eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
435 عکس
74 ویدیو
56 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
. دیروز با چندنفر از بچه‌های کارگاه رفتیم خیابان هرندی. بعدتر درباره‌اش خواهم نوشت. اما دیشب یکی‌شان برای من نوشت؛ «یک پیرمرد و پیرزن داشتند با ما درد دل می کردند. پیرمرد آمد بیرون. غده روی سینه اش را نشان داد. التماس کرد برویم تو، وضع زندگی‌اش را ببینیم. ما ترسیدیم، نرفتیم. ایستاد، ناامید نگاه‌مان کرد تا از کوچه آمدیم بیرون. تصویرش از جلو چشمم دور نمی شود. هر کار می کنم باز هست. غده اش هست. جای زخم روی سینه‌اش هست.» داستان‌نویس کس‌وکار اجتماع است، پدر مادرش است. اگر درد و زخمی است، وارث بلامنازعش ماییم. قرار درست همین است؛ ایستادن سمت زخم، دیدنش... آن‌چنان که انگار زخم خود ماست... خون‌چکان و دردناک برای باقی عمر... عکس را محمدسعید برداشته است؛ @saeed.bookeed متن از پیج حمیدرضا منایی.
زل می زنم به آینه، در انتظارِ خویش بعد از چه‌قدْر گم‌شدگی در غبارِ خویش! عمری به جستجوی تو، با چشم‌های تو چرخیده‌ام به دور خودم در حصارِ خویش! بی‌راهه‌ای که گُم‌ شده‌ و زیر نورِ ماه بی‌حرف و حدس می‌گذرد از کنارِ خویش این زندگی، نفَس‌نفَس‌اش، قسطِ مرگ بود روییده‌ عشق، مثلِ گُلی بر مَزارِ خویش با این نسیم، عطرِ فراموشِ یاد کیست؟ در حیرتم ز گریه‌ی بی‌اختیار خویش! باید دوباره دست در آغوشِ خود شوم از این غریبه‌تر، چه کسی در دیارِ خویش؟ پیوند خورده‌ام به بهاری که کاغذی‌ست پس کِی شکفته می‌شوم از شاخسار خویش؟ @abdolhamidziaei
❇️ استاد فاطمي نيا: عزيزان اگر لطيف نباشيد هيچ چيز نصيبتان نميشود؛ خود را معطل نكنيد! هر روز چند مرتبه در خانه يا محل كار عصباني ميشود و پرخاش ميكند و دل ديگران را ميشكند ، از آنطرف هم ميخواهد زبدة العارفين و عمدة المكاشفين شود! به حضرت زهراء سلام الله عليها قسم ، تا لطيف نشويد چيزي گيرتان نمي آيد! علامه طباطبايي تماما لطافت بود به حدي كه در طول عمر خود با كسي دعوا نكرد؛ روزي جواني با دوچرخه به مرحوم علامه برخورد كرد و ايشان به شدت آسيب ديد ، اگر ما بوديم حتما با آن جوان دعوا ميكرديم ! اما علامه بلافاصله به سمت جوان رفت و از او دلجويي كرد و پرسيد طوريت شده است يا خير؟ اگر ميخواهيد به جايي برسيد لطيف شويد. لطيف بودن را تمرين كنيد ، از خانه شروع كنيد و با خشم و غضب ، تن خانواده را نلرزانيد. @SCMEDIA
و از کارهای هنر همین لطیف شدن است.
