eitaa logo
خوشنویسی/خط طلبه
1.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
188 ویدیو
2 فایل
🌺 📝آموزش خوشنویسی 📖تولید محتوای مفید: 📌معرفتی و سیاسی 📌طنز و عاشقانه 🌺 ارتباط با بنده👇 @hasanbahraminjad . ناشناس https://daigo.ir/secret/9310478877
مشاهده در ایتا
دانلود
منِ ما شوِ جواد 🌱ساعت یک و نیم نصف شب بود، درب حجره باز شد، تاریک بود اما هم او مرا شناخت، هم من او را🤷‍♂، مهدی بود، سراغ گلاب آمده بود، نمیدانم برای چه🤷‍♂😐، آخر برادرِ من ساعت یک و نیم شب! گلاب میخواهی چکار ای وَی!! اصلا مهم نیست بگذریم... 🌱داشتم کارهای هنرجوهای خط نسخ را تصحیح میکردم، گاهی برای دقت در تصحیح، نیاز داشتم به جزوه استاد شوقی رجوع کنم، تا تصحیحم دقیق‌تر باشد، و به همین بهانه ایتا را باز می‌کردم، گاهی هم موجِ مجازیِ ایتا مرا چند دقیقه‌ای با خود می‌برد، در این موج‌ها بودم که دیدم «برپا» آمد. استاد مهدیان برپا داده بود. حال باید توضیح دهم برپا چیست و کیست؟!🥸 «برپا» گویا همان معنای «قیام لله» است اما در قالبِ یک رسانه متنی! اسمِ کانالِ ایتایِ استاد مهدیان. استاد در برپایِ خویش یاداشتی نوشته‌ بودند، یادداشت انتخاباتیِ تند و تیز و گیرایی بود، سریع هم پخش شد و ویو خورد و... در اندیشه بودم و تحلیل‌ها را در ذهن خود نشخوار میکردم، که اینبار به جای موج، سونامی آمد و مرا با خود برد😐🏊‍♂ 🌱بگذارید چند روزی به عقب بازگردم... صبح بود، فکر میکنم امتحان شفاهی هم داشتم آن روز، دنبال جواد می‌گشتم، چند روز قبل دیده بودمش، با احمد و علیرضا، تکیه به دیوارهٔ باغچه‌های درونِ حیاطِ مدرسه داده بودند، باغچه‌ها جوری معماری شده بودند که مثل نیمکت هم جای نشستن داشت و هم جای تکیه دادن، گویا برای مباحثات و گفتگوها طراحی شده بودند. با رفقا سلام علیکی کردم، به جواد هم گفتم: بعداً کارت دارم. عجله داشتم! و نمی‌شد فعلاً هم کلام شویم. دو سه روزی گذشت، صبح پنجشنبه وسط همان حیاط گیرش آوردم، چند قدمی با هم راه رفتیم، حال و احوالی گرفتم و گفتم: چه خبر؟ در کدام مرحله‌ای؟ می‌دانستم در به در به دنبال نیمه گمشده‌اش می‌گردد، و نیمه گمشده‌اش هم در به در به دنبال جوادِ ما نشسته است، آخر نمی‌شد که هِیَ هم بگردد، چون دخترها در کُنج خانه پدری‌شان می‌نشینند تا ما به دنبالشان بگردیم، آخر خوش انصاف‌ها، کنج خانه پدرتان ما چگونه بیابیمتان، حداقل یک جایی بنشینید که بتوانیم پیدایتان کنیم ای نیمه‌های گم شده‌‌.اش.ام. ... آری می‌دانستم «مَنَ»ش به دنبال «ما» شدن بود، گفتم: «مَنَت» را یافتی؟؟؟ نگاهی از روی کنجکاوی به من انداخت و گفت:چطور؟ گفتم: «من»ی برای «ما» شدنت پیدا کرد‌ه‌ام، نمی‌خواهی «ما» شوی گفت: چرا! دارم «ما» میشوم، یعنی یک «من» برای «ما» شدن یافته‌ام که با «منِ» منْ، «ما» می‌شود! 🌱گفتم ببین، منْ یک «من» برایت یافته‌ام که دانشجو روانشناسی است، پدرش فلان، خودش بهمان، سنش هم به تو می‌خورد و... گفت نه😐 فعلاً 70 درصد پیش رفته‌ام و گویا دیگر «من»ی وجود ندارد و «ما» شده‌ایم... گفتم: مرا بگو که برای «مَنَت»، «منم» را زیر پا لِه کردم و جویای آمار آن کنج خانه نشسته شدم.... 🌱با این حال خوشحال از «مائیت» جواد و ناراحت از «منیت» آن «من» که باید «ما» میشد و نشد، از وی جدا گشتم... @Hasanbahraminejadkhat