eitaa logo
365 دنبال‌کننده
126 عکس
40 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالرّفیق . نخستین بار جان را سیزده سال پیش در نخستین دوره ی های شهرستان ادب دیدم. از همان روز گرمای مهر این یار طبسی مرا گرفت و گرچه در این ایّام رفته، دیدارهامان مجازی بوده، امّا هماره شعرش و یادش در دلم پرتو می افکنده. این ها را گفتم که پیش‌گفتاری باشد برای دعوت دوستانم به خوانش رباعی های خوب و خوش ساخت حمید آقا جان نظری. . . کس غیر تو رهسپار این جاده نشد این‌گونه برای مرگ آماده نشد ای برگ به باد رفته! غیر از تو کسی بر چوبه‌ی دار خویشتن زاده نشد . . مانند سپیده بر شب تار بزن سرمستی خود را همه‌جا جار بزن چندی‌ست که شوق سربلندی دارد برخیز و سری به چوبه‌ی دار بزن . . در پارک ببين پرنده‌ها در تب و تاب اندوه بزرگشان همان دانه و آب آن‌سوتر از اين‌همه عطش، گنجشکی آرام نشسته روی تنديس عقاب . . ادبار که ایجاد شد، اقبال چه بود؟ در حلقه ی مرگ، شرح آمال چه بود؟ خوش گفت پرنده ای که با خلق قفس مقصود از آفرینش بال چه بود؟ . . پیگیر رباعی های درست و درمان حمیدرضا جان نظری در ایتا باشید: @tarannomerobayi64 . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از 🎧پادکست شعر پارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙قسمت صفر پادکست شعر پارسی منتشر شد 💠 به پادکست شعر پارسی خوش آمدید 🎧 برای شنیدن قسمت‌های بعدی این مجموعه، کانال شعر پارسی را در رسانه‌های اختصاصی پادکست دنبال کنید: Castbox: https://b2n.ir/Shearparsipod Google Podcasts: https://b2n.ir/m46439 Shenoto: https://b2n.ir/e17827 🎧 @shearparsipod
هوالنّور . استاد ، شاعر بخرد و بینای روزگار ما. مردی ست خوش خلق، معرفت دار و مرام شناس. معلمی ست شاگرد پرور و راهبر. اهل مصاحبت و رفاقت. شعرش بوی علی دارد و رنگ حسین. مثنوی ‌ ش را سال ها زیسته ام و سپیدهایش را هم گریسته ام. انگار در شعرش از سویی صدای قرن ها رنج های ایران شیعه را می شنوم و از سوی دیگر فریاد انقلاب را. کوتاه سخن اینکه از رسیدن جایزه ی به ایشان بسیار خشنودم و خشنودتر اینکه این جایزه اهلش را می شناسد. امید که سایه ی این مرد خدا هماره بر سر دوستانش باشد. یا هو علی مدد. خرداد ۱۴۰۱ . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالغفور . به خورشید هشتم: . . . اشهد أنّ من خمارم و کاش هر صلاة سحر مرا مِی بود حمدُ للّه ربّ می خواران! حاجتم اهدنا الی می بود با خماری اگرچه سر کردم، بارها تا خدا سفر کردم از سر و سردی اش گذر کردم، دل من گرم ذکر يا می بود یاد ساقی زکات فطریه را به رفیقان زاهدم دادم رمضان رفت و قوت غالب من یا دعا بود و اشک یا می بود شهر را در شراب می دیدم، در شب قدر خواب می دیدم شيخ ما مست بود و معتکف مسجد جامع میامی بود من ولی راهی حرم بودم، تشنه ی کاسه ای کرم بودم آمدم صحن کوثر و دیدم حاجت شاه یا گدا می بود گفت رندی به من که: «گمراهی! از مقام رضا چه می خواهی؟ گفتم: «اَبرارَ یَشرَبونَ الخَمر، شرح آیات هل اَتی می بود» صحبت اوست در سماع شبم، طربی داشتم اگر، به لبم السلام علیک یا ساقی، السلام علیک یا می بود نور جام ولا در آینگی ست، مشهدی در نگاه من نجفی ست پس ضريح رضا ضريح علی ست طرح ها تاک و نقش ها می بود ساغر اوست عروة الوثقی، من و از باده...؟ لاانفصام لها با عنايات حضرت مولا سر و کارم مدام با می بود . . مشهد، فروردین ۱۴۰۲ . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . به . ۲ ای با من از پگاه نخستین! پگاه باش شب تا هنوز مانده، به پا خیز و ماه باش ای ماه! در حصار کس هیچ کس نمان شب تا هنوز مانده، بتاب! از نفس نمان شب تا هنوز مانده و صبح شب است باز شب _این شب فریب_ شب چلچراغباز گم کرده است قافله آنک امیر را شب مانده، مِه گرفته سراسر مسیر را شب ساری است و بستری از کوکب است شب شب هرچه هم بزک شده باشد، شب است، شب! سرما به ما زده ست که گرم تب آمدیم صبحیم و بیمناک ظلومان، شب آمدیم ای ماه! _با توأم_ تو خودت باش و ماه باش در صبح شام، غربت ما را گواه باش در راه حیله بود، خدا بود هر کسی قبله قبیله بود، خدا بود هر کسی تنها هراسناک و برادر؟ دریغ ما آغوش مادرانه ی خواهر؟ دریغ ما تنها و بی پناه پدر _وای من_ پدر در راه راه مانده و درمانده ی سفر بدر منیر مرده به افسون ابرها صبح پناه برده به تاریک قبرها پروازی گرفته به تنگ نشستگی رنج به اوج رفته، شکوه شکستگی! آوخ که از همیشه غمین تر پدر چقدر از هرکه زخم خورده، ولی از پسر چقدر! عمر است و شوم بختی فامیل ها زیاد هابیل ها فزون شد و قابیل ها زیاد القصّه جهل قوم به مقصد ادامه دار در مکّه مانده رنج محمّد ادامه دار صبح فریب بر همه امّت رکب زده آنک پدر حصاری شیخان شب‌زده! بغض اند و در گلوی پدر گیر کرده اند «طفلان ره نگر که چه با پیر کرده اند» چون کودکان فریفته ی به به اند، حیف! _دردا_ برادران همه طفل ره اند، حیف! دین را _دریغ_ موجب تاراج دیده اند عمّامه را عمارتی تاج دیده اند کعبه ست چون کنیسه به چشمان لوچشان اشراقی اند و جانب غرب است کوچشان هر کس هر آنچه خواست، بگوید! خدا یکی ست در خاندان مصطفوی مصطفی یکی ست فیِ اللَیلَهِ المبیت کَما اللّهُ نورهُ وَالصُّبحُهُ قَریب و دلیلی ظهورهُ وَالشَّمسِ وَالقَمَر، سحر شب نماندنی ست از آسمان که نور بریزد سبو سبو نور از محمّد، آینگی نیز با علی یا مرتضی محمّد و یا مصطفی علی القصّه در طریق علی باش و ماه باش مقصد شهادت است اگر، سر به راه باش در کربلا نمانده، حسینی نمی شود هر کس خمینی است، خمینی نمی شود تا قبله قبله است، چه سود از قبیلگی؟ مقبول نیست سبحه و طامات حیلگی راهی شویم تا ملکوت خدا شدن در خاندان مصطفوی مصطفی شدن من خواب دیده ام که در او فانی ام، چقدر؟ حیرت دمیده از دم عرفانی ام چقدر شکر خدا در آتش این عشق سوختم هرم لبش نشسته به پیشانی ام چقدر! سرد فراق و موسم دلتنگی ام گذشت گرم سماع و مست غزلخوانی ام چقدر آنقدر او شدم که مرا من نمی شناخت آنقدر او شدم که نمی دانی ام چقدر دیشب من و امام خدا را یکی شدیم سرمستی ام ببین که جمارانی ام چقدر! راهی مدید مانده ولی تا خدا شدن در شام قوم _نور شدن_ مصطفی شدن هان ای تو یادگار پدر در زمان ما ای ماه ماه و وارث خورشیدی خدا! حتّی به قدر پرتو بی رنگ کوکبی مگذار در محاق بدارد تو را شبی نور خدا چنان که تو را دیده، بینمت ماه خمین! کاش پسندیده بینمت القصّه شب به راه اگر، بی نفس مشو ای ماه! _با توأم_ تو کسی! هیچ کس مشو ای با من از پگاه نخستین! پگاه تر نور از علی ست، محو علی باش و ماه تر . . خرداد ۱۳۹۷ . @hasankhosravivaghar
در کربلا نمانده، حسینی نمی شود هر کس خمینی است، خمینی نمی شود . از شعر . @hasankhosravivaghar
هوالنّور . «آنقدر صدمه‌ای که اسلام از یک آخوند فاسد می‌خورد از محمدرضا نمی‌خورد! در روایات هست که آخوند فاسد و ملّای فاسد در جهنم از بوی تعفّنش اهل جهنم در عذاب هستند. در این دنیا هم از بوی تعفّن بعضی از آخوندهای فاسد دنیا در عذاب است. ما طرفداری از عمامه نمی‌کنیم، ما طرفداری از اسلام می‌کنیم. این اسلام پیش شما باشد معظم هستید، پیش هر کس باشد معظم است. عمل نکردن به اسلام و خیانت کردن به اسلام [از] مُعمّم باشد بدتر است از آن کسی که غیر مُعمّم باشد؛ برای اینکه ضررش به اسلام بیشتر از دیگران است ...» (صحیفه - ج 10 - ص 278) . . . غبار مِه گرد ماه بود و به شبچر آمد ستاره دزدی شبان فریبی و گرگ چشمی و برّه پوشی و باره دزدی تفنگ تاریکی از سر صبح در کمین چراغ هم بود تمام خود را چکاند در دشت یاغی ماهپاره دزدی قشون قشون خان کوه خواری شکوه ایلاتی مرا برد که باره را با سوار برده پیاده پای سواره دزدی به مرتعم خوک می چراند، سیاه چادر اگر نماند گره گره باز محکمش کن! رسیده از راه، چاره دزدی تو را به هر صورتی که می شد به جان شعرم نهفته بودم کنار خون در رگم _دریغا_ نشسته بود استعاره دزدی شبانه امّا خیال او را به غار تنهایی ام کشیدم ولی ندیدم که رفته در من نگاه باز نگاره دزدی! تکان تکان با زبان دستم، تنم تنش را هوار می زد برای او نقشه در سرش ریخت نکته گیر اشاره دزدی روایتی از شب غریبان، حکایت خان و دخت چوپان به گوش او باز روضه می خواند تیزی گوشواره دزدی نمک بریزید شوربختان! سیاه زخمی ست بر درختان سر سپیدار را بریده ست خشک دست بهاره دزدی همان که آن شب به دشتمان تاخت، از سپیدار منبری ساخت _نگفتم و قصد خير هم داشت واعظ استخاره دزدی_ دروغ از شیخ؟ بر می آید! بگو چرا از مآذن ده اذان فقط از تو در می آید؟ مؤذّنی یا مناره دزدی؟ خدا کند مثل گلّه ی ما به شبچری بی شبان نماند که بیم گرگ عبا به دوش است و وحشت خان باره دزدی... . . اردیبهشت ۱۳۹۹ . @hasankhosravivaghar
هوالنّور . . . می دود در برّه ی چشمم هراس زوزه ای رو به آغل ها نگاه گرگ خونین پوزه ای شب شد و سگ های گلّه گربه زاییدند و من مِم مِ می ترسم مِ مثل جوجه ی یک روزه ای تا بمیراند شبان را، با فسونش کدخدا زهر را در بحر کرد و بحر را در کوزه ای تشنه بودم، چشمه را در رهن دزدان داد و رفت تر نشد امّا لبم از کاسه ی دریوزه ای شیخ باشد یا نباشد، در ده ما مانده است باز هم _شکر خدا_ شوق نماز و روزه ای «زیر این سقف بلند ساده ی بسیار نقش» گم نخواهم کرد خود را در پی فیروزه ای دشمنان _امّا به لطف دوستان_ خواهند دید عاقبت سردیسی از ما را میان موزه ای . . اردیبهشت ۱۳۹۸ . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از سیدخندان
امشب کی سیدخندانه؟! 📎 سیدخندان 😁 🗓️ پنجشنبه ۱ تیر 🕘 ساعت ۲۱:۰۰ 📺شبکه دو سیما ❇️ @seyedkhandaan_tv
میراث
امشب کی سیدخندانه؟! 📎 سیدخندان 😁 🗓️ پنجشنبه ۱ تیر 🕘 ساعت ۲۱:۰۰ 📺شبکه دو سیما ❇️ @seyedkhandaan_tv
هوالعزیز . شعرخوانی این کمترین در برنامه ی با حضور دریاداران دلاور پنجشنبه ۱ تیر ۱۴۰۲ ساعت ۲۱، از شبکه ی دو سیما . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . . . به رود رود شهادت که هانی است قتیل همیشه در جریان است مسلم بن عقیل ببین که از سر دارالاماره ی کوفه هنوز خون خدا می چکد به روی سَبیل هنوز چک چک شمشیر و چاک چاک لباس برای کوچ از این خاک می زنند رحیل قدم قدم همه از جور حاکمان گفتند نمی رسد مگر اندوهشان به گوش دلیل؟ برادران که سواران اسب مرگ شدید! مگر نه جان شما را قبیله اند کفیل؟ ولی به درهمی از حقّ خون کنار کشند! که در تعبّد دنیا شدند عبد ذلیل پری گشوده، ز دام تعلّق آزادید! به پیشواز شما آسمان شده ست گسیل یزید، ابرهگی را به گور خواهد برد حسین، کعبه و امسال، سال عام الفیل . . بهمن ۱۳۹۹ . برگرفته از . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
. . هم از گناه فراری، هم از ثواب گریزان چنان که حضرت شیخ است از شراب گریزان به خاک ساختگان را چه حاجتی ست به دریا؟ شدیم از همه کس غير بوتراب گریزان سحاب از تو نگوید، به خویش ره ندهیمش! هلا شگفت کویریم و از سراب گریزان «تو را چنان که تویی، هر نظر هنوز ندیده ست!» ز چشم مدّعیان هم نگشته خواب گریزان و تاب درک تو در عصر ما نبوده و دیدیم هماره شب‌پره ها را از آفتاب گریزان پس از تو مرگ به تن کرد و در سیاهی خود ماند شبِ ولی نشناسانِ ماهتاب گریزان ولی تو حقّی و جاری، _غدير در جریان است!_ نمی شود بشود رحمت از سحاب گریزان! که آیه آیه کتاب خدا به شرح تو پرداخت اگرچه تارک علم است از کتاب گریزان! محبّت تو ز سیمای عاشقان تو پیداست خراب جام ولاییم و از نقاب گریزان خمار میثمیانیم و همپیاله ی ما نیست به پای دار، کسی که شد از طناب گریزان علی علی ز لبم می چکد، چه مستی نابی! خدا کند نشوم از شراب ناب گریزان زیارتی عنبی از ضریح کردم و افسوس هنوز حضرت شیخ است از ثواب گریزان . . اردیبهشت ۱۴۰۱ . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از میراث
هوالشّاهد . وَ قَالَ (عليه السلام :( لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلَا عَقِيبَ ذَلِكَ «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ.» و درود خدا بر او، فرمود: دنيا پس از سركشى، به ما روى مى كند، چونان شتر مادّه ی بد خو كه به بچّه ی خود مهربان گردد. (سپس اين آيه را خواند): «و اراده كرديم كه بر مستضعفين زمين، منّت گذارده آنان را امامان و وارثان حكومت ها گردانيم.» . «نهج البلاغه، حکمت ۲۰۹» . . گفتم که می شود آن روز ناگزیر...؟ ۱ گفتی که می شود! آنگاه از مسیر_ _بی تاب می رسد بر تشنه های زار شادانه ی بهار _باران دستگیر_ فرقی نمی کند در چشم های او کاکوتی جوان یا کاکتوس پیر با خویش همدم اند، آغوشی هم اند بابونه های گل با بوته های سیر عشق است و کو به کو از روز بعد او هی جار می زنند شب های جیر جیر با مهر آسمان دیگر نمی شود یک تکّه قرص ماه رؤیای آبگیر امّا بهار من! دیدم که می شکست بغض سفالی ام در غربت کویر بعد از تو سال هاست در گرد و خاک شهر مهتاب مرده است، بیچاره آبگیر... لب‌بسته ابرها در بند بادها در شهر گرد و خاک آزاده ها اسیر تقویم های ما از مردگی پر اند خردادهای ترس، مردادهای تیر شلّاق می کشد سرمای خانه سوز ۲ تا گزمکان مست گرم گرفت و گیر... گفتم که فتنه را سر می بُرد، دریغ! طغیان برآمده ست از دوش مارگیر می خواند و می گذشت ابواب توبه را گیج گناه بود منبرنشین پیر خون گریه می کنیم، لبخند می زنند شوخان سرکشند شیخان سربزیر توحیدیان حرف عبد تو نیستند مردان ادّعا بیگانه با غدیر هر آنِ بعد تو یک عمر بی کسی ست انسان بعد تو غمگین و گوشه گیر امّا هنوز هست او که خود تویی ای من فدای تو، ای اوی در مسیر...! چشم انتظارها از دست می روند او می رسد چه دور، او می رسد چه دیر! ترسان یأسم و لرزان شک، ولی دلبسته ی توأم یا حضرت امیر! . . مرداد ۱۳۹۶ . اشاره ها: ۱) اين روزها که مي گذرد، هر روز احساس مي کنم که کسی در باد  فرياد می زند  احساس می کنم که مرا  از عمق جاده های مه آلود يک آشنای دور صدا می زند  آهنگ آشنای صدای او  مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است آن روز ناگزير که می آيد روزی که عابران خميده يک لحظه وقت داشته باشند  تا سربلند باشند و آفتاب را در آسمان ببينند.... «قیصر امین پور» ۲) سوز سردی می كشد شلّاق و می چرخاند و من درد را حس می كنم در بند بند استخوانم «محمد علی بهمنی» . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از سیدخندان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی حسن خسروی وقار در مورد امام زمان (عج) 😍 📎 سیدخندان 😁 🕘پنجشنبه و جمعه ساعت ۲۱:۰۰ شبکه دو 🔁بازپخش :شنبه و یکشنبه ساعت ۱۷:۰۰ / سه‌شنبه و چهارشنبه ساعت ۱۳:۰۰ ❇️ @seyedkhandaan_tv
هوالعزیز . بهمن ۱۳۹۸ بود که میان من و به واسطه ی فیضی که شرحش را برای بعد می گذارم، الفتی افتاد. شبانروزم عجین بود با اشک بر حسین _که درود خدای بر او باد_. برآیندش شد ترجمه ی آزاد شعرهای منقول در آن. اگر خدای بخواهد، برخی از آن شعرها را به همراه برش هایی از مقتل ابومخنف که آن هم با ترجمه ی آزاد و کوتاه نگاشت این کمترین همراه است را در صفحه ی نشر خواهم داد. امید که به چشم امام زمان مان بیاید. هو یا علی مدد. . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالعزیز . بهمن ۱۳۹۸ بود که میان من و #مقتل_ابومخنف به واسطه ی فیضی که شرحش را برای بعد می گذارم، ال
هوالشّهید . ۱) ابومخنف به نقل از عبدالمالک بن نوفل بن مساحق به نقل از ابی سعد المَقبُری گفت: حسین _که درود خدای بر او باد_ را دیدم در مسجد مدینه که با دو مرد بساط مصاحبت گسترانده بوده و گاه به این و گاه به آن رو می کرد و تمثیل بن مفرّغ را می خواند: «در پی آهو دویدم صبح را رام من بود و نمی ترساندمش در کمین من پلنگ مرگ بود ماه بودم، سوی خود می خواندمش» . . ۲) ابومخنف از حارث بن کعب والبي از عقبة بن سمعان نقل کرد: ... آنگاه که ابن عبّاس از آهنگ حسین _که درود خدای بر او باد_ به سوی کوفه اطمینان یافت، عبداللّه بن زبیر را گفت: « تنها شدی و لانه شد آخر برای تو پرواز کن از این پس و آواز هم بخوان آهنگ کوفه کرد حسین و به گوش باش! در گوشه ی حجاز بزن، از حرم بخوان » . . ۳) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد: ... حسین _که درود خدای بر او باد_ در ذی‌حُسُم برخاست و پس از حمد خدای گفت: «کارها چنان شده ست که می بینید. دنیا دگرگون گشته و نیکویی از آن رخت بربسته و جز مقدار ناچیزی چنان آب ته مانده ی ظرفی از آن نمانده ست. زندگی آنسان پست گردیده که به چراگاه کم مایه و زیان باری می ماند. آیا نمی بینید که حق را معطّل گذاشته و بر گرداگرد باطل آمده اند؟ در چنین روزگاری مرگ، مؤمن را سزاوارتر است. من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز خواری نمی بینم.» ... سپس حُر با حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین گفت که: «خدا را! خدا را! به فکر خود باش. بر آنم که اگر با ایشان بجنگی یا با تو بجنگند، کشته خواهی شد.» حسین _که درود خدای بر او باد_ با او گفت: « مرا از مرگ بیم می دهی؟ آیا جز کشتن من کار دیگری هم می توانید کرد؟ فقط سخن آن برادر اوسی که آهنگ دیدار رسول خدا _صلّی الله علیه و آله و سلّم_ را داشت و پسرعمویش او را از کشته شدن می هراساند را برایت بازگو می کنم: گاه پیکار است، خواهم رفت! پیشاپیش من مرگ هم باشد، برای پهلوانان عار نیست دل که چیزی نیست، جان را بذل و بخشش می کنم سر بخواهد؟ «با کریمان کارها دشوار نیست» دامن گردنکشان را خون ما خواهد گرفت اشک های دوستان ما که بی مقدار نیست!» . . ۴) ابومخنف به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامة الثقفي گفت: « کارزاری میان مسلم و هفتاد یا هشتاد نفر از اوباشِ بن زیاد از قبیله ی قیس در پیشگاه همان خانه ای که پناه تنهایی آن مرد خدا بود، به راه افتاد. بکیر بن حمران احمری با ضربتی لب بالای مسلم را گسست و دو دندان جلویش را شکست. مسلم نیز چنان با ضربتی سخت به سر و شانه اش زد که نزدیک بود تا میانه اش را بشکافد. وقتی دشمنان، مسلم را اینسان دژم و پیکارجو یافتند، به بام خانه ها رفتند و سنگ و آتش به رویش باراندند. امّا جنگ آموز علی از پای نمی نشست و بر معرکه می پیچید و چنین رجز می خواند: «جهانی بود و جانی بود و مرگی بود و جنگی بود فغانی بود و نانی بود و نامی بود و ننگی بود تنور حرص اگر گرم است، آنک سرد باید شد و جان را در ازای نان نداد و مرد باید شد به خورشیدی که از کوفه بتابد، احتیاجم نیست که چونان سکّه ی عهد علی دیگر رواجم نیست که راز مرگ را در کربلا مکشوفه می بینم علی نشناس های شام را در کوفه می بینم ولیّ الله کافر دیده و شیطان مسلمانش فریبش را نخواهم خورد، زرکوب است قرآنش! نبیند کس که در بند قفس افتاده می میرم که من دلبسته ی آزادی ام، آزاده می میرم» . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّهید . ۱) ابومخنف به نقل از عبدالمالک بن نوفل بن مساحق به نقل از ابی سعد المَقبُری گفت: حسین _ک
هوالشّهید . ۵) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد: طرمّاح با چهار نفر از کوفه به سوی حسین _که درود خدای بر او باد_ آمدند و در منزل عُذیب الهِجانات دیدارش کردند. طرمّاح هنگامی که سوار بر مرکبش بود، چنین نغمه سرایی می کرد و این شعر را برای حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز خواند: وقتی که من می رانمت، پروانه ای در باد باش باید ببینی نور حق را در طلوع کوکبش نقش فتوّت در میان پرچمش افتاده است آزادگی تصویر تاری از غبار مرکبش چشم جهان را با مداد مرگ، رنگی می کند صبح شهادت طرحی از یک ماه خونین در شبش او را خدا با قصد خیری از حجاز آورده، پس اینک سراپا گوش باش از شور يارب یاربش حسين _که درود خدای بر او باد_ گفت: «امیدوارم آنچه از از جانب خدای به ما می رسد، به نیکی باشد. چه در خیل کشتگانش باشیم و چه در خیل پیروزمندانش.» ... سپس از آن آمدگان پیرامون کوفه پرسید. مجمّع بن عبداللّه عائذی گفت: «بزرگان کوفه را با حقّه ی زر فریفته اند تا از کنار تو پراکنده گردند. دل هایشان با تو و شمشیرهایشان بر تو کشیده خواهد شد...» پس از این گفتگوها بود که طرمّاح از مولایش اجازتی خواست که آذوقه هایی را به اهل خانه اش در کوفه برساند و به سوی امام بازگردد. اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ فرمود: «زود باش که خدایت بخشش آورد.» امّا طرمّاح وقتی آمد که کار از کار گذشته و آب ها بر زمین ریخته شده بود... . . ۶) ابومخنف گفت: حارث بن کعب و ابوالضّحّاک از از علی بن حسین بن علی _که درود خدای بر او باد_ نقل کردند: در شب عاشورا که در بستر بیماری بودم و عمّه ام زینب _که درود خدای بر او باد_ از من پرستاری می کرد، پدرم این شعر را می خواند: اُف بر تو ای دنیا! که سور نارفیقانی از دشمنانم در بساط خاصه ات داری حتّی حواست نیست! از دستت نیفتد باز خون عزیزان مرا در کاسه ات داری هم زندگی از جاده ای رد شد که من رفتم هم مرگ با من راه آمد، بیمی از جان نیست! اشک من از چشم خدا جایی نیفتاده ست در بستر این روزها سیلاب تاوان نیست پدرم این شعر را دو سه باری خواند و دانستم منظورش را. بغضی گلویم را فشرد، امّا نگذاشتم که گریه ام بیاید و سکوت کردم. بی گمان شدم که بلا باریده ست. عمّه ام نیز این شعر را شنید و از آن روی که زنان دل نازک اند، نتوانست از گریه خود را نگه دارد و دامن کشان و سربرهنه به سوی پدرم رفت و گفت: « ای وای از این مصیبت! کاش مرده بودم! مادرم و پدرم و برادرم رفتند، حالا نوبت توست؟ ای جانشین رفتگان و فریادرس نامدگان!» حسین _که درود خدای بر او باد_ به او نگاه کرد و گفت: «مبادا شیطان شکیبایی ات را بفرساید!» زینب _که درود خدای بر او باد_ گفت: «پدرم و مادرم به فدایت، آیا چشم انتظار کشته شدن هستی...؟» امّا گریه امان نداد سخنش را ادامه دهد. حسین _که درود خدای بر او باد_ نیز گریست و گفت: «اگر مرغ قطا را آرام بگذارند، می خوابد.» عمّه ام گفت: «ای وای بر من، آیا جان تو را به زور می گیرند؟ این سخن بسیار دل‌شکسته ام کرده و جانم را می آزارد.» آنگاه به خود لطمه زد و گریبان چاک داد و بیهوش بر زمین افتاد... . . ۷) ابومخنف از ابوجناب نقل کرد: هنگامی که عبداللّه بن عُمَیر کلبی که به همراه امّ وهب به کربلا آمده بود، به میدان زد و يسار _غلام زياد بن ابي سفیان_ را با یک ضربه به دوزخ انداخت، سالم _غلام عبیدا... بن زیاد_ به وی حمله ور شد و با شمشیر به دستان سپر شده ی کلبی ضربتی سخت وارد آورد و انگشتان دست چپ او تکّه شد. در این حال، پهلوان کلبی به کارزار با او برآمد و او را هم روانه ی آتش قهر خدای ساخت. عبداللّه در حال بازگشت از نبرد، چنین رجز می خواند: در دشت بلا گرگ‌شکارم، بشناسید! از تیره ی کلب است تبارم، بشناسید! جنگ است اگر، سینه دران است غرورم مرگ است اگر، ناله نیاید سر گورم! ای امّ وهب! دار شوم ددمنشی را با نیزه ی خود راست کنم کج روشی را آیات عذابی به سر کاخ دمشقم از کوخ جنون آمده ام، مؤمن عشقم . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرچه مرا سرزنش کردی اما بگو تا بگویم چه رفته‌ست بر او حسین‌ِ عطش بود و رگبار نیزه تلاقی خون بود و امواج گیسو شعرخوانی در ویژه‌برنامه «ردیف اشک» عرض ارادت جلسه خانه شعر و ادبیات به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله‌الحسین (ع) و یاران باوفای ایشان … تیرماه ۱۴۰۲ مصادف با محرم‌الحرام ۱۴۴۵ . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّهید . ۵) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد: طرمّاح با چهار نفر از کوفه به سوی حسین _که در
هوالشّهید . . ۸) ابومخنف گفت: یوسف بن يزيد از عفیف بن زهير بن ابی الأخنس که از شاهدان کارزار کربلا بوده، نقل کرد: پس از آنکه جناب بریر، يزيد بن معقل را با شمشیری که در سرش کرد، به طبقات الجحيم فرستاد، رضي بن منقذ عبدي با او به جنگ برخاست. پس از چندی که غبار کارزار بر شده بود، بریر بر سینه ی رضي نشسته و داشت کارش را به سرانجام می رسانید. در همین هنگام ابامنقذ دهان به بیم گشود و از دیگران کمک خواهی کرد. اینجا بود که کعب بن جابر بن عمرو ازدی نیزه ای به قفای قاری قرآن خیمه های حسین _که درود خدای بر او باد_ فرود آورد... آن گاه که کعب از کربلا به کوفه بازگشت، زنش یا خواهرش نوار، او را سرزنش کرد و گفت: «تو دشمن فرزند فاطمه _که درود خدای بر او باد_ را یاری داده و آقای قاریان قرآن را کشتی. خدای را سوگند که هرگز با تو سخن نخواهم گفت.» کعب بن جابر در پاسخ او به شعر چنین گفت‌: اگرچه مرا سرزنش کردی، امّا بگو تا بگویم چه رفته ست بر او حسین عطش بود و رگبار نیزه تلاقی خون بود و امواج گیسو بیا تا بگویم چه زجری کشیده ست گلویی سفید از سیازخم چاقو سپر شد که تیری حرم را نبیند! ندیده ست چشمم از آنگونه ابرو اگر کودکان در پناه عبایش... اگر جوجه ها زیر بال و پر قو... زمین خورده از درد می پیچد، انگار به چنگال کفتار افتاده آهو و از پیش ما اشکیانش به آهی گذشتند، امّا نرفتیم از رو سر دین و دنیایمان اختلافی ست چنان مسجدی ساده با برج و بارو خدا را به یک خرقه هم می فروشیم عَبید طریق عُبیدیم، هو هو به شمشیر من ردّ خون برير است چو رنگ اناری که مانده به چاقو اگر تیزی ام عشوه می کرد، می مرد به نازی ابامُنقِذ ماجراجو . . ۹) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جُندَب نقل کرد: شنیدم که کَعب در دوران امارت مصعب بن زبیر از وفای به عهد خویش می گفت و بر آن بود که در کار خیر شتافته ست و به هیچ روی بدکاری اش را پذیرا نبود. در همین باره، رضي بن منقذ شعری دارد که پنداشته اند در پاسخ به احوالات و بیانات کعب بن جابر سروده است: پیمانه را مشکن! گر سنگ هم باشی امّا خدا می خواست در جنگ هم باشی دلخونی ات کم بود، دلتنگ هم باشی دیوانگی کردم! شوری به سر دارم، سرگیجه می گیرم بر خوان بِن جابر وقتی نمک‌گیرم گیرم خدا می خواست... نفرین به تقدیرم! از من چه می خواهد؟ هرکس خماری کرد، افتاد و منگ افتاد نامم به مستی رفت، امّا به ننگ افتاد بین من و ساقی یک روز جنگ افتاد در جام من خون بود ابروش چین برداشت، دنیاش درهم شد بی آب بود، امّا بی آسمان هم شد یک ماه در گودال... نامش محرّم شد ای کاش می مردم... . . . ادامه دارد... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّهید . . ۸) ابومخنف گفت: یوسف بن يزيد از عفیف بن زهير بن ابی الأخنس که از شاهدان کارزار کربل
هوالشّاهد . . ۱۰) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جُندَب نقل کرد: عمرو بن قَرَظَة بن کعب انصاری که از شهدای کربلا بود، در میدان کارزار و در پیش چشم حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین رجز می خواند: گاه جنگ آمد و دیدند انصار رفت جانم به تمنّای حسین مژه را خواب کنم، می خواهم روی چشمم بشود جای حسین آبرو باشد اگر، می ریزم همه را یکسره در پای حسین . . ۱۱) ابومخنف گفت: نضر بن صالح ابوزهیر عبسی نقل کرد: آنگاه که مردان سرگرم کارزار بودند، حُر پیشاپیش ایشان یورش می برد و این شعر عنتره را خطاب به دشمن می خواند: گردن کشی کردی، نفهمیدی تن می زنی مرگ مرا، امّا با نیزه می دوزم بر اندامت پیراهن خونخواهی خود را! . . ۱۲) ابومخنف از نُمَیر بن وعله نقل کرد: ایّوب بن مِشرَح الخیوانی می گفت: «سوگند به خدای پس از آنکه اسب اسب حر بن يزيد ریاحی را با تیری هلاک کردم، حر چونان شیری از روی آن جست و شمشیر به دست می گفت: مرکبم کشته شد، ولی غم نیست! خون من پایدار و تازنده ست دامنت را گرفته مرگ، چقدر مردگانی تو را برازنده ست! زندگی در حصار بازی بود هر که آزاده نیست، بازنده ست» . . ۱۳) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: شهادت حبیب بن مُظاهر برای حسین _که درود خدای بر او باد_ بسیار گران آمد و گفت: «پاداش خود و یارانم را از خدای خواهانم.» حُر در این هنگام رجز می خواند و می گفت: قسم به خون _این رمنده از تن_ که سوی هَیجا اگر بتازم لگام شمشیر را بگیرم، به سوی دشت ظفر بتازم چو گردبادم که از محیطم خسان خصمی گریزشان نیست اگر چنان تلّ هیمه باشد، به سان ابر شرر بتازم شهادت است و حکایتی خوش، ولی به نقل است کارزارم به خير هم جان نمی سپارم! مگر به این خیل شر بتازم همچنین می گفت: ندیده ست و نمی بیند! کسی دیگر نخواهد دید منا و مکّه از آن ها گرامی تر نخواهد دید نبرّی فتنه را، خون می بَرد چشمان حیدر را بیا شمشیر من حارس شو ناموس پیمبر را . . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . . ۱۰) ابومخنف از عبدالرّحمن بن جُندَب نقل کرد: عمرو بن قَرَظَة بن کعب انصاری که از شهدای
هوالشّاهد . . ۱۴) ابومخنف از محمد بن قیس نقل کرد: حر به همراه زهير بر دشمن بسیار می پیچیدند. گاهی که یکی از ایشان در تنگنا می افتاد، دیگری به تاخت می رفت و او را می رهانید.... رجز زهير در کارزار کربلا اینگونه بود: من زهیرم _پسر قَین_، لب چاقویم می چکاند به در و دشت سر دشمن را سبط خونین خدا! آمده ام بگذارم «زیر شمشیر غمت رقص کنان گردن را» همچنین جناب زهیر بن قَین در صحنه ای از عاشورا که کمی غبار نبرد فروکش کرده بود، دستش را بر شانه ی اباعبداللّه _که درود خدای بر او باد_ گذاشت و گفت: بتاب نور خدا! شب نگشته خواهی دید صباح امّت ما _جدّ خود_ پیمبر را به کربلا اسدالله آمده ست انگار به صف شدند ملائک حضور صفدر را چقدر شوق تو در آسمان طنین انداخت ببین به هم زدن بال های جعفر را! خوشا خوشا به تو ای جان! که می کِشی امروز به یاد کودکی ات در بغل برادر را . . ۱۵) هشام بن محمد از ابومخنف از یحیی بن هانی بن عروة نقل کرد که نافع بن هلال در صحنه ی نبرد کربلا چنین رجزخوانی می کرد: من به قربان علی رفتم و شُکر زنده ام باز به تلقین علی شتر فتنه به دستش پی شد جملی هستم و بر دین علی . . ۱۶) ابومخنف گفت: سليمان بن ابی الرّاشد از حُمَید بن مسلم نقل کرد: هنگامی که مولا حسین _که درود خدای بر او باد_ بر آن شد که نماز ظهر را اقامه کند، حصین بن تميم به طعنه گفت که: «نماز شما در پیشگاه خدای پذیرفته نیست!» حبیب بن مُظاهر او را گفت: «تو می پنداری که نماز خاندان پیامبر در پیشگاه حق _جلّ جلاله_ پذیرفته نمی شود و نماز تو ی الاغ مقبول می افتد؟!» حصین با حبیب به نبرد آمد و حبیب با ضربتی اسب او را نواخت. حصینِ به زمین خورده را یارانش رهانیدند البتّه. در همین حین حبیب می گفت: ما بیش از این بودیم اگر _آوخ!_ چه می کردید؟ با لشکری از شیر در مسلخ چه می کردید؟ چون روبهان آنک فراری می شدید از هم در خیمه ی شب رفته، تاری می شدید از هم از هر شغالی دیده بودم، کمترید امّا همچنین سليمان بن ابی الرّاشد از حُمَید بن مسلم نقل کرد که حبیب حسین _که درود خدای بر او باد_در کارزار عاشورا چنین رجز می خواند: من حبيب ابن مُظاهر ابن هَیجا خون جنگی در رگم از پیش بوده از سواران قدیم تیره ام بود جدّ من با مرگ قوم و خویش بوده گیرم اسبان شمایان بیش باشد در مصاف ما که از سگ کمترانید! حق زره بند و وفا هم خنجر ماست خير از ما و شما خیره‌سرانید . . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . . . تمام دشت روایت از آب می کردند به هر شراره دلی را کباب می کردند شبیه ماهی افتاده در کناره ی رود رقیّه های حرم آب آب می کردند به پیشواز حسین ابرهای خونباری قبای سرخ تن آفتاب می کردند عصا و سنگ و سه شعبه... خدا قبول کند! به هر طریق که می شد، ثواب می کردند سه ساعت است که گودال...لااقل ای کاش برای کشتن مولا شتاب می کردند! سر و هرآنچه که شد از تنش به غارت رفت چقدر روی تن او حساب می کردند! غروب روز دهم اسب ها امامی را برای گندم ری آسیاب می کردند تو را اگرچه سر صبر کشته اند، امّا به وقت غارت خیمه شتاب می کردند و هرکه گفته... دروغ است! من که می دانم مخدّرات به هر رو حجاب می کردند ولی بمیر مسلمان که مست ها با دست به آیه های نجابت عتاب می کردند شبی به خاک نشستند آسمانی ها که اقتدا به غم بوتراب می کردند . . مرداد ۱۴۰۲ شمسی مصادف با محرم ۱۴۴۵ هجری قمری، امامزاده یحیی بن حسن المجتبی _عليه السلام_ همدان . نقش از نقّاش گرانقدر روزگار ما . @hasankhosravivaghar
از هرکجای دشت شمیم تو می وزد عطر گل محمّدی پرپری حسین . . از غزل تازه ی . @hasankhosravivaghar
تو قبل قتله‌گاه علی اکبری، ولی تو بعد قتله‌گاه علی اصغری حسین . . از غزل تازه ی . @hasankhosravivaghar