دعوتت کرده‎اند به یک مهمانی. نمی‎دانی چه بپوشی؟ چه ببری که زشت نباشد، نرفتنش که شرم است و رفتنش خجالت دیگری: لباس‎ها و رفتار و گفتارت را درست نکرده‎ای. هنوز آماده نشده‎ای ولی شوق داری. مهمانی رنگارنگ است نمی‎دانی از کدام‎ها بخوری و بنوشی اما مهمانی آخرش تمام می‎شود و شاید لطفش به همین تمام‎شدنی بودنش باشد. سکوت‎های قطعات موسیقی شاید مهم‎تر از خود صدادارها باشد و حالا رسیده‎ای به یک قطعۀ عظمت‎یافته و کرامت‎گرفته از ماه‎های عمر و غم‎دار جای خالی عزیزهایی که رفتند و حالا نیستند. ماهی که بعدش یک خالی طولانی است. فکر نهایت نداشتن را از سرت بیرون بکن در این کرۀ خاکی. مهمانی هم زمان دارد و تمام می‎شود و تو می‎مانی و سکوت و خالی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچکدام از ماها بیش از رفاه در زندگیمان هنوز هدف نداشته‌ایم. اگر به رفاه برسیم، دنبال امن هستیم. ثروتمند های بزرگ دنبال این هستند که دلهره‌های خودشان را چه جور کنترل کنند. ماها نه؛ ما دنبال [این هستیم که] یک خانه بسازیم، بچه‌هایمان وضعشان خوب باشد، زندگیمان... ما فعلا مشکلمان، مشکل نان و امکانات و رفاه است. تمام کاری که تمام دانشمندها کرده‌اند و تمام کاری که همه‌ی روانشناس‌ها کرده‌اند، به این دوتا حوزه برمی‌گردد و این با واقعیت زندگی انسانی تطابق ندارد. انسانی که نعمت‌ها متحول هستند برایش و وقوف دارد به تحول امکانات و نعمت‌ها، نه رفاه و نه امن... به هیچکدام از این دوتا دستیابی نخواهد داشت. حتی اگر زندگی کامپیوتری پیدا کند، امن را نخواهد چشید، چون می‌داند از آن جدا می‌شود. شوخی که نداریم. حرفی نیست؛ این با واقعیت زندگی همراه است. خودتان در زندگی خودتان منطبقش کنید. درست؟ همه این مراحل می‌شود اسلام! فوق این مراحل است. اسلام آمده به انسان «أُدْخُلُوا فِى السِّلْمِ» می‌خواهد آن امنی را بدهد که با تحول نعمت‌ها و وقوف زمان و تاریخ تو، شکسته نمی‌شود. «أُدْخُلُوا فِى السِّلْمِ كافَّةً» آن سلامت و امنی که از اسلام شکل می‌گیرد حتی در تحول زمان، در حرکت تاریخ، در تحول نعمت‌ها شکسته نخواهد شد. این اسلام... ➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
بهار فرصت سبزی برای دیدار است بهار فرصت دیدارهای بسیاراست درخت پنجره ای باز می‌کند در روح شکوفه رخصت دیدار ناپدیدار است ببین چه همهمه‌ای در درخت‌ها رخ داد وجود با خودش آرام گرم گفتار است: «منم که از همه‌سو می‌تراوم، از همه‌سو من است این که در آیینه های سیار است منم که از گل شیپوری، از گلوی نسیم...» یقین کنیم که دستی کریم در کار است که هر طرف ضربان تکلم طور است که هر جهت جریان ترنم تار است لباس گل‌گلی دشت را تماشا کن که عارفانه‌ترین شرح اسم ستار است چه رعد و برق مهیبی، چه شاخۀ تردی بهار، حاصل جمع لطیف و قهار است به وجد آمده در جان دانه، دانایی ببین که بید پریشان چقدر بیدار است لطیف روی زمین خدا قدم بگذار بهوش باش که هر سنگریزه هشیار است به‌رغم این همه عصیان، دوباره آمده است بهار، رحم خداوندگار غفار است قربان ولیئی
نگاه ما باید از نگاه لوس و ننر نسبت به خدا دور بشه؛ از اینکه خدا ملوس و نایس و گوگوله. ما باید جدی بودن و جذبه‌دار بودن و قهار بودن خدا رو باور کنیم. باید بدونیم شوخی نداره. بین ما یه نگاه مسموم وجود داره نسبت به خدا، که فکر میکنیم خدا یه موجود نایس و مَموشه و فقط مهربونه؛ همین نگاه باعث میشه خدارو در حد یه غول چراغ جادو بیاریم پایین که وظیفه‌ی نوکری و برطرف کردن حوائج مارو داره فقط. این عینِ شِرکه. تو این ماه رمضونی یه فکری بکنیم براش.
