eitaa logo
365 دنبال‌کننده
126 عکس
40 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ده بند ناقابل پیشکش به پیشوای دهم امام هادی (ع) . . ابر، بی پرده گفت رازش را آسمان قطره ای تبسّم کرد پیش پای تو باد را رقصاند پرده را غرق در تلاطم کرد تو امام ستاره ها هستی کهکشان ها مجاورت هستند با دعای تو نور می گیرند ماه هایی که زائرت هستند ماه ها - زائران غمگینت - از قضا و بلا خبر دارند غصّه ات را چه خوب می فهمند سال هایی که از تو سرشارند سال هایی که سخت می گذرند همچنان مانده اند در حرمت سال هایی که...آه، جای گلاب درد افشانده اند در حرمت سامرا شهر غربت است آقا جای خوبی برای ماندن نیست تا ضریح تو مقتلی گویاست احتیاجی به روضه خواندن نیست! خون دل می خوری و می دانی داغ دل را انار می فهمد وقتی از راه می رسد پاییز حسّ گُل را بهار می فهمد بلبلان بغض کرده، می خواهند همدم بی قراری ات باشند شیرها التماس می کردند خادم افتخاری ات باشند  شاعر شعرهای طوفانی! به تب آور جنون دریا را باز هم در کویر غوغا کن بتکان از سراب، دنیا را ای نوای حماسی تو رسا نغمه هایت طنین بیداری به برآشوبی جهان از خواب چشم های تو روشن است؟ آری از نگاه مشعشعت پیداست مرد چشم انتظار می آید بعد از آن لحظه ی تماشایی با تو دنیا کنار می آید . . مهر ۱۳۹۱ . @hasankhosravivaghar
هوالنّور . . نشستم پیش او، از خاک و از باران برایم گفت خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت «الم اعهد الیکم یا بنی آدم» برایم خواند از آن عهدی که آدم بست، _آن پیمان_ برایم گفت برایم یک به یک تاریخ انسان را ورق می‌زد به یاد نوح بود، از کشتی و طوفان برایم گفت به ابراهیم و موسی و به اِل‌یاسین سلامی کرد به نور حق پناه آورد و از شیطان برایم گفت «محبّت زنده زنده دفن شد با دختران در خاک» زمین را زیر و رو کرد، از غم پنهان برایم گفت سپس «إنّ الذین آمنوا» را بر زبان آورد نگاهی سوی مولا کرد، از ایمان برایم گفت مرا خوف و رجای حرف هایش جذب خود می‌کرد که آیه آیه از تکویر و الرّحمان برایم گفت هزار و چندصد سال است در دل حرف ها دارد شکایت کرد و از عِصیان و از نِسیان برایم گفت سراسر شوق بودم سِیر در آیات عالم را سراپا گوش بودم آنچه را قرآن برایم گفت . . . @sobhetazedam . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . ما تن اگر، خون حسینی بود در ما ما جان اگر، روح خمینی بود در ما با نام احمد سکّه مان را ضرب کردیم خود را تهی از خرده ریگ غرب کردیم در این میان امّا برادر ناتنی ها تخم شغادند و هلاک خودزنی ها غرقاب را این اکمه ها پایاب دیدند ایران ما را پاره پاره؟ خواب دیدند! تورانی از خشمم در آتش بوده، هشدار! لالایی ما ذکر آرش بوده، هشدار! «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوانی، عاشقانه ست» با ساز خود رؤیای خود را می نوازیم چون سازه هامان آرزویی دست سازیم استادمان می گفت: «این آغاز راه است شب لکّه ای جامانده بر دامان ماه است افراسیاب است و سیاووش شهیدی هرجا حسینی بود، سر می زد یزیدی» القصّه جنگی بود و ننگی بود و نامی میراث ما خون است و شمشیر قیامی من تشنه هم باشم، نمی بازم برادر نان حلالم را سر آب حرامی بر جام دست فتنه ای مانده ست و من هم جامی به سنگی می زنم، سنگی به جامی «والسابقون السابقون» وقتی نمانده ست! خورشید را سر می بُرد شام تمامی ماییم اگر، غارت نخواهد کرد شمری حتّی نخ پیراهنی را از امامی حتّی اگر در مقتل ما صف ببندند در تف ببینیم از سواران ازدحامی حتّی اگر سرهای ما از پا بیفتند! فتح المبینی هست و دست انتقامی من نهروان در نهروان خونم برادر! من وارث گرز فریدونم برادر! هر اُشتری در فتنه آمد، نحر کردم بر گرده ی ضحّاک تیغ قهر کردم من آبم و آشوب بوشهر است در من من خاکم و خشم منوچهر است در من «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوان تا عاشقانه ست» ... . از شعر . @hasankhosravivaghar
هدایت شده از خارج از ساعت اداری
شهید: بچه ۳ ساله پیرهن قرمز دعا همراه سنجاق به سینه به قول حسن خسروی وقار همین. @medaadjangi
🍃 ح ق : بختیار در بغداد بود، وقتی که اولین بمب‌ها در نخستین روز دفاع مقدس، آوار شد سر این آبادی. / در هنر انقلاب همین بس که هم‌چین بی‌وطن‌هایی را از وطن بیرون کرد ح‌ ق: حامی مالی کودتای نوژه، صدام بود و اسپانسر جنگ تحمیلی، سلطنت‌طلب‌ها. بختیار در بغداد بود، وقتی که اولین بمب‌ها در نخستین روز دفاع مقدس، آوار شد سر این آبادی. جنگ آن روی سکه‌ی کودتا بود. جنگ پلن B کودتا بود. اگر گمان کنیم سیبیلوی تکریتی تنها به تحریک غرب، تحرک خود بر ضد ایران را آغاز کرد، ساده‌ترین نگاه به روزگار جنگ است. هم در کودتا و هم در آغاز جنگ، سلطنت‌طلب‌هایی مثل ارتشبد اویسی فرماندار نظامی تهران در هفده شهریور خونین نشان دادند که جز یک شناسنامه‌ی ایرانی، هیچ چیز دیگرشان ایرانی نیست. در هنر انقلاب همین بس که هم‌چین بی‌وطن‌هایی را از وطن بیرون کرد. انقلاب اسلامی، انقلاب علیه ضد ایرانی‌ترین سلسله‌ی تاریخ ایران بود. انقلاب علیه کسانی که نه‌تنها با کودتای اجنبی سر کار آمده بودند، بل‌که علیه انقلاب مردم هم کودتا کردند؛ آن‌هم با پول صدام. بعد هم که کودتا شکست خورد، با «وعده‌ی ما در اهواز» در باغ سبز به آن دیوانه نشان دادند و مردک را برای جنگ تشجیع کردند. خجلت ارزانی سلطنت‌طلب‌ها و عزت از آن انقلابی‌ها. مبادا بهمن بیاید و برود و ما غفلت کنیم از بت‌شکن بزرگی که دست این خائن‌ها را از کشور کوتاه کرد. ربط دادن مشکلات به اصل نهضت و نظام، آرزوی همین خیانت‌کارها است. ناظر بر انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی باید چمران را دید که قید زندگی در آمریکا را زد تا پس از چند صباحی رزم در جنوب لبنان، عازم همین جنوب ایران خودمان شود. آدم‌های شاه با صدام بستند و آدم‌های خمینی سینه سپر کردند برای ایران، جلوی گلوله‌هایی که بوی ادوکلن «نوکر بی‌اختیار» را می‌داد. این علت حمایت الی‌الابد ما از بهمن پنجاه و هفت است. گرد ماه خدا ستاره‌هایی هم‌چون «دکتر مصطفی» و «سردار دل‌ها» طواف می‌کردند و دور و ور شاه کدخدا؛ سیاست‌مدارش شد بختیار ضد ملی و ارتشبدش شد اویسی وطن‌فروش. آدم خمینی شد صیاد و آدم شاه، ازهاری. البته خمینی همه را آدم خدا می‌خواست و عالم را نیز محضر خدا می‌دانست. او همان‌جور رفت که آمد. روح‌الله همیشه فردا را می‌دید. در دهه‌ی شصت، خامنه‌ای برای مردم، رئیس‌جمهور مظلوم روزگار جنگ بود و برای خمینی، رهبر مقتدر جنگ روزگار. کودتای نقاب را خدا شکست داد، خرمشهر را آزاد کرد و آن هم که امام در پرواز انقلاب گفت، یعنی پیروزی از آن خدا است. مردم ایران اگر هزار بار هم مخیر شوند، باز علیه حکومت اشرف‌ها خواهند کرد…/حسین قدیانی پرچم بالاست🇮🇷✌️ @mrtahlilgar1
. . هم از گناه فراری، هم از ثواب گریزان چنان که حضرت شیخ است از شراب گریزان به خاک ساختگان را چه حاجتی ست به دریا؟ شدیم از همه کس غير بوتراب گریزان سحاب از تو نگوید، به خویش ره ندهیمش! هلا شگفت کویریم و از سراب گریزان «تو را چنان که تویی، هر نظر هنوز ندیده ست!» ز چشم مدّعیان هم نگشته خواب گریزان و تاب درک تو در عصر ما نبوده و دیدیم هماره شب‌پره ها را از آفتاب گریزان پس از تو مرگ به تن کرد و در سیاهی خود ماند شبِ ولی نشناسانِ ماهتاب گریزان ولی تو حقّی و جاری، _غدير در جریان است!_ نمی شود بشود رحمت از سحاب گریزان! که آیه آیه کتاب خدا به شرح تو پرداخت اگرچه تارک علم است از کتاب گریزان! محبّت تو ز سیمای عاشقان تو پیداست خراب جام ولاییم و از نقاب گریزان خمار میثمیانیم و همپیاله ی ما نیست به پای دار، کسی که شد از طناب گریزان علی علی ز لبم می چکد، چه مستی نابی! خدا کند نشوم از شراب ناب گریزان زیارتی عنبی از ضریح کردم و افسوس هنوز حضرت شیخ است از ثواب گریزان . . اردیبهشت ۱۴