش کرد... کتایون هم فوری گفت:
_هول هولکی اومدم صبحونه نخوردم باید جون داشته باشیم جواب اینو بدیم یا نه...
لبخندمو با لقمه ای که تو دستم بود خوردم و چای هم روش سر کشیدم... فقط این نشده بودیم که شدیم... جای رضوان خالی که بگه این به درخت میگن!
از گوشه چشم حواسم به کتایون بود... اول ارده رو تست کرد و متوجه شد تلخه و بعد کمی شیره اضافه کرد و مشغول شد...در سکوت کامل!
ژانت اما در قدم اول فقط چند تیکه نون خالی خورد... که البته برای قدم اول اصلا بد نبود!...
بعد از جمع کردن میز و شستن ظرفها وارد پزیرایی شدم و روبروشون روی مبل تک نفره ی زیر کانتر نشستم...
اینبار کتایون خودش شروع کرد:
دیروز قبل از اینکه برم یه سوال پرسیدم که جواب ندادی.. پرسیدم کتاب طرح بزرگ داوکینز رو خوندی؟
لحنش مطمئن و مغرور بود.... راحت گفتم: وقت نشد کار برات پیش اومد دیگه... خوندم...گذرا ولی کامل...
فقط قبل هر چیز یه چیزی بگم اونم اینه که تو الان تک افتادی و باید خیلی مواظب باشی...
وقتی دیدم مثل هـ دو چشم تماشام میکنن مجبور شدم توضیح بدم:
مگه تو نگفتی ژانت یه مسیحی معتقده؟ پس قاعدتا الان طرف منه دیگه حداقل تا پایان این بخش از بحث...
رو کردم بهش:درست میگم ژانت؟
👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#رمان
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat
🔰ادامه سیر در زیارت
ناحیه مقدسه👇
📜3. اوصاف، ویژگیها و سیرت حسینی
🔰امام زمان(عج) در این باره میفرماید: #امام_حسین(ع) داراى حسب و نسب شریف و ارزشمند و منقبتهاى فراوان و سوابق درخشان و متخلق به اخلاق نیکو است. ✅
به نمونههایى از این فضایل در چهار بخش اشاره مىشود:
👈1ـ3. فعالیتهاى اجتماعى:
💯حضرت در این خصوص خطاب به جد بزرگوارشان مىگوید
گواهى میدهم که تو #نماز را بر پا داشتی و #زکات پرداختی...»
#سنتها را انجام دادی و #آشوبها را فرو نشاندى، به #پاکى و #راستى خواندی و #راههاى_صلاح را روشن و مبین ساختى»،✅
🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️بر پا دارندة پایه و اساس دین، و درهم کوبنده #طغیان و #سرکشى، #سختگیر و #کوبنده بر آشوبگران و طغیانگران و #نصیحتگر امت بودى».
💢#نگاهبان هدایت و #یاور دین، #گستراننده عدالت و #یاریگر و #نمایانگر_دین بودى.✅
🌴🌾🌴🌾🌴🌾
💠بازیچه دین را از کارش باز داشتی و او را #منع نمودى. ❌حق #زیردستان را از موالیشان گرفتی و بین قوى و ضعیف در قضاوت به مساوات رفتار کردى».✅
🌴🌾🌴🌾🌴🌾
📣📢سیر درزیارت ناحیه مقدسه ادامه دارد...
📌لطفا برای معرفت افزایی تا انتها با ما همراه باشید.
التماس دعا🙏
➖➖➖➖🥀🖤
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#معرفت_افزایی
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔@harimehayat
⚜هر روز با کلام خدا
🕋 هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ ۖ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ۖ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
🕊 آن جا بود که زکریا، (با مشاهده آن همه شایستگى در مریم،) پروردگار خویش را خواند و گفت: «پروردگارا! از سوى خود، فرزند پاکیزه اى (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را مى شنوى.»
(آل عمران/۳۸)
💠 همسر زکریا و مادر مریم خواهر یکدیگر بودند و اتفاقاً هر دو در آغاز، نازا و عقیم.
هنگامى که مادر مریم از لطف پروردگار، صاحب چنین فرزند شایسته اى شد، و زکریا اخلاص و سایر ویژگى هاى شگفت آور او را دید، آرزو کرد او هم صاحب فرزندى پاک و با تقوا همچون مریم شود.
💠 فرزندى که چهره اش آیت و عظمت خداوند گردد، و با این که سالیان درازى از عمر او و همسرش گذشته بود، و از نظر معیارهاى طبیعى بسیار بعید به نظر مى رسید که صاحب فرزندى شود.
💠 ولى ایمان به قدرت پروردگار و مشاهده وجود میوه هاى تازه در غیر فصل، در کنار محراب عبادت مریم، قلب او را لبریز از امید ساخت که شاید در فصل پیرى، میوه فرزند بر شاخسار وجودش آشکار شود. به همین دلیل، هنگامى که مشغول نیایش بود از خداوند تقاضاى فرزند کرد.
📚تفسیر نمونه
👈لطفا با ارسال (فوروارد) مطالب ؛در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺
#تفسیر
#عکس_نوشته_تولیدی
#مؤسسه_آموزش_عالی_حوزوی_فاطمیه_دامغان
🆔 @harimehayat