برداشتی آزاد از ابوحمزه (1) . راه طولانی است. هوا متعادل است و نسیم خوبی می‎وزد، دلم پراز عشق است و امید. نفس‎نفس نمی‎زنم اما عمیقاً نفس می‎کشم... حس می‎کنم خدا دارد بهم نگاه می‎کند. آرام با خدا حرف می‎زنم.. ای خدای من عزیزم... من را با مجازات‎هایت ادب نکن و درست که من حیله زدم اما تو به من حیله نزن. راه نجات من کجاست؟ درحالی که یافتن راهی جز با تو امکان ندارد... . حالا که فکر می‎کنم نه آن انسان خوب، بی‎نیاز از رحمت و کمکت است و نه من که بدم اما با همۀ بدی باز هم تحت قدرت توام... شناخت من که نسبت به شما کم است اما همین‎قدر که شناخته‎ام هم تو یادم داده‎ای... خودت دستم را گرفته‎ای و آورده‎ای این‎جا... اولش خودت من را خواندی... و حالا صددرصد می‎گویم، حتی حاضرم قسم بخورم اگر تو نبودی من خودم هم نمی‎دانستم شما که‎اید؟... . حالا می‎خواهم شکرت را بگویم به‎خاطر این‎که هروقت خواندمت جوابم دادی و بهم توجه کردی... اگرچه بعضی وقت‎ها این توجه کردن‎ها را نفهمیدم... یا گاهی وقت‎ها تنبلی می‎کنم وقتی مرا می‎خواندی و ای کاش فقط تنبلی بود عزیزم... خب بگذار با خودم رو راست باشم... حمد ازآن شما است خدایا، زیرا من وقتی تو را می‎خوانم تو به من می‎بخشی اما اگر من را دعوت کنی به بخشیدن می‎بینی که بخیلم... اف به من... .‌
فقط یک جا باقی می‌ماند: کرم الله وگرنه به خودم باشد می‌شود شبیه قبلی‌ها. گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب‌خانه چیست؟
برداشتی آزاد از ابوحمزه 2 . می‎رسم به کوهی و چشمه‎ای. شکرت خدا... آب آن ریزان... چه‎قدر بد کردم... برای دیدنت توشه‎ای ندارم... شکر که هروقت با تو خلوت کردم توانستم با تو حرف بزنم، بی‎این‎که نیاز باشد قبلش به کسی بگویم معبودم و تو جوابم را دادی. سپاس که یادم دادی فقط بیایم در خانۀ تو، آخر اگر هم رفته‎ام جاهای دیگر جوابم را نداده‎اند. ‎ بلند می‎شوم، راه می‎افتم... ممنون عزیز که یادم دادی به غیراز تو به کسی امید نبندم که دست رد بر سینه‎ام بزند... یادت می‎آید... ممنونم که عهده‎دار کارهای من شدی و مرا بین مردم محترم کردی... ممنونم که حواله‎ام ندادی به مردم که خوارم کنند. ‎ حالا که خوب می‎بینم تو همه‎اش داری به من محبت می‎کنی با این‎که نیاز به من نداری. سپاست می‎گویم که سریع مجازاتم نکردی، صبر کردی. این حرف‎ها را که دارم می‎زنم یعنی این‎که اگر بخواهم بین همۀ چیزها انتخاب کنم، تویی بهترین‎شان، بهترین‎شانی برای ناز کشیدن... آخر همۀ چیزهایی که می‎خواهم تو داری. . می‎نشینم. دست می‎زنم توی آب، به چشمه.... معبودم چشمه‎های امیدم جوشان است... امید دارم... آخر تو کار را راحت کرده‎ای... تو خواسته‎ای تا راحت از شما چیزی بخواهم. اگر خوب بنگرم می‎بینم خواهندگان درگاهت را، مطمئنم معبودم که تو برای امیدوارانی مثل من اهل جواب دادنی، رویت را برنمی‎گردانی... آماده‎ای که کسی صدایت بزند، می‎دانم زیبایم که بهترین جایگزین مواجه نشدن با بخیلان و دنیاطلبان پناه بردن به بخشش و راضی شدن به قضایت است، ببین! طلب‎کننده‎ات چه‎قدر راهش کوتاهست... .
