2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیرنگ
برگردیم به بحث کشندهٔ پیرنگ با این مقدمه؛ اگر از من بپرسند علت بیداستانی سینما و ادبیات ایران چیست، بیشک خواهم گفت پیرنگ... کارگردانی که فهم پیرنگ نداشته باشد، به صرف این که کارگردانی میداند، نمیتواند فیلمنامهٔ خوب بنویسد که روایت داستانی منسجم باشد. فهم پیرنگ یعنی فهم داستان، داستانی که زیربنای تمام هنرهای دراماتیک است.
الغرض، داشتم این فیلم برادران لومیر را میدیدم که در فضای مجازی به عنوان تصویر برفبازی دستبهدست میچرخد. برعکس چیزی که در نگاه اول دیده میشود، این ویدئو یک داستان کامل و مبتنی بر پیرنگ است که آگاهانه ساخته شده است.
تعریف پیرنگ چه بود؟ کوتاهترین و فشردهترین خط طولی داستان، مبتنی بر رابطهٔ علی و معلولی که منجر تغییر دراماتیک میشود.
بر همین اساس میتوان ساختار فیلم را تحلیل کرد؛ عدهای از مردم در حال برفبازی بودند (توصیف صحنه و تثبیت موقعیت)... دوچرخهسواری (شخصیت اصلی داستان) از راه رسید. مردم با برف به او حمله کردند و زمینش زدند (اتفاق داستانی؛ خروج از نظم به سمت بینظمی، گره داستان)... دوچرخهسوار، دوچرخهاش را از یکی از مردم در کشمکشی پس گرفت (تقابل)... و در انتها تغییر دراماتیک شگفت انگیزش؛ دوچرخهسوار مسیری را که میرفت ادامه نداد، او با جا گذاشتن کلاهش از مهلکه گریخت و دور زد به سمت راه آمده! در صورتی که اگر راهش را به سمت حرکت ابتدایی ادامه میداد، تغییر دراماتیک اتفاق نمیافتاد.
باور نمیکنید با یک کادر ثابت دوربین و زمانی در حدود یک دقیقه، انجام دادن کاری به این کمال در حد معجزه است!
فیلم؛ برادران لومیر/1896/لیون فرانسه
#کارگاه_داستان
بازنویسی
همهٔ آن چه در اولین برداشت داستان روی کاغذ میآید، در نسبت آن چه در بازنویسیها اتفاق میافتد تقریبأ هیچ است. در نوشتن اولین متن داستان همیشه حق با قلم است، یعنی همهٔ آن چه را در ذهن دارید به تمامی روی کاغذ بیاورید و بگذارید ذهن تمام خود را روی کاغذ ببیند. با این وجود حتی اگر برداشت اول با پژوهش کافی و فیش برداریهای متعدد نوشته شده باشد و ایده کاملأ اجرا شده باشد، باز هم هستههای ناگشودهٔ فراوانی در خود دارد که قابل گسترشاند. این گسترشها را در سه محور کلی میتوان دسته بندی کرد؛
1) گسترش داستان، با ایجاد پاساژها یا خرده روایتها یا... این نوع گسترش به خصوص متوجه حرکتهای عرض داستان است.
2) گسترش تصویر، به این معنا که بسیاری از تصاویر ممکن است دچار عدم انسجام و توالی باشند که میباید درست شوند یا پرداختن به تصاویری که کامل گفته نشده و شکل نگرفتهاند و موارد دیگر شبیه به اینها...
3) گسترش دیالوگها، به این معنا که آن چه به عنوان دیالوگ در برداشت اول نوشته شده است لزومأ انتخاب درستی نیست و کارکردهای مورد انتظار از دیالوگ را برآورده نمیکند... دو مورد از مهمترین کارکردها عبارت بودند از تحلیل شخصیت و پیشبرندگی داستان...
آخرین مرحلهٔ بازنویسی معطوف به زبان داستان است با رعایت مواردی مثل؛ پیراستن متن از آن چه کلمات و جملات غیر داستانی است از قبیل؛ زیرا، چون که، بنابراین یا جملاتی که حالت گزارشی دارند...
آن چه گفته شد شمایی کلی از اصل بسیار مهم بازنویسی است. هر چه نویسنده بازنویسیهای مکرر و بیشتری داشته باشد، به متن یکدستتر و محکمتری خواهد رسید با این توضیح پایانی؛ آنچنان که در برداشت اول حق با قلم است در بازنویسی بیشک حق با پاککن است... در پاک کردن اطنابها و به ایجاز رساندن داستانتان هرگز تردید نکنید.
#کارگاه_داستان
#داستان_نویسی_آنلاین
#داستان_نویسی
#حمیدرضا_منایی
@kargah-dastan-manaee
.
آنچه از بیرون ادبیات (نوشتن) دیده میشود تصویری زیباست از آدمی اهل خواندن و فکر کردن که روی میز خم شده است و مشغول نوشتن است... اما صورت درونی ماجرا معنای مطلق ویرانی است. مارگریت دوراس در کتاب "نوشتن، همین و تمام" میگوید: "پاداشی باید، آن را که خطر کرد و [از خود] برون شد و نوشت." این از خود برون شدن و نوشتن، امر مهیب و هولناکی است... پارهپاره کردن هر روزهٔ خود است ... مثال آن کس است که خانهاش را خشت به خشت با دست خود از جا میکند. شرایط وقتی سختتر میشود که مشکلات معیشتی و زیستی جاری در کشور به این سیاههٔ بلندبالا اضافه میشود. البته صورت کلی این شرایط فقط مربوط به ایران نیست. بوکوفسکی پس از دو سالونیم کار به عنوان پستچی، وقتی اولین کتابش درآمد و قراردادی مادامالعمر (ماهیانه 100 دلار) با ناشرش بست، در نامهای نوشت؛ "من دو انتخاب دارم؛ در اداره پست بمونم و احمق بشم... یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسندهام و گرسنه باشم. من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم."
بوکوفسکی همان راه سخت و غیرعقلانی را انتخاب میکند با این حال روی سنگ قبرش از قول او مینویسند تلاش نکن! نکته دقیقأ در این صورت مسأله پیداست؛ منظور بوکوفسکی از تلاش نکن انکار تلاش نیست، بلکه میگوید تلاش در این مسیر کافی نیست، باید دیوانه بود. این سئوال اساسی پیش روی هر کسی است که میخواهد وارد جهان داستاننویسی شود؛ من چهقدر میتوانم هزینههای این راه را بدهم! در حالی که میدانم کاری که میکنم ممکن است هیچ نتیجهای نداشته باشد و به جایی نرسم! انتخابی شبیه بوکوفسکی معنای برون شدن از خود است؛ فراتر از سود و زیان و برد و باخت زندگی کردن به گزافترین قیمتها... آنقدر گزاف و دیوانهوار که انتخاب هیچ عاقلی نخواهد بود.
#کارگاه_داستان
#کارگاه_داستان_نویسی
#داستان_نویسی_آنلاین
#چارلز_بوکوفسکی
#حمیدرضا_منایی
@kargah_dastan_manaee