⭕️اگر پدر و مادر هستید دعوا و بازگو کردن استرس های زندگی جلوی بچتون متوقف کنید!
آثار ترسناکی چندین برابر تجاوز به بچه داره!!!
همچنین باعث میشه اون بچه یکبار بخش تلخ زیستن و تجربه کنه و وقتی بزرگ شد حوصله و اعصاب تشکیل خانواده نداشته باشه.
پدر مادرای قدیم بلد نبودن، لطفا شما بلد باشید🙏🏼
💕@harimeheshgh
اونی که دوستت داره تو رو با همون نقاط قوت و ضعف میپذیره؛
اونی که خیلی دوستت داره، نقاط قوتت رو پررنگ و نقاط ضعفت رو کمرنگ میبینه؛
و اونی که خیلی خیلی زیاد دوستت داره، برای رشد و توسعه نقاط قوتت و رفع و کاهش نقاط ضعفت بهت کمک میکنه، این پروسه برای افرادی که دوست داری، همینه.
💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_پنجاهم بردیا در رو باز کرد و وارد کوچه خلوت شد. تا وسط کوچه رفت و با دقت به انتهای
#لیانا
#قسمت_پنجاهویکم
بردیا سراسیمه از خواب پرید. دوش گرفت و لباس پوشید، نباید دیر میرسید...
تند تند پایین رفت و مسیر فرودگاه رو پیش گرفت.
فکر کرد؛ "کاش به خاله دلیل این قایم موشک بازی رو میگفتم."
هر چند میدونست گفتنش درست نیست... اما دلش نمیخواست برداشت بدی ازش داشته باشن. هر چی بود اون لیانا رو دوست داشت... فکر اینکه روزی ولو ۱درصد لیانا راضی به این ازدواج بشه و بعد تاجیک متوجه بشه این خانواده همون خانواده سرایدار هستن آزارش میداد.
اون همچنان برای خانواده فتحی احترام خاصی قائل بود!
"کاش خونم آماده شده بود. اگر آماده بود اصلا نمیزاشتم بمونن تو اون سوییت.. سریع منتقلشون میکردم اونجا."
"حالا مگه راضی میشدن؟؟؟"
"راضیشون میکردم، میگفتم اجاره شو بدن، با اجاره کم بهشون اجاره میدادم!! کاش میتونستم اصلا این پیشنهاد و بدم که برن جایی رو اجاره کنن. پول پیشش رو به لیانا وام میدادم."
با دیدن چراغهای فرودگاه فکر کردن و کنار گذاشت و ماشینش رو پارک کرد و در انتظار دیدار شریکش وارد آسانسور شد!
شریکی که در ابتدا مالک بود و اون فقط یه کارمند و کم کم به جای پاداشهای بردیا در برابر طراحیهای ناب و پولسازش، سهام شرکت رو به نامش کرده بود و تو اون لحظه، بردیا که خودش هم گاه گاهی با پولهایی که دستش میومد چند سهم دیگه هم خریده بود، سهامی برابر تاجیک داشت...
ولی همچنان بر اساس روحیه شاکرانه ای که داشت خودش رو در برابر تاجیک کارمند جزء میدید.
چند دقیقه ای از ورود مسافران پاریس به سالن نمیگذشت که بردیا تونست تاجیک رو بین جمعیت تشخیص بده...
اما با کمی دقت متوجه شد که تنها نیست و خانوم جوونی هم همراهش هست!
لازم نبود خیلی به مغزش فشار بیاره... تاجیک همسرش فوت شده بود و با تنها دخترش زندگی میکرد.
تاجیک و دخترش بعد از گرفتن چمدونهاشون به سمت درب خروج اومدن...
تو اولین نگاه میشد فهمید تاجیک خیلی گرفته اس... دخترش هم چهرهای بیتفاوت داشت... و البته تیپی بسیار مثلا فشن...
شلوار جین تنگی پوشیده بود با بلوزی سفید که تقریبا رو روی رونهاش رو میگرفت... روی اونها هم مانتو. که البته مانتو نبود یه ردای بلند که جلوش کاملا باز بود، به رنگ خاکستری... و شالی کرم رنگ که فقط روی سرش افتاده بود و موهای صاف و لختش که باز بود و دورش ریخته بود از زیر اون بیرون زده بود.. موهایی خرمایی رنگ که گویا به تازگی رنگ شده بود. صورتی با آرایشی ملایم و اروپایی.