برداشتی آزاد از ابوحمزه 3 . حالا که به سمتت دارم می‎آیم، سریع می‎رسم... دور نیستی... راه من طولانی است اما مسیر روندۀ راهت خیلی کوتاه است، نگاه بکن تو در حجاب نیستی بلکه کارها و کردارها حجابی برای دیدن تو شد... حالا این منم که به‎سمتت راه افتاده‎ام... حالا این منم که با صدا زدنت خواستمت... با این‎که می‎دانم لایق نیستم حرف‎هام را بشنوی! و لایق نیستم مرا ببخشی اما ببین راه افتاده‎ام. . آخر به کرمت مطمئنم... مطمئنم که به وعده‎هایت عمل می‎کنی... آخر می‎دانم در توحید، پناهی برایم هست، چون یقین دارم که غیراز تو مرا پروردگاری نیست... یقیناً هیچ اله‎ای جز تو ندارم تو یکتایی و بی‎شریکی... خودت گفتی و همۀ گفته‎هایت هم حق است، همۀ وعده‎هایت هم درست است، تو خودت گفتی از خدا بخواهید که خدا مهربان است، مگر می‎شود جواب ندهی؟ . آخر تو این‎طوری نیستی ای آقای من که به کسی بگویی از من چیزی بخواه بعدش ندهی... همه‎اش تویی که به ساکنان سرزمین‎هایت می‎بخشی، همه‎اش تویی که روی خوش به‎شان نشان می‎دهی... ببین ریزه‎خوارانت را... خلقتت را... افتاده‎ام در جنگلی سرسبز، تنها، صدای پرندگان... ببین خلقتت را...
برداشتی آزاد از ابوحمزه 4 . گم شده‎ام خدایا... در این جنگل گمم اما ناامید نیستم... با تو راحتم می‎روم تا برسم... مولای من توی هستی، با نعمت‎ها و خوبی‎هات مرا بزرگ کردی. بزرگ هم که شدم سربلندم کردی، تویی که توی این دنیا با خوبی‎ها و نعمت‎هات بزرگم کردی و برای آن دنیا وعدۀ عفو و کرمت را بهم دادی... آخر هرچه ازت می‎دانم هدایت‎کنندۀ من به درگاهت شده و محبتم به تو واسطۀ آمدن به درگاهت شده... . آخر خدا من به راه‎نمایِ خودم اطمینان دارم، چون‎که راه‎نمایِ راه‎نمای من تویی، من به وساطت محبتم به تو اطمینان دارم، چون‎که تو خودت محبتم را راه انداختی... حالا آمده‎ام در خانه‎ات اما زبانی ندارم که باهات حرف بزنم... ببین گناه لالم کرده، ببین قلبم را! خطاها تیره و تارش کرده... . از نفس افتاده‎ام اما باز تو را می‎خوانم... می‎خوانمت اما هم می‎ترسم، هم بهت رغبت دارم، هم بهت امید دارم، هم می‎لرزم... معبودم به‎تر بگویم وقتی که خطاهام را می‌بینم صدای ضجه‎ام درمی‎آید، وقتی کرم و بخششت را می‎بینم، طمع‎کار می‎شوم.. . پس اگر ببخشی بهترین بخشنده‎هایی و اگر عذابم کنی اصلاً بهم ظلم نکردی... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. به این فکر می‌کردم که چیست در صدای جادویی این پیرمرد که سوار خر این‌چنین می‌خواند و جان آدم را چنگ می‌زند اما برای بسیاری از خوانندگان، روی استیج و در سالن‌های گران‌قیمت اتفاق نمی‌افتد!؟ آن چیست که در اثر داستایوفسکی و باخ و حاج قربان و بنان وجود دارد و بسیاری از دیگران ندارندش؟ شاید جدا از شأن اثر هنری چیزی باشد در جان صاحب اثر... دقیق‌تر؛ مسیری که هنرمند پیموده و رنجی که در زندگی کشیده است. این‌جا هنر به معنای امری لوکس و تزیینی نیست بلکه "ضرورت وجود" اوست. مهم نیست یک هنرمند از رنج می‌گوید یا شادی، اما مسیری که آمده و رنجی که کشیده همچون خونی در رگ اثر هر چند ناپیدا، وجود و جریان دارد. وقتی به صدای پیرمرد گوش می‌دادم به مسیری که در زندگی آمده فکر می‌کردم، به احوالی که گذرانده است، به بیابانی که تنها درش می‌رفت و می‌آمد... به جان لبریز و ضرورتی که برای بیان رنج در خود حس کرده است... هنری برآمده از دل زندگی و رنج انسان؛ خل و خالص... به قول براهنی؛ زجر روانم بود که مرا شطح خوان کرد... از پیج جناب حمیدرضا منایی @hamidreza_manaee
برداشتی آزاد از ابوحمزه 5 ساحلِ دریا آرام است و زندگی مواج.... آبیِ دریا توی چشم می‎زند... پس اگر ببخشی‎ام بهترین بخشنده‎هایی و اگر عذابم کنی اصلاً بهم ظلم نکردی.. خیلی بدکارم ولی بازهم جرئت خواهش کردن از تو را دارم به‌خاطر مهربانی‌ات و کرمت و می‎دانم عزیزم در سختی‎ها مهربانی و لطفت به دادم می‌رسد، خوب می‎دانم خیلی امید دارم که من را به آرزوم برسانی... پس آرزوم را برآورده کن، دعایم را بشنو... می‎شنوی؟ می‎رسانیم به آرزویم؟ موج موج... ‌ای خدا تو بهترین کسی هستی که می‎شود ازش درخواست کرد و برترین کسی هستی که می‎شود بهش امید داشت.. خوب ببینم، آرزویم بزرگ است اما کارهایم سیاه و بد است... ببین ازت چه می‎خواهم؟ می‎خواهم به من به‎اندازۀ آرزوم بدهی و مرا به‌خاطر گناه مجازات نکنی، آخر مهربانیت خیلی عظیم‎تر از این است که گناه‎کاران را مجازات کنی و هم حلمت دریا‎تر از این است که خطاکارها را عذاب کنی مرا ببین که به فضلت پناه آوردم... ترسان و گریزان از تو به خود توام... ‌ خدا ازت می‎خواهم به وعده‎هایت عمل کنی، همان وعده‎هایی که کردی که از کسی که بهت حسن‎ظن دارد، بگذری... و اصلاً من کی‎ام و چه اهمیتی دارم... . ببین دریا را... قطره‎ای در میان دریا... ‌‌
. نقاره می‌زنند...چه شوری به پا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند...که حاجت‌روا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند...نوای جنون کیست؟ بر سنگفرش صحن حرم خط خون کیست؟ آهنگ دیگری‌ست که نقاره می‌زند خون کبوتری‌ست که فواره می‌زند هنگامه تقرب حبل‌الورید شد آن کس که داشت نذر شهادت شهید شد آمد حرم، رضای رضا را گرفت و رفت در دم برات کرب و بلا را گرفت و رفت ای تشنه‌لب شهید! زیارت قبول، مرد! دیدی تو را چگونه شهادت قبول کرد؟ عشاق دوست غسل زیارت به خون کنند سرمست عطر یار، هوای جنون کنند چاقوی کفر در کف تکفیر برق زد جادوی غرب، شعله به شب‌های شرق زد گر ابن ملجمی به مرادی رسد چه باک؟ حاشا که اوفتد علم «یا علی» به خاک حاشا که دست تفرقه مسحورمان کند از گرد آفتاب حرم دورمان کند هم‌سنگریم و همدم و همراه و هم‌قسم آری به خون فاطمیون حرم قسم
