آدم حسود واقعا ترسناکه،
و مخرب و ترسناکتر از اون،
آدم حسودیه که حسادتش رو با مهربونی کاور میکنه :)
💕@harimeheshgh
اگر کسی تو لحظه ای که نیاز دارید بهش و باید کنارتون باشه، نبود؛
دیگه هیچوقت نخواین که باشه...
💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_پنجاهوهشتم تا خونه بغض رهاش نکرد. خیلی دلش میخواست به این مهمونی بره... خیلی وقت
#لیانا
#قسمت_پنجاهونهم
لیانا کلافه بود. دلش میخواست بره. اما چطوری؟؟ هر چی فکر میکرد نمیشد!
- نمیتونم به خدا... شرایطم جور نیست
- آخه چرا؟؟؟ مامانت اینا نمیزارن؟؟ میخوای باهاشون صحبت کنم؟؟؟
- نه بابا...
چه بهانه ای باید میاورد؟؟ واقعا چی میتونست بگه؟؟؟
- پس چی؟؟؟
- خونمونو داریم بنایی میکنیم. نمیتونم آماده بشم بیام..
- خب بیا خونه ما آماده بشو!
لحظه ای برق شادی از چشمای لیانا گذشت... اما شبش رو باید چیکار میکرد؟
- نه بابا مزاحم نمیشم!
- مزاحم چیه؟؟ با هم آماده میشیم میریم دیگه... داداشمم میرسونتمون.. از اون ورم باز شب بیا خونه ما.... ما هر هفته صبحهای جمعه میریم کوه پایه هستی؟؟؟ خانوادت میزارن؟؟
این بهترین پیشنهاد بود.... ناخودآگاه گل از گلش شکفت.. روی تختش تو تاریکی نشست. سعی کرد هیجانش رو کنترل کنه.
- آره اونها که میزارن ولی بزار بازم باهاشون صحبت کنم...فردا بهت خبر میدم.
- خیلی خب پس تا فردا اومدنی شدی، زودتر بیا که آماده بشیم.
- اوکی بای...
سرش به بالشت نرسیده خوابید... بالاخره میتونست به این مهمونی بره همین بهش آرامش میداد..
باید میرفت و میدید رفتار گلرخ و بردیا باهم چطوریه.....
صبح با ذوق و شوق مامانش رو در جریان گذاشت. ثریا با اینکه مخالف بود اما چیزی نگفت...
خیلی وقت بود از این رفیق بازیای لیانا خبری نبود و ثریا کمی دلشوره داشت که دوباره این رفتارها شروع بشه...
فقط امیدش به این بود که همکار شرکته و اگر مورد مشکوکی ببینه میتونه با بردیا در میون بزاره و از اون کمک بگیره. پس فقط با امید به خدا و بردیا، موافقتش رو با تصمیم لیانا اعلام کرد.
لیانا بعد از خوردن نهار خونه رو دزدکی ترک کرد...
ساعت ۷ بود که هر دو حاضر بودن.
مریم نگاه خریدارانه ای به لیانا انداخت و گفت:
- ایول بابا... چه پسر کش شدی.
- گمشو...
- جدی میگم...هر چی تو این چند سال این بردیا خواست جلوی حرف و حدیث و خاله زنک بازی و بگیره... تاجیک اومد کاسه کوزه اشو ریخت به هم.... همین مهمونی امشب برای ۲ سال خاله زنک بازی بسه!
- میگن آدم از هر چی بدش بیاد سرش میاد... همینه دیگه!!!
- خدایی لیانا خیلی سرخابی بهت میاد.. کلا یه پا فشنی خودت.. خوب میدونی چی رو با چی بپوشی و موهاتو چطوری درست کنی که خوشگل بشی
- همچین میگی انگار خودت زشت شدی
- به پای تو نمیرسم..
لیانا با دست روی بازی مریم کوبید و گفت:
- اینقدر اعتماد به نفستو با این حرفات پایین نیار.. خیلی هم خوب و خوشگل شدی....
💕@harimeheshgh
📌وقتی با کسی بحث میکنید، اگر صدای آرامی داشته باشید به طرف مقابل تسلط بیشتری پیدا میکنید!
💕@harimeheshgh
- هرکی دوستت داره برمیگرده
+نه اشتباه میکنی، هرکی پشیمون بشه برمیگرده
هرکی دوستت داره میمونه :)
💕@harimeheshgh
غم به شکل های مختلف کنارته عزیزم
تو امروز غمت شبیه چی بود؟
💕@harimeheshgh
◇◇◇
■ ۲۰۰سال از حمله اعراب به ایران میگذشت. زبان فارسی رفته رفته از مدارس و مکاتبات دیوانی حذف و به جای آن زبان عربی اجباری و تعلیم داده میشد.
خلفای عباسی در بغداد با اینکه خلافت خود را مدیون ایرانیان می دانستند با تکبر و غرور خاصی ایرانیان مسلمان را مَوالی خوانده و از هیچگونه ظلم و ستمی بر آنان کوتاهی نمیکردند.
در سیستان خشکسالی اتفاق افتاده بود ولی مامورین خلیفه بيرحمانه خراج و مالیات سنگینی را از دهقانان و بازرگانان طلب کرده و بسوی بغداد می فرستادند تا صرف خوشگذراني خلفای عباسی گردد.
در این میان جوانمردی رویگر زاده از سیستان برمیخیزد.
"یعقوب ليث صفاری یا رادمان پسر ماهک سیستانی"
او با گردآوری دلاوران سیستان و ديگر نقاط ایران زمین به جنگ با خلیفه میپردازد و تمامی سیستان و خراسان تا ماورانهر و مازندران و گیلان و ری و اصفهان و فارس و کرمان تا قسمتی از خوزستان را از تسلط متجاوزان عرب آزاد می کند...
يعقوب در فرمانی به تمام نقاط ایران، زبان عربی را حذف و زبان فارسی دری را رایج می کند(در دفاتر دیوانی و حکومتی) تا بعدها ما شاهد ظهور عارفان و شاعران بسیاری در فرهنگ و ادب ایران، همچون فردوسی و مولوی و نظامی و حافظ و سعدی باشیم که چگونه در رونق و گسترش زبان پارسی پاسداری کردند...
اگر یعقوب ليث صفاری چنین کار عظیمی برای زبان و ادب پارسی انجام نمیداد، کشور ما هم امروز مانند تمامی کشورهای شمال آفریقا، عرب زبان بودند.
خلیفه عباسی که تجربه برافتادن خاندان بنی اميه بدست ایرانیان را داشت، هراسان پیکی به سوی یعقوب می فرستد و می گوید تمامی نقاطی که در ايران تصرف کردید از آن تو باشد ولی مرا به خلافت مسلمین بپذیرید.
يعقوب ليث صفاری نان و پیاز و شمشیری را در یک سینی ميگذارد و در پاسخ به خلیفه چنين می گوید :
"تو یک متجاوز به خاک ایران هستی و در مقامی نیستی که ملک ایران را به ایرانی ببخشی من یک رویگر زاده ایرانی هستم غذای من ساده است نان و پیاز ولی پاسخ من به متجاوزی مانند تو به خاک ایران هرچند خود را خلیفه مسلمین بخوانی این شمشیر است..."
💕@harimeheshgh
عاقبت،
همه ی ما
زیر این خاک،
آرام خواهیم گرفت.
ما که روی آن،
دمی به همدیگر
مجال آرامش ندادیم...🖤
💕@harimeheshgh
سلاماً على من أجبرتنا الحياة أن نمضي بدونهم، وهم في القلب اجمل حكاية.
سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بیآنها روزگار بگذرانیم، حالآنکه آنها، در قلبمان، زیباترین داستانها بودند..🪶❤️
💕@harimeheshgh
I have learned 3 lessons this year:
To leave people where they at, accept situations for what they are, and not every action needs a reaction.
امسال سه تا درس از زندگی یاد گرفتم:
آدما رو همون جایی که بهش تعلق دارن رها کنم.
شرایط رو همونجوری که هست بپذیرم.
و اینکه هر عملی احتیاج به عکسالعمل نداره.
💕@harimeheshgh