eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
برداشتی آزاد از ابوحمزه 19 بگو چه‌طور خوبی‌هات را شکر کنم؟ با این زبان الکن؟ یا بگو مثلاً من می‌توانم تو را راضی کنم؟ با بهترین عمل‌هام؟ اصلاً بگو زبان من کجا و شکر تو کجا؟ بگو اصلاً عمل من چی هست در برابر نعمت‌ها و مهربانی‌هات؟ بی‌پرده بگویم جود و کرمت آرزوم را دور و دراز کرد و شکر کردنت راه قبول کردن عمل‌هام را هموار کرد. سید من، هم ازت می‌ترسم، هم بهت رغبت دارم، هم دلم بهت خوش است، هم این‌که دلم مدام هوات را می‌کند، و همهٔ جانم را گذاشته‌ام برایت ای بی‌ مثل و مانندم! اجازه دادم آرزوهام بیاید پیش تو و اصل امیدم به توست، اصل ترس‌هام از توست، دلم باهاتان انس پیدا کرده، ببین به سویت دست انداخته‌ام و با اطاعت کردن از شما می‌خواهم ترس‌هام را بریزم... ای مولای من ای ناز من دل من به یاد تو زندگی می‌کند و با حرف زدن با شما درد ترس‌ها را می‌برد ای آقای من ای آرزوی من ای انتهای همهٔ خواسته‌‌هام بین من و گناهت جدایی بینداز، گناهی که نمی‌گذارد خدمتت را بکنم... من به امید قدیم‌ها آمدم، به امید‌هایی که داشتم، به طمع‌هایی که بهت داشتم ازت درخواست می‌کنم... مگر نه این‌که بر خودت واجب کردی مهربانی و رحمت را؟ مگر نکردی؟
برداشتی آزاد از ابوحمزه 20 پس فرمان‌روایی توراست و خلایق همه نان‌خور تواند و در دستانت و همه چیز برایت خضوع می‌کند و مبارکی تو ای رب العالمین. عزیزم بهم رحم کن وقتی که هیچ حرفی نداشته باشم و زبانم از پرسش‌هات به لکنت می‌افتد، ای امید همیشه‌ام ناامیدم نکن وقت بی‌چارگی‌ام، برم نگردان به‌خاطر نادانی‌ام به‌خاطر عجول بودنم محرومم نکن، ببخش بهم به‌خاطر نداری‌ام، رحمم کن به‌خاطر ضعیف بودنم، آقایم اعتمادم فقط به توست و امیدم و توکلم و امیدواری‌ام، تو ولی‌ام هستی و وابستهٔ رحمتت هستم. ببین نشسته‌ام پشت در خانه‌ات و به امید بخشندگی‌ات دنبال خواسته‌هام هستم و به امید کرمت شروع به دعا کرده‌ام، می‌دانم فقرم نزد تو جبران می‌شود و بی‌نیازی‌ات جبران نیازهام را می‌کند... ببین زیر سایهٔ آمرزشت فقط توانستم سربلند کنم و چشمم دنبال خوبی کردنت است. می‌شود من را نسوزانی با آتش؟ ببین آرزوم را از تو می‌خواهم، ببین تو عزیز و نور چشم‌های منی. می‌شود مرا نیندازی در جهنم؟ عزیزم، دل‌برم! امیدم را ناامید نکن، خوش‌گمانی‌ام بهت را از بین نبر... تکیه‌گاهم، محرومم نکن از پاداش‌هات آخر شما از حال‌وروزم خبر داری... می‌شود اگر مرگم نزدیک شده و کارهام من را به شما نزدیک نکرده، همین اعتراف کردن را بگذاری برای تقرب به شما؟... اله من برای بخشیدن چه کسی غیراز تو سزاوارتر است؟ و برای عذاب کردن چه کسی غیراز شما عادل‌تر است؟ رحم کن بهم در این دنیا غربتم را و سختی‌های احتضار را و تنهایی آن دنیایم را و رحم کن در قبر وحشتم را و وقت حساب کتاب حال ذلتم را... همان‌هایی را که از آدم‌ها مخفی کرده‌ای همان وقت ببخش... به پرده‌پوشی‌ات ادامه بده... بهم رحم کن عزیز...