برداشتی آزاد از ابوحمزه 6 . نمِ آب و نوازش آب. . و اصلاً من کی‎ام و چه اهمیتی دارم! ... به فضل خودت بهم ببخش... با همین بخشیدن‎ها بهم بر من منت بگذار... با پرده‎پوشیت مرا بزرگ کن، با کرمت از مجازاتم درگذر... . صدای دریا و هوهوی مرغابی‎ها... ... خودم هم می‌دانم... می‌دانم اگر غیر از تو یک نفر دیگر هم از گناهی که می‌خواستم بکنم آگاه می‌شد، اصلاً انجامش نمی‌دادم... یا حتی اگر ذره‌ای از زود عذاب شدن می‌ترسیدم بازهم آن گناه را نمی‌کردم..‌. نه عزیزم به‌خاطر این‌که تو سبک‌ترین شاهدهایی، نه! نه به این خاطر که بی‌مقدارترین داناها به کار من هستی، نه مولای من... همه‌اش به این خاطر است که تو به‌ترین پرده‌پوش‌هایی، به این دلیل که کاردرست‌ترین حاکمانی، به این دلیل که کریم‌ترین کریمانی... حالا می‌بخشی‌ام؟ پرده‌پوش عیب‌ها، بخشندۀ گناه‌ها، آگاه آگاه از غیب‌ها.. آخر تویی که گناه را به مهربانی‌ات می‌پوشانی، به‌خاطر صبرت عذاب گناه را می‌اندازی عقب... پس سپاس از آن توست که حلم داری با این‌که خوب از همه چیزم خبر داری پس سپاس از آن توست که می‌بخشی با این‌که قدرت داری سزایم را بدهی... خب! ببین خب همین‌ حلم تو جرئت گناه کردن بهم می‌دهد، خب همین پرده‌پوشی‌هات من را به بی‌حیایی دعوت می‌کند، تقصیر من چیست؟ همین که می‌دانم خیلی کریمی و خیلی مهربانی باعث می‌شود برای کار حرام عجله کنم... یا حلیم، یا کریم یا حی، یا قیوم ای بخشندۀ گناه‌ها ای قبول‌کنندۀ توبه... ای بزرگ نعمت، ای از قدیم‌ها احسان‌کننده... . راه رفتن در کنار ساحل... رد پا... زیبای افق! . خورشید پایین‎رونده... و جاپاهای من روی شن‎ها... . آب جای پاها را می‎برد.
. برداشتی آزاد از ابوحمزه 7 خورشید پایین‎رفته... تاریک شده،... ای صاحب نعمت‎های عظیم... ای احسان‎کننده از قدیم... . کو پرده‎پوشی‎های زیبایت؟ کو گذشتن‎های بزرگت؟ کجاست گشایش نزدیکت؟ کجاست یاری‎رسانی سریعت؟ کو رحمت گسترده‎ات؟ کجاست عطایای شیرینت؟ جایزه‎های ارزشمندت کو؟ دریادریا مهربانی‌ات کجاست؟ کوه کوه نعمت‌هایت کجاست؟ کو خوبی کردن‌هایت مثل قدیم تا حالا؟ کجاست کرمت ای کریم؟ به‎خاطر کرمت و به محمد و آلش نجاتم بده، ببین در ظلماتم! ببین در آتشم! به‎خاطر رحمتت مرا خلاصی بخش... . ‌احسان‎کننده، زیبایی‎بخش، نعمت‎بخش، بخشنده... راستش برای نجات یافتن امیدی به کارهامان نداریم، امیدمان به کرمت است، به مهرت است، به‌خاطر اینکه تو اهل مراعاتی، اهل بخششی... . آخر خودت با نعمتهات شروع می‎کنی به خوبی کردن به بنده‎ها، خودت از روی کرم گناهان‎شان را می‎بخشی، من چه کنم؟ گیج شده‎ام نمی‎دانم کدام‎شان را شکر کنم؟ . تعریف‎هایی که دیگران درباره‎ام می‎کنند، همان‎ها که تو به‎شان یاد دادی؟ یا نه، فضاحت‎هایی که پوشاندی؟ یا امتحان‎هایی بزرگی که ساده‎اش کردی و به سلامت رد شد؟ یا مهلکه‎هایی که ازش نجاتم دادی؟ . ای محبوب کسی که بهت ابراز محبت کرد، ای عزیز کسی که از بقیه دل کند و فقط آمد پیش خودت... . تو نیکوکاری ما بدکارانیم. . ستارگان نورانی، ماه از دور دست... نسیم ملایم... ابرهای روان... .