با دیدنش اولین چیزی که به ذهن بردیا رسید این بود: "چه جذابه!"
اما خیلی زود سرش رو پایین انداخت و از فکرش خجالت کشید!
💕@harimeheshgh
خانواده ساختار عجیبیه!
هم میخوای ازشون فرار کنی،
هم دوست داری پیششون باشی؛
هم بیشتر از همه هواتو دارن،
هم بیشتر از همه اذیتت میکنن؛
هم آرامشن هم استرس؛
ابتدا و انتهای خیلی چیزها رو میشه باهاشون تجربه کرد؛
ولی در آخر بعد از خودت،
خانواده بیشترین طرفدارتن.
دوستت دارن؛ ولی بلدت نیستن!
💕@harimeheshgh
یادتونه آیت الله سیستانی درباره عشق فتوا داده بود: امر غیر اختیاری حکم ندارد!
حالا ببینید ژیل دلوز (فیلسوف فرانسوی) میگه:
“وحشتناکترین اتفاق این است که کسی در رویای یک نفر دیگر گیر بیافتد.” :)))
💕@harimeheshgh
🔗اگه میخوای جذبش کنی؛ حس شوخ طبعی داشته باش:
اگه میخواید مردها شما رو تعقیب کنن و شما رو جذاب ببینن، حس شوخ طبعیتونو بیشتر کنید…
یک نقطه شروع خوب برای شوخ طبعی اینه که یاد بگیرید به خودتون بخندید.
به محض اینکه بتونید این کار رو انجام بدید، دیگه هرگز مورد شوخی و دست انداختن قرار نمیگیرید.
درعوض، اعتماد به نفس دارید!
و همونطور که قبلا گفتم، این اعتماد به نفس شما، برای مردها فوق العاده جذابه!
💕@harimeheshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حواستون باشه گرفتار "دزد شادی" نشید!
💕@harimeheshgh
تقریباً هیچ شبی نیست که
به این موضوع فکر نکنم
که چند شب و چند روز
طول میکشه تا آدمیزاد باور کنه
که هیچ آدمی اونقد ارزش نداره،
که تو ذهنش کُلِ رویاها و آیندهشو
با این یه نفر بسازه؟!
💕@harimeheshgh
📌روانشناسی میگه؛
با مردی ازدواج کن که حتی وقتی از دستت عصبانیه باهات خوب حرف میزنه. بهترین شریک زندگی اونیه که وقتی عصبیه، بهت توهین نمیکنه. چون برات کلی احترام قائله و نمیخواد بخاطر یه جروبحث ساده از دستت بده.
💕@harimeheshgh
دوست
دارَم
که
خودَم
را
زِ
خودم
دور
کُنم
خودِ
مَن
با
خودِ
مَن
دَر
خودِ
مَن
می
جَنگَد!🕊
💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_پنجاهویکم بردیا سراسیمه از خواب پرید. دوش گرفت و لباس پوشید، نباید دیر میرسید...
#لیانا
#قسمت_پنجاهودوم
- به سلام جناب سعادت!
با صدای تاجیک سر بلند کرد. اصلا این چهره، چهره ای نبود که از پشت شیشه دیده بود. چهرهای بود با نشاط و خندان و سرحال، حتما خستهی سفر بوده. بیچاره داره خودداری میکنه تا برخورد بدی نداشته باشیم.
بردیا دستش رو جلو برد و با سلام و علیکی گرم جواب تاجیک رو داد.
تاجیک دستش رو پشت دختر جوان گذاشت. دختری که با لبخندی جذاب به بردیا خیره شده بود.. اون هم چهره اش خیلی متفاوت شده بود.
- دخترم گلرخ.
بردیا خواست به سلامی تنها اکتفا کنه، اما دستی که به سمتش دراز شده بود مانع شد.. بالاجبار دست دراز کرد و دستهای ظریف گلرخ رو فشرد.
- خوشبختم. بردیا هستم.. بردیا سعادت.
- منم همینطور... بابا از شما خیلی تعریف کردن.
- ایشون لطف دارن....
تاجیک: خب دیگه... نمیخواید بریم؟؟ میخوای مارو همینجا نگه داری؟
با این حرف، بردیا به خودش اومد. همچنان دست گلرخ تو دستهاش بود، خیلی سریع دستش رو رها کرد و راه افتاد.