نویسندگان و هنرمندان راحت‌تر با احساسات خود روبه‌رو می‌شوند و بی‌پرواتر آن‌ها را بیان می‌کنند. آن‌ها کم‌تر از دیگران، حتی فلاسفه، به انکار پناه می‌برند و کم‌تر به دام نقش اجتماعی خود گرفتار می‌شوند. نه‌تنها تالستوی، بلکه نویسندگان بسیاری مرگ‌اندیشانه زندگی کردند و با منتهای آگاهی به استقبال مرگ رفتند. گوستاو فلوبر به‌هنگام احتضار، با غبطۀ فراوان به قهرمان آفریدۀ خود می‌گفت: «بواریِ پتیاره! تو زنده می‌مانی و من می‌میرم!» @aboutdeath
افلاطون می‌گوید: «هرآن‌چه زاده شود، بی‌شک نابود می‌شود.» هر انسانی که زاده می‌شود، از همان آغازین ثانیه‌های زندگی، راه‌کوبِ مرگ است. و مرگ صرفاً صحنه‌ای است که حکم در آن رقم می‌خورد، وگرنه مُردن که همواره با او بود. در فصل پنجم تاریخ هرودوت آمده که سولون به دیدن پادشاه لیدیا رفت. پادشاه از او پرسید خوش‌بخت‌ترین انسان روی زمین کیست. سولون نامی چند برد، اما نامی از پادشاه به زبان نیاورد. پادشاه به خشم آمده و پرسید آن‌گاه پس من چه؟! سولون پاسخ داد خدایانْ حسودند و دردسرساز؛ تا پادشاه نمیرد، نمی‌توان و نباید دربارۀ خوش‌بختی او قضاوتی داشت. طرفه آن‌که، پادشاه علی‌رغم خشمش، بعدها دچار چنان مصیبتی شد که احتمالاً خوانده‌اید. خاکش به نگون‌بختی رُخش کشید. غرض آن‌که تا پایان در پیش چشم نباشد، صحبت از چگونگیِ مسیرْ پربی‌راه است. باری، تنها در پرتو پایان‌هاست که آغاز به چشم می‌آید. به‌قول گادامر، مسئلۀ آغاز، هرکجا که وضع می‌شود، درحقیقت مسئلۀ پایان است؛ زیرا از جانبِ پایان است که آغاز به‌منزلۀ سرآغازِ آن پایان معین می‌شود. انسان -و نه خدا/خدایانِ نامیرا- اهل فلسفه می‌شود؛ چراکه و از آن‌رو که می‌میرد. این انسانِ میرنده است که پیش از پرسیدن از آرِخه، با مرگِ محتوم -و مرگْ‌درپیش‌بودگی- روبه‌رو می‌شود. این مواجهه او را به تکاپو می‌اندازد و زندگی‌اش را به یک دغدغه، به یک پرسش، به یک ابهام و به یک آسیمگی و نابسندگی تبدیل می‌کند. پس در عجب نباشیم از تصویرِ عرفیِ ملال‌انگیزِ بهشتی که برایمان به هزاران روش و رنگ توصیف کرده‌اند. هرآن‌جاکه مرگ وجود نداشته باشد، جنبش و تکاپویی نیست، همه ملال است و اضطرابِ محضِ بودن! جالب‌تر آن‌که، تمامی پرسش‌ها و ابهامات و آسیمه‌سری‌ها، با وقوع مرگ، به‌ناگهان خاموش می‌شود. یعنی مرگْ مادر و زایندۀ هر پرسشی، و فرشتۀ مرگ و کشندۀ همان‌هاست. مرگ پاسخِ محتومِ تمامی مسائل است، عشق باشد یا رنج یا هرچیز دیگر. @aboutdeath
حرکت در مه
عزیزانی که فایل جلسه اول را می‌خواهند، به @hsnebr پیام بدهند.
برداشتی آزاد از ابوحمزه21 بهم رحم کن عزیز بهم رحم کن وقت افتادنم در بستر مرگ که دوست‌هام مرا تکان تکان می‌دهند. وقت غسل دادن که دراز به دراز افتاده‌ام و شسته می‌شوم بهم رحم کن، باهام مهربانی کن وقتی فامیل‌ها زیر جنازه‌ام را گرفته‌اند و وقتی تنها توی قبر گذاشته می‌شوم... توی این خانه جدید بهم رحم کن تا با غیر شما انس نگیرم.... آقای من اگر مرا به حال خودم رها کنی، هلاک می‌شوم، عزیزم بگو کجا بروم اگر تو گناهام را نبخشی، پیش کی زار بزنم اگر لطفت توی قبر هم‌دمم نباشد، به کی پناه ببرم اگر غم و اندوهم را نبری؟ اگر شما بهم رحم نکنید چه کسی بهم رحم کند؟ امید به کی داشته باشم اگر تو نباشی؟ از گناهام کجا فرار کنم وقتی که عمرم تمام شود؟ آقای من به‌تان امیدوارم می‌شود عذاب نکنید؟ الهی امیدم را به نتیجه برسان و ترسم را از بین ببر، آخر ببین راه حل این‌همه گناه چیزی جز بخششت نیست، می‌دانم چیزی می‌خواهم که مستحقش نیستم، اما شما اهل کرم‌اید، شما اهل بخشایش‌اید، می‌شود ببخشید؟ می‌شود گناهانم را بپوشانید؟ طوری ببخشید که اصلاً ازش بازخواست نشوم، شما نعمت‌بخش قدیمی هستید و پرده‌پوشی عظیم و بخشنده‌ای کریم... تو همانی که به کسی رحمت می‌ورزی که از تو چیزی نمی‌خواهد و رحمت می‌کنی به انکارکننده‌هات، حالا بگو چه‌طور هستی نسبت به ماها که ازت می‌خواهیم و یقین داریم که مخلوقات و امور از آن توست، مبارکی و والایی ای رب العالمین... ببین بنده‌ات آمده به درگاهت، بی‌چارگی او را آورده به درگاهت و می‌کوبد در خانهٔ مهربانی‌ات را، رویت را آن طرف نکن به بزرگواری‌ات، حرف‌هام را بشنو... ببین خواندمت... دعایت کردم، ببین امیدوارم می‌دانم قدر رحمت و معرفتت را، الهی هیچ‌کس با خواهش‌هاش تو را اذیت نمی‌کند و هرچی ببخشی ازت چیزی کم نمی‌شود... ، تو چنانی که خود گویی و بالاتر از آنچه ما می‌گوییم.
حرکت در مه
برداشتی آزاد از ابوحمزه21 بهم رحم کن عزیز بهم رحم کن وقت افتادنم در بستر مرگ که دوست‌هام مرا تکان ت
توفیق بود تا این قسمت با ابوحمزه هم‌راه باشیم، بخشی از آن مانده که بیش‌تر درخواست‌های معنوی امام سجاد (ع) است، حقیقت این‌که فکر نمی‌کنم در ترجمه‌اش به چیز تازه‌ای دست بیازم، پس برای ادامهٔ ترجمه حواله‌تان می‌دهم به ترجمه‌های موجود به ویژه ترجمهٔ استاد انصاریان.
✍ دختر شانزده ساله من در حال نوشتن یک رمان است و معلم انگلیسی سابقش متن او را خوانده است. 📚 امروز او به کلاس معلم رفت و معلم، جلد کتاب را چاپ کرده و آن را در تابلوی کتاب‌های مورد علاقه خود در سال ۲۰۲۲ قرار داده بود! ❣دخترم از شدت خوشحالی اشک می‌ریخت! 🌐 منبع در اینستاگرام: @edutopia 🆔 @edu_mehrestan
علی موذنی ، نویسنده چیره دست و خوش فکر مملکت ، رمانی نوشته به نام « ارتباط ایرانی » که مقدمات نگارش آن را در یکی از یادداشت هایم یافتم. دانستن آن چه بسا خالی از لطف نباشد: ۷۳/۷/۱۹ - سه شنبه ... با علی موذنی صحبت کردم. درباره طرح رمان انقلاب گفت که پخته شده و تا چند روز دیگر نوشتن آن را آغاز خواهد کرد. او مایه این رمان را از خاطرات نادر طالب‌زاده گرفته است. طالب‌زاده مدتها خبرنگار یکی از بنگاه‌های خبرپراکنی آمریکا بوده و زنی داشته از آن محال. اینان به ایران می آیند ولی زن چندی بعد به علت ماندگاری در مبانی فرهنگ خود از نادر طالب‌زاده جدا می شود و به آمریکا بازمی‌گردد. موذنی این حادثه را پرورش خواهد داد و لباس رمان تن آن خواهد کرد. او احتیاج به حوادث روزهای آخر رژیم هم دارد ، و دیگر مواردی که باید برایش تهیه کنیم. از صفحهٔ جناب هدایت‌الله بهبودی عزیز.
رقیب هرگز نمی‌خوابد ✍فردین علیخواه|عضو گروه جامعه‌شناسی دانشگاه گیلان ✅از دانشجویانم می‌خواهم به مجموعه ده جلدی تاریخ اجتماعی ایران، نوشته مرتضی راوندی، نگاه کنند. از آن‌ها می‌پرسم چند نفر از شما واقعا علاقه دارید این مجموعه را بخوانید. هیچ کس دستش را بلند نمی‌کند. بعضی‌ها زیرِ لب چیزی می‌گویند. صدایشان به گوش می‌رسد: «آخه کی حوصله داره استاد؟ » ✅رمان چهار جلدی ژان کریستف و بعد رمان ده جلدی کلیدر را به آن‌ها نشان می‌دهم. سؤالم را تکرار می‌کنم. باز جمله «کی حوصله داره استاد» را از بعضی‌ها می‌شنوم. چند نفر از دانشجویان می‌گویند ما حتی وقتی برای دقایقی فیلم‌های سینمایی کلاسیک یا حتی سریال‌های دهه شصت و هفتاد ایرانی را تماشا می‌کنیم حوصله‌مان سر می‌رود و از خودمان می‌پرسیم چطور زمانی مردم این فیلم‌ها و سریال‌ها را تماشا می‌کردند بدون آنکه حوصله‌شان سر برود. دلیل را از آن‌ها می‌پرسم. می‌گویند سرعت فیلم‌ها کُند، و وحشتناک کسالت‌آورند. اصلاً آن شکلی از زندگی که در آن فیلم‌ها نشان داده می‌شود بی‌نهایت حوصله‌سربر است. چرا آدم‌ها آرام راه می‌روند؟ چرا آرام حرف می‌زنند؟ چرا آرام نگاه می‌کنند؟ می‌گویند حتی تصور خواندن کتاب‌هایی که نشان‌شان دادم برایشان غیرممکن است. اگر در بیست سالگی خواندن این کتاب‌ها را آغاز کنند احتمالا در سی سالگی به آخر خواهند رسید، البته اگر فرض کنیم که از خواندن کنار نکشند. ✅از آن‌ها می‌خواهم بگویند برای چه چیز‌هایی حوصله دارند و برای چه چیز‌هایی حوصله ندارند؟ وقتی درباره چیز‌هایی که حوصله‌اش را ندارند حرف می‌زنند کمی نگران می‌شوم. بی‌حوصلگی آنان ناشی از یأس یا ناامیدی و شرایط سخت این روز‌ها نبود. مسأله‌ای مربوط به کلیت زندگی در دنیای جدید به نظر می‌آمد. ✅در نوشته دیگری با عنوان «کاش بی حوصلگی هم یک انتخاب باشد»(کانال فردین علیخواه) به زوایایی از بی‌حوصلگی پرداختم. آیا زندگی واقعا پرشتاب شده است و ما به همین دلیل دیگر حوصله خواندن کتاب‌های چند‌جلدی و حجیم را نداریم؟ آیا سرعت زندگی آنچنان زیاد شده است که دیدن شکل زندگی در سی یا چهل سال قبل در فیلم‌ها و سریال‌ها حوصله‌مان را سر می‌برد؟ هر دقیقه شصت ثانیه، و هر ساعت شصت دقیقه است. نه کمتر و نه بیشتر! در واقعیت ثانیه‌شمار تند یا کند حرکت نمی‌کند. این پنداشت افراد جامعه از زمان است که تغییر می‌یابد و به همین دلیل مسائلی مانند بی‌حوصلگی و زمان، نه تنها برای روان‌شناسان، که برای بررسی‌های جامعه‌شناختی نیز مهم‌اند. ✅اغلب ما این روز‌ها مدام از زود سپری شدن زمان عصبانی می‌شویم. پیوسته شکایت داریم که چرا زمان این قدر سریع می‌گذرد. به قولی، «چشم روی هم می‌گذاری زمان مثل باد می‌آید و می‌رود». آیا می‌توان گفت که در واقع شتاب زندگی اجتماعی بیشتر شده است؟ هارتموت رزا ، جامعه‌شناس آلمانی معاصر، در کتاب «شتاب و بیگانگی » معتقد است که جامعه مدرن را می‌توان «جامعه‌ای شتابان» تعریف کرد، به این معنا که ویژگی چنین جامعه‌ای افزایش ضرباهنگ زندگی یا فشرده شدن زمان است. او مفهوم «انقباض زمان حال»، از هرمان لوبه را بکار می‌برد به این معنا که در مدرنیته، افراد بیش از پیش احساس می‌کنند که وقت‌شان دارد تلف می‌شود و کمبود وقت دارند. گویی زمان همانند مادۀ خامی تصور می‌شود که شبیه سوخت، مصرف می‌شود و از این رو پیوسته نایاب‌تر و گران‌تر می‌شود. شتاب ضرباهنگ زندگی حاصل میل یا احساس نیاز به «انجام کار‌های بیش‌تر در زمانی کمتر» است. ✅رزا، یکی از موتور‌های شتاب اجتماعی را «رقابت» می‌داند به بیان او، منطق اجتماعی رقابت چنان است که «باید هر چه سریع‌تر برقصیم تا در دور باقی بمانیم»، و «رقیب هرگز نمی‌خوابد». در اینجا سکون برابر است با سقوط. آنچه که از آن با عنوان «پدیده پرتگاه» یاد می‌شود. ✅درباره بی‌حوصلگی و شتاب ما با تناقضی مواجه‌ایم. از طرفی مدام شکایت می‌کنیم که چرا زمان تا به این اندازه عجولانه می‌گذرد. دوست داریم فریاد بزنیم که گذر زمان را کندتر و حتی متوقفش کنید. ولی همزمان، در زندگی روزمره با دیدن کسی که آرام حرف می‌زند، یا با حوصله غذا می‌خورد یا با حوصله کفش‌هایش را واکس می‌زند حوصله‌مان حسابی سر می‌رود. ✅سرعت، عنصری اساسی در زندگی امروز ما شده است. ما به آنچه شکایت داریم خو گرفته‌ایم. @fardinalikhah