برداشتی از ابوحمزه 8 تو محسنی ما بدکارانیم... . ماه و نوری کم‎رنگ... برخاستن و راه افتادن... . پس درگذر ای پروردگارم... درگذر از بدی‎ها و زشتی‎های ما به خوبی خودت... به من بگو کدام یک از جهالت‎های ما از لطف و کرمت بزرگ‎تر است... بگو کدام زمان طولانی‎تر از بردباری توست... اصلاً کارهای ما چه ارزشی دارند در مقابل نعمت‎هایت، اصلاً چه‎طوری کارهامان را با وجود کرم و لطفت زیاد بشماریم... مگر می‎شود رحمت گسترده‎ات برای گنه‎کارها کم باشد. . ای بسیار آمرزنده... . ای که دو دستت به رحمت باز شده به روی بنده‎هات... . پس ببین! ای سید من... ای آقای من اگر از درگاهت برانی‎ام هیچ جا نمی‎روم.... ببین دست از تسبیح و تقدیست برنمی‎دارم... آخر من تو را به کرم و جود شناختم و تو هر کاری بخواهی می‎کنی... هر کس را بخواهی، هراندازه، هرطور بخواهی عذاب می‎کنی... و به هر کس بخواهی هر اندازه، هرطور رحم می‎کنی... . از تو دربارۀ کارهات پرسیده نمی‎شود... و در ملک و سلطنتت همتا نداری، شریک نداری، هیچ کس نمی‎تواند در برابر امر و فرمانت سرپیچی کند، به تدبیرت معترض شود، خلق و آفرینش از آن توست... تبارک الله رب العالمین...
برداشتی آزاد از ابوحمزه 9 یا رب این حال کسی است که بهت رو کرده. این حال کسی است که به کرمت پناه آورده. و به مهربانی‎ها و خوبی‎هات دل داده. می‎دانم که تو بخشنده‎ای هستی که عفوت را دریغ نمی‎کنی، می‎دانم تو بخشنده‎ای هستی که خوبی کردنت هیچ وقت کم نمی‎شود، رحمتت کم نمی‎شود، آخر ما به‎خاطر سابقۀ پرده‎پوشی‎هات بهت اطمینان داریم.. به‎خاطر خوبی‎های فراوانت در گذشته، به‎خاطر رحمت گسترده‎ات... حالا آیا می‎شود که مخالف تصورمان دربارۀ خودت رفتار کنی؟ یا در رسیدن به آرزوها ناامیدمان کنی؟ کسی... نه... نه.... ای کریم تو این طور نیستی... اصلاً تصورمان به تو این نیست، انتظارش را نداریم.... ببین ما را!... ببین چه‎قدر آرزوهای طول و دراز به تو داریم، ببین چه‌قدر بهت امید بستیم... درست که گناه کردیم، اما امیدواریم... امید داریم ما را بپوشانی... صدات زدیم و امید جواب داریم، پس امیدمان را ناامید نکن... ما را مأیوس نکن... خودمان می‎دانیم چه کارهایی کردیم ولی تو به حال ما آگاهی و برای همین می‎دانیم تو ما را از رحمتت محروم نمی‎کنی... هرچه‎قدر هم که بد باشیم... هرچه‎قدر هم که بی‎لیاقت باشیم، پس تویی اهل بخشندگی... تویی که با بدکارها با خوبی‎های زیادت برخورد می‎کنی... پس همان‎طور که کرمت است بر ما منت بگذار و ببخشمان ببین محتاجیم! ای بخشنده! با نور تو هدایت را یافتیم و با رحمت تو از بقیه بی‎نیاز شدیم... طلوع خورشید... با نعمت‎هات صبح‎ها و عصرها را گذراندیم و حالا ذنوبنا بین یدیک!