eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
زل آفتاب . . تکه‎چوب می‎پرسید: «من از کجا رسیده‎ام به این برهوت!» و برهوت نبود، شاه‎نشین کوه بود با آب و علف‎هایی فصلی و هوهوی باد و تنهایی و کسی که جوابش را نمی‎داد. تکه‎چوب گاه با باد کمی جابه‎جا می‎شد و می‎گریست و می‎پرسید: «راه فرار کجاست؟» و برهوت برهوت نبود... .. آخر حوصله‎اش سررفت. تکیه‎داده به تخته‎سنگی زل زد به آسمان. تخته‎سنگ پیر صبور و کم‎حرف بود. تکه‎چوب مدام با خود حرف می‎زد: «من کجایم... ریشه‎ام کجاست! درخت توت کجاست... درخت سنجد... » درست چهارماه و سه روز شده بود اما چاره‎ای نداشت. تخته‎سنگ انگار درست هزارسال باشد که حرف نزده باشد گفت: «باید منتظر باشی تا آسمان ببارد» و تکه‎چوب خیره می‎شد به آسمان، به نجواهای باد گوش می‎کرد که از ناز و عشوۀ ابرها می‎گفت. ابرها زود راضی نمی‎شدند تا بیایند و ببارند. . . اما عاقبت باد ابرها را راضی کرد. عاقبت یک روز ابرهای بارور آمدند. ابر متوجهِ نگاهِ امیدوار چوب شد. لب‎خند زد و شرشر ریخت پایین. آسمان سرد شد و از یکی از تکه‎سنگ‎ها ناله‎ای برخاست. برهوت جوشیدن گرفته بود. آب قوت گرفت. چوب تکانی خورد و خود را به آب رساند. برای ابرهای آسمانی بوسی فرستاد. آب آب‎شار شد از کوه سرید پایین و چوب شده بود خیس آب، نفس گرفته بود. انگار همۀ دنیا را بهش داده بودند. . . او به رودی پیوست و رود رفت و رفت و از زیر پل‎ها رد شد، به پرنده‎ها سلام می‎کرد، به گنجشک‎ها... از کنار درخت‎زاری داشتند رد می‎شدند. بوی قدیم توی دماغش پیچید. درخت بهش سلام کرد. تکه‎چوب کناره گرفت. ریشۀ درخت را سفت چسبید. گریه کرد اما چون خیس بود درخت نفهمید. بعد خندید و همان‎جا میان ریشه‎های درخت نشست. درخت سرش را پایین آورد و به چوب نگاه کرد. چوب به درخت. یاد روزی که از درخت جدا شده بود افتاد. تکه‎چوب دیگر نمی‎توانست به درخت بازگردد اما می‎توانست که نگاهش کند. کنارش آرام گرفت. به تنۀ درخت تکیه می‎داد و ... و بود و بود و بود.