- خواهش میکنم این چه حرفیه؟؟ خونتون حاضر و آماده است.
- گفتم که پسر جون من میرم، هتل اینطوری راحت تریم مگه نه گلی؟
گلرخ لبخندی زد و گفت:
- برای من فرقی نمیکنه...هر چی شما بگید!
تاجیک خنده ی موذیانه ای کرد و گفت:
- پس هر چی من بگم؟؟ باشه.. بریم تا بگم!!!
تمام مسیر به تعارف سر رفتن و نرفتن خونهی بردیا که در واقع خونه خود تاجیک بود شد!
بردیا بعد از اینکه موفقیتهای زیادی کسب کرد و پولی به دست آورد خونه ای ویلایی. البته نه خیلی بزرگ تو یکی از مناطق خوب شهر خرید...
تاجیک در سفری که بعد از خرید اون خونه به ایران داشت به بردیا پیشنهاد کرد اون خونه رو بکوبه و جاش آپارتمان بسازه و مزایا و معایب این کار و براش گفت و در آخر ازش خواست تا وقتی خونهاش ساخته میشه تو خونه باغ بلا استفاده ی اون سکونت کنه و بردیا هم پذیرفته بود.
بعدها تاجیک ازش خواسته بود سرایداری بگیره تا تنها نباشه، هم کمی به سر و وضع خونه برسه و البته بردیا در اوج دل چرکینی پذیرفته بود و در نهایت قسمت اینی شده بود که در حال وقوع بود!
بالاخره بعد از کلی کش مکش، بردیا موفق شد تاجیک رو راضی کنه.
درسته به خاطر حضور لیانا تمایل نداشت، اما ادب و شرع و عرف و هر چیز دیگه ای حکم میکرد تا تاجیک با وجود داشتن خونه، تو هتل اقامت نداشته باشه.
- سرایدار گرفتی؟
- بله... اما مسافرتن... میدونستم تشریف میارید نمیزاشتم برن..
خودشم نمیدونست چطوری این دروغ رو گفت... اما تو اون لحظه فقط این به ذهنش رسید برای اینکه مانع دیدار اونها بشه.
- اشکال نداره پس فکر چند تا کارگر باش.. میخوایم یه جشن درست و حسابی راه بندازیم..!!
بردیا با تعجب پرسید:
- برای چی؟
- برای این پیروزی بزرگ... کم پیروزی نیست. تازه گفتم که پیشنهادهایی هم دارم..
- بله... درسته البته ما فردا تو شرکت یه جشن گرفتیم.
- این که جشن نمیشه... جشن باید درست و حسابی باشه.... حالا من تدارک میبینم یاد بگیر...فردا هم کار خوبی کردی همه رو دور هم جمع کردی. همه رو دعوت میکنیم برای جشن اصلی!
- کارمندها رو؟
- بله... پس کی قرار بیاد فکر کردی؟
- فکر نمیکنم درست باشه
- خیلی هم درسته....
بردیا سکوت کرد، کاملا با این ایده مخالف بود، اما خونه خونهی تاجیک بود و نصف سهام به نامش....
دوست نداشت کار و زندگی شخصیش با هم قاطی بشه... ولی تو این شرایط هرچی فکر کرد نتونست راهی پیدا کنه تا تاجیک رو منصرف کنه!
💕@harimeheshgh
📌سه تا قانون مهم ذهن:
•قانون باور:
این قانون میگه اگر با تمام احساسات و عواطف چیزی که میخوایی رو باور کنی به حقیقت تبدیل میشه. وین دایر میگه: «اگر باوری عمیق و طولانی مدت به چیزی داشته باشید دیر یا زود به حقیقت میپیوندد.»
•قانون جذب:
این قانون میگه ذهن شما اهنرباست! هر چیزی رو که الان دارید و بخاطر شخصیت و تفکر خودتونه! اگر شخصیت و تفکرتون رو تغییر بدید زندگیتون هم تغییر میکنه.
•قانون تطابق:
این قانون میگه زندگی بیرونی شما، آیینه زندگی درونی شماست.
به عبارتی : هر جا برید و با هرکسی باشید؛ به همونجا میرسید و شبیه به همون ها میشید!
●پس دور خودتون رو با آدمهای که انرژی مثبتی دارند، هم هدف با شما هستن، انگیزه دارن و موفقن پُر کنید.
💕@harimeheshgh