eitaa logo
حریم مهرورزی زناشویی اسلامی ❤
521 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2هزار ویدیو
21 فایل
آشنایی با آداب و مسائل زناشویی در اسلام... (ویژه متاهلین و دختر و پسرهای در آستانه ازدواج) *هدف ما نجات جامعه از فقر دانش جنسی و پیوند بهتربین همسران ‌ حریم مهرورزی زناشویی اسلامی بپیوندید 👇 @harimemehrvaarzy #مراقب_دل_همسر_تون_باشید #مراقب_زندگی_تون_ب
مشاهده در ایتا
دانلود
جواب خوبی کردن اینه؟؟؟ سلام خسته نباشی ممنون از کانال خوبتون می خواستم تجربه زندگیم رو براتون بگم شاید به دردتون خورد ما و برادر شوهرم اینا توی یه کوچه خونه اجاره کرده بودیم خیلی با هم صمیمی بودیم ما پارسال خانواده گی که چهار نفریم کرونا گرفتیم و هیچ کس رو نداشتیم بهمون برسه جاریم هم با پسرش رفته بودن خونه مامانش که یه شهر دیگه هستن برادر شوهرم ترسید اونارو بیاره بیان از ما کرونا بگیرن ما بعد یک ماه خوب شدیم ولی جاریم خونه پدرش کرونا گرفت حالش خیلی بد بود فوت شد 😔😔بعد من به برادر شوهرم اگه پسرت رو بیاری خونت کمکت میکنم واس نگهداریش و چهار ماه پسر برادر شوهرم خونه ما بود انقد بهش می رسیدم از بچه‌های خودم بیشتر به اون توجه می کردم اونم منو بچه ها مو خیلی دوست داره کلا حموم کردنش غذا خوردنش بامن بود کار دوتا خونه افتاده بود گردن من با سه تا پسر بچه دوتا مال خودم ویکی مال برادر شوهرم بود انقد خسته میشدم ولی به خاطر خدا وشوهرم که خیلی خوبه تحمل می کردم بعد پسر برادر شوهرم رفت یک هفته خونه مادر بزرگش بمونه مارو هم شوهرم برد خونه خواهرم بعد شام که خواستیم برگردیم بچه‌ها م گریه کردن ما اون شب اونجا موندیم بعد من شب خوابم نمی امد توی گوشیم چرخ میزدم ساعت یک شب بود دیدم از برادر شوهرم پیام امده توی واتساپ باز کردم دیدم عکس بدی برام فرستاده یعنی حالم چنان خراب شد گوشی از دستم افتاد بعد از چند دقیقه که به خودم آمدم عکس رو حذف کردم ولی تا صبح خواب به چشم نیومد همش فکر کردم کجای کارم اشتباه بود که برادر شوهرم چنین برداشتی از من کرده که در خواست کار بدی از من کرده چون من به حجابم خیلی توجه می کنم تا نوک پام دامن می پوشیدم و یه تار مو هم نمزاشتم بیرون بعد صبح که شد بهش پیام دادم دیگه سمت خونه ما نیا اولش حاشا کرد بعد گفت اشتباهی شده دیگه اعتمادم بهش از بین رفت بهش گفتم خوب جواب خوبی هام رو دادی اگه من شب خونه بودم شوهرم اون عکس رو میدید زندگیم نابود می شود من به شوهرم چیزی نگفتم نمی دونم کار خوبی کردم یا نه ولی به شوهرم چیزی نگفتم والان دیگه پسرش رو نگه داری نمی کنم اینم جواب خوبی کردن @harimemehrvaarzy
من الآن حدود 20ساله که ازدواج کردم.. همسر من تو خونه ی مادرش جوری بار اومده بود که خیلی تو کارای خونه کمک میکرد، ولی من یه اشتباهی کردم، روزای اول ازدواجمون یه بار شوهرم رفته بود حمام بعد که اومد بیرون دیدم جوراب ها و لباس زیرهاشو خودش شسته و داره میره پهن کنه... من هم که تو خونه ی خودمون این جور چیزها را ندیده بودم و این مادرم بود که همممه ی کارهای خونه را انجام میداد و پدرم دست به سیاه و سفید نمیزد،خیلی تعجب کردم و یه دفعه گفتم: ا چرا شما شستیشون من خودم میشورمشون... خانوما شاید باورتون نشه؛بعد بیست سال زندگی دیگه حتی یک بار هم شوهرم لباس هاشو خودش نشست😁😁😁 خطاب من به نو عروس ها هست که اگر از همون اول شوهرتون یه کارایی را خواست کمکتون کنه،جلوشو نگیرید... از همون اول هرجوری عادت کنه تا آخر همون جوری میشه... موفق باشید @harimemehrvaarzy
اصلا نمیخواستمش اما چون پولدار بود و وضع مالی ما بد بود بابام قبول کرده بود بهروز نمیدونست من میخوام نامزد کنم و چون پولدارترین و فشن ترین پسرموسسه بود پیشنهادشو قبول کردم همه حسودیشون میشد . 2 ماه با هم بودیم و کلی وابسته شدیم به هم اما وقتی فهمید نامزد دارم داغون شد شبا با هم گریه میکردیم و دعا میکردیم که نامزدم بمیره دوهفته گذشته بود از وقتی که بهروز فهمیده بود من نامزد دارم مادرش منو دیده بود و همش بهمن میگفت عروس خودمی و بااین حرفش بیشتر دق میکردم چون من مال یکی دیگه بودم مصطفی همون نامزدم کارش تهران بود نمیتونست زود به زود بیاد!!وقتی نامزدم بعد از چند وقت از تهران اومد خلاصه قرار عقد گذاشته شد و خوراکه منو بهروز شد گریه داشتیم دق میکردیم اما چاره ای نبود به بهروز قول دادم که زود از مصطفی طلاق میگیرمو زن بهروزمیشم اما نمیدونستم همش خواب و خیاله . . . 5 روز بعد عقد کردیمو و 1 هفته بعد عروسی گرفتیم و من وارد دوران زنانگی شدم خونه ی مصطفی شیک ترین خونه توی بهترین محله های تهران بود اما پدر بیچاره ی من واسه ی جهیزیه 100 میلیون وام گرفت تا تونست منو جهیز کنه خلاصه من از همون روز اول شروع به بداخلاقی ودعوا با مصطفی کردم وهی میگفتم طلاق میخوام اما اون زیر بار نمیرفت ارتباطم با بهروزکم شده بود تا اینکه یه روز که مصطفی رفته بود سرکار بهروز تماس گرفت که دلش واسم تنگ شده و اومده تهران منم دعوتش کردم خونمون اما ازشانس بده من درست وقتی که منو بهروزتوخونه نشسته بودیم و ... مصطفی وارد خونه شد . اون روز من زیاد کتک خوردم اما بهروز با کمال نامردی فرار کرد مصطفی منو طلاق داد ومهریه هم به من تعلق نگرفت حکم من سنگسار بود که مصطفی رضایت داد جلوی جهیزیه ام گرفته شد و بابام بیچاره شد 100 میلیون وام داشت ودختره مطلقه ای که بعد از دوماه زندگیه مشترک تو سن 20 سالگی برگشته!! ازاون به بعد دیگه هیچوقت بهروز رو ندیدم از ترس اینکه با من ازدواج کنه رفت دبی و دیگه برنگشت!! ومن موندم و یه دنیا حسرت واسه از دست دادن مصطفایی که هرهفته از تهران واسم کادومیفرستاد و بهم میگفت کاری میکنم بشی پرنسس تهران اما من.... خواهش میکنم التماس میکنم دخترای جوون هیچوقت به عشقتون خیانت نکنین التماستون میکنم😔😔 ‌ حریم مهرورزی زناشویی اسلامی بپیوندید 👇 @harimemehrvaarzy