eitaa logo
370 دنبال‌کننده
123 عکس
40 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سبز و سفید و سرخ رنگ ها برای یک جانباز یادآور مشتی قرص اند که اگر آن ها را نخورد جوری مرگ بر آمریکا مرگ بر شوروی می گوید که همسایه ها به پلیس زنگ بزنند گارد ریاست جمهوری از سمت چپ پهلو گرفته است ضامن اولین گلدان دم دستش را می کِشد آخرین گلدان جهیزیه را پرت نکرده که همسرش از پشت به او خنجر می زند پرستار اورژانس دستهایش را می بندد اسارت برایش مایه ی شرمندگی است خدا هیچ رزمنده ای را شرمنده ی امام نکند پزشک برایش نسخه می نویسد هر شش ساعت هر هشت ساعت هر دوازده ساعت از پذیرش قطع نامه با خبر نشود . @medaadjangi . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . . تا خود صبح به بیداری خود می خندم تا خود صبح به بیماری خود می خندم من نرفتم که بیایم پی دارو بدوم به سرانجام فداکاری خود می خندم گاه در راه زمین می خورم و می گریم گاه اما به زمین خواری خود می خندم گیر یک مشت عدد، گیر دو درصد زخمم به همین گیر و گرفتاری خود می خندم موج و سردرد و دپاکین و غم خاطره ها چه بساطی است، به سمساری خود می خندم با خود از جنگ فقط بوی حرم آوردم کوله ام را...! به سبکباری خود می خندم . . http://eitaa.com/medaadjangi . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
به نام خدا به بهانه ی بازگشت پیکر رمضان سال 1396 بود چند روزی از شهادت برادرانم علی سیفی، جواد محمدی و سید مصطفی صادقی گذشته بود اما من بسیار خوشحال بودم که در دیدار رمضانی شعرا با آقا حضور دارم با هزار امید و یک خواهش یک جمله ای رفتم بعد از نماز مغرب و عشا که در حیاط بیت اقامه شد، خواستم عرضی خدمت آقا داشته باشم که رئیس وقت حوزه هنری گفتند: «الان وقت صحبت کردن نیست» من هم که با تنی رنجور و ذهن موج برداشته، خسته از آداب سخن بودم، گفتم: شما سی سال است نمی گذارید ما حرف بزنیم بنده خدا آقای مومنی شریف، بد جا خورد در همین حین آقا بلند شدند، یکی از محافظین به من خوردند و من هم افتادم پشت شمشادها همین که بلند شدم دیدم آقا روبرویم ایستاده اند دست آقا را بوسیدم و با دستپاچگی عرض کردم: آقاجون! جنازه های سه تا از رفقام تو حماه جا مونده، دعا کنید برگردن آقا فرمودند: «کجا آقاجون؟!» مجددا عرض کردم: حماه بعد هم عرض کردم: آقا یه هدیه ای هم لطف کنید آقا هم چفیه ای را از همراهشان گرفتند و ذکر خیلی کوتاهی خواندند و به من دادند. گذشت تو جمع بچه های مدافع حرم بودم که یکی از رفقای آذری زبان گفت: «به آقا گفتی دعا کنن جنازه ی علی سیفی برگرده؟!» گفتم: آره تا اینجاشو راست گفتم بعد هم به دروغ گفتم: آقا این چفیه رو هم دادن و گفتن بدین به خانواده اش، جنازه برمیگرده بعدا شنیدم همزمان با رسیدن چفیه به اردبیل، جنازه علی هم می رسد خلاصه اول چفیه آقا را می اندازند گردن پدر علی و بعد هم جنازه تازه تفخص شده را تحویل خانواده می دهند. با پیکر علی، پیکر شهید جواد محمدی هم برگشته بود، جواد اهل درچه اصفهان بود فقط مانده بود پیکر شهید سید مصطفی صادقی امسال هم قسمت شد در دیدار شعرا با آقا حضور داشته باشم انگشتر فیروزه ام را دادم خدمت یکی از مسئولین بیت و گفتم: بدهید به آقا گفتند: «همه انگشتر می گیرند، تو انگشتر می دهی؟!» گفتم: قبلا هدیه ام را گرفته ام امروز شنیدم که پیکر شهید سید مصطفی صادقی به آغوش دخترانش بازگشته کسی چه می داند شاید اصلا انگشتر فیروزه به دست آقا نرسیده باشد اما من می دانم آقا جانم بدهکار کسی نمی مانند! هفتم آذرماه ۱۴۰۲ http://eitaa.com/medaadjangi
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
هوالشاهد برای شناسایی شهدا، با همان کمر شکسته، راهی سردخانه فرودگاه دمشق شدیم؛ پیچ گوشتی ها به آسانی، سه لایی های روی تابوت ها را کنار می زدند تا شهدا رخ بدهند. هفت سال پیش، دقیقا در چنین روزی گفتم این تابوت را هم باز کنید؛ دنیا سرم خراب شد، سعید بود. بگذریم؛ نوشتن از خاطرات رنگهای قرص هایم را پر رنگ خواهد کرد! پس در اوج بیدلی به یاد که مثل امروزی در خون غلتید قطعه ای را تقدیم میکنم به امام حسین علیه السلام، باشد که قطعه ای را در کنار سعید به من هدیه کند. ■ الان، تلفنی با مادر سعید صحبت میکردم، برایش دعا کنید، هنوز داغش جوان است ... و اما بعد یزید گفت که باید به ظلم تن بدهی حسین گفت ندیدم حیات در ذلت یزید گفت بیا و ببند چشمت را حسین گفت نمیرم به بستر خفّت یزید گفت سپاه عظیمی آوردم حسین گفت که این نیست معنی عظمت یزید گفت برای چه بگذری از خویش؟ حسین گفت به شوق هدایت امّت یزید گفت که خون تو مثل آب وضوست حسین گفت به قصد چه میکنی نیّت؟ یزید گفت به قصد رضای حضرت حق حسین گفت منم خون پاک آن حضرت یزید گفت که حرف حساب با تو بس است و خیزان به هوا رفت و بعد با شدّت... میان تشت طلا با لبان بسته ی خود حسین گفت خوشا مرگ، مرگ با عزّت ■ یزید سینه ی بعضی هنوز جان دارد حسین سینه ی من مانده است در غربت خدا فروش محلّه، حسینیه زده است و خولی است که نان می پزد در آن هیئت نه در محبّت تو صد سلام من کافی است نه در برائت از دشمن تو صد لعنت ■ برای یاری مولا قیام خواهم کرد که سجده نیست عبادت به وقت قَد قامت http://eitaa.com/medaadjangi
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
"سلمانی" بلند گفتم فدای نامت شوم خمینی و بعد خواندم شهادتینی همین که تیغش دوید سمتم صدای بی سیم حاجی آمد -شدیم قیچی، کجاست نیرو؟! همین که قیچی گرفت در دست به موی خیسم کشید شانه و بوسه ای زد به دست هایم که وصله کردم به دشت عباس (۱) و گفت: «لعنت به این زمانه» به احترام لباس رزمم نخواست مُزدی جوان مردم هنوز در سال شصت مانده ۱. دشت عباس، از مناطق عملیاتی دفاع مقدس است. http://eitaa.com/medaadjangi