eitaa logo
حریم حیات
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
341 ویدیو
94 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋تكيّه بر ظالمان و ستمگران 🕋 وَلَا تَرْكَنُوٓا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَآءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ(سوره هود ــ آیه ۱۱۳) 🕊و به كسانی كه [به آیات خدا و پیامبر و مردم مؤمن‌] ستم كرده‌اند، تمایل نداشته و تكیّه مكنید كه آتش [دوزخ‌] به شما خواهد رسید ودر آن حال شما را در برابر خدا هیچ سرپرستی نیست، سپس یاری نمی‌شوید. 🔺اين آيه يكى از اساسى‌ترين برنامه‌هاى اجتماعى و سياسى و نظامى و عقيدتى را بيان مى‌كند، عموم مسلمانان را مخاطب ساخته، و به عنوان يك وظيفۀ قطعى مى‌گويد: «به كسانى كه ظلم و ستم كرده‌اند، تكيّه نكنيد». 🔺 و اعتماد و اتّكاى كار شما بر اينها نباشد. «چرا كه اين امر سبب مى‌شود كه عذاب آتش، دامان شما را بگيرد». 🔺 «و غير از خدا هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت». 🔺 با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد «و يارى نمى‌شويد». 📚 تفسیر نمونه  👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜تربیت فرزند 🍃 والدین علاوه بر راه های متفاوتی که برای تشویق فرزندان به نماز استفاده می‌کنند، باید به ایجاد اعتماد به نفس در فرزندان نیز توجه داشته باشند. 🍃 زیرا ممکن است نوجوانانی که اقدام به نماز می کنند از طرف افراد جاهل مورد تمسخر قرار بگیرند و اگر اعتماد به نفس نداشته باشند نماز را ترک خواهند کرد. 👈 لطفاً با ارسال مطالب به همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
⚜همسرانه ⁉️خانم و آقای عزیز! هر یک از شما باید خود را با نامی صدا کند که او بیشتر دارد و خوشش می آید، چه باشد و یا ، یا و . ✅آقا و خانم خونه ، یکدیگر را با نام نیک صدا کنید. 📚بهشت خانواده ص ۱۵. 👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب یاعلی می‌گفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینه‌ام بیرون می‌آمد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم و دیگر می‌خواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری‌اش نجاتم داد! 💠به‌خدا امداد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟» از طنین غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و انتقام خوبی بابت بستن راه من بود! 💠از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ناموس؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠چند روزی حال دل من همین بود، وحشت‌زده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از بی‌گناهی‌ام همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜هر روز با کلام خدا 🦋توحید 🕋وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ ۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(سوره هود ــ آیه ۱۲۳) 🕊نهان آسمان‌ها و زمین فقط در سیطره دانش خداست، همه كارها به او باز گردانده می‌شود؛ پس او را بندگی كن و بر او توكّل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام می‌دهید بی‌خبر نیست. 🔻آخرين آيۀ اين سوره به بيان توحيد (توحيد علم و توحيد افعال و توحيد عبادت) مى‌پردازد همان گونه كه آيات آغاز اين سوره از علم توحيد سخن مى‌گفت. 🔻 در حقيقت در اين آيه انگشت روى سه شعبه از توحيد گذاشته شده است. نخست به پروردگار اشاره كرده، مى‌گويد: «غيب آسمانها و زمين مخصوص خداست» و او است كه از همۀ اسرار آشكار و نهان باخبر است. و غير او علمش محدود و در عين محدوديّت از ناحيۀ تعليم الهى است، بنابراين علم نامحدود، آن هم علم ذاتى، نسبت به تمام آنچه در پهنۀ زمين و آسمان قرار دارد، مخصوص ذات پاك پروردگار است. 🔻و از سوى ديگر به اشاره كرده، مى‌گويد: زمام تمام كارها در كف قدرت اوست «و همۀ كارها به سوى او باز مى‌گردد». 🔻سپس نتيجه مى‌گيرد اكنون كه آگاهى نامحدود و قدرت بى‌پايان، مخصوص ذات پاك اوست و بازگشت هر چيز به سوى او مى‌باشد، بنابراين «تنها او را پرستش كن». 🔻«و فقط بر او توكّل نما» . و اين مرحله است. 🔻 و از آنچه نافرمانى و سركشى و طغيان و گناه است، بپرهيز، چرا كه: «پروردگارت از آنچه انجام مى‌دهيد غافل نيست». 📚 تفسیر نمونه  👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🍃صبر همسر خزییل🍃 در زمان حکومت فرعون هرکس به حضرت موسی( ع) ایمان می آورد حکم اعدامش صادر می‌شد آن هم با سخت‌ترین شکنجه‌ها و زجر ها. یکی از زنان مستضعف که همسر خزییل بود پنهانی به حضرت موسی ایمان آورد و از ترس جانش ایمان خود را مخفی می‌کرد. از قضای روزگار او در حرم‌سرای فرعون به‌عنوان آرایشگر 💇‍♀دختر فرعون رفت‌وآمد می‌کرد روزی به هنگام آرایش کردن موی دختر فرعون شانه از دستش افتاد از آن‌جا که زبانش به ذکر خدای بزرگ عادت کرده بود ✨ناگهان گفت: به نام خدا. 💥 بلافاصله دختر فرعون از او پرسید :آیا منظورت از خدا پدرم فرعون است؟ ✨ گفت :نه ،بلکه من کسی را می‌پرستم که پدر تو را آفریده و او را از بین خواهد برد.دختر فرعون همان لحظه نزد پدرش رفت و جریان را خبر داد، فرعون ناراحت شد و او را احضار کرد و با خشونت به او گفت :تو مگر به خدایی من اعتراف نداری زن در جواب ✨گفت: هرگز من خدای حقیقی را رها نمی‌کنم تا تو را بپرستم . فرعون از این سخن قاطع به قدری عصبانی 😡شد و بی‌درنگ دستور داد تنوری را که از مس ساخته بود بیافروزند و او و بچه‌هایش را در آتش🔥 بیندازند همسر خزییل همچنان احد احد می‌گفت و تسلیم زور و ستمگری فرعون نمی‌شد. جلادان فرزندانش را یکی‌یکی در آتش انداختند تا اینکه نوبت به طفل شیرخوارش رسید طبیعی است که مادر به بچه شیرخوارش علاقه 💕خاصی دارد در این‌جا صبر و قراره زن تمام شد با عاطفه سوزناک شروع به اعتراض و گریه😭 کرد . به مادر کودک می‌گفتند: اگر از این از آیین موسی بیزاری بجویی بچه‌ات را به آتش 🔥نمی افکنیم ناگهان فرزندش به قدرت خدا فریاد 🗣زد: 💗مادر جان شکیبا باش که بر حق هستی! مادر صبر کرد و آن بچه را نیز در آتش 🔥انداختند و سوزاندند سپس خودش را نیز در آتش افکندند و این زن همچنان فریاد می‌کرد احد احد. در دم آخر همسر خزییل وصیت کرد که خاکستر من و فرزندانم را در یک مکان دفن کنید. 🌸🌼 (پیامبر می‌فرماید :در شب معراج در فضا در محلی بوی بسیار خوشی به مشام رسید از جبرئیل پرسیدم: این بوی خوش بی‌نظیر چیست؟ جبرئیل گفت: یا رسول الله !بوی عطر همسر خزییل و فرزندان اوست که همه جا را دربرگرفته است.🌸🌼 📚زنان مرد آفرین تاریخ 👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌟✨🌟 🌟✨ 🌟 🌸حضرت صادق عليه السلام 🌺ثَلاثَةُ اَشْياءَ يَحْتاجُ النّاسُ طُرّا اِلَيْها: اَلاَمْنُ و َالْعَدْلُ و َالْخِصْبُ ؛ 🌹سه چيز است كه همه مردم به آنها نياز دارند: امنيّت، عدالت و آسايش. 📚تحف العقول ،ص ۳۲۰ 👈لطفا با ارسال مطالب همراه لینک در معرفی کانال به دیگران ما را یاری دهید.🙏🌹 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع آبرویم را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با بعثی‌های تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره شهادت پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🦋 رهبر معظم انقلاب: 🌹شهید سلیمانی چهره ی بین الملی مقاومت است و همه ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. 🌹 ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ 👈لطفا با ارسال مطالب، همراه لینک در معرفی کانال، به دیگران ما را یاری دهید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دانستنی‌های فاطمی(فاطمه شناسی) ۱. آیا می‌دانید این حدیث از کیست و چه معنایی دارد؟ ✨ فَمَن عَرَفَ فاطمة حَقَ مَعرِفَتَها فَقَد اَدرَکَ لَیلَة القَدر وَ اِنّما سُمِّیَت فاطمة لِاَنّ الخَلقَ فَطَمُوا عَن مَعرِفَتَها ✨ ✍پاسخ:از امام صادق علیه السلام که فرموند : هرکس فاطمه را آن طور که حقش می باشد بشناسد، حقیقتاً شب قدر را درک کرده و فاطمه به این نام نامگذاری شده چون مردم از شناخت او عاجزند. 🎥استاد: حجه‌الاسلام محمدی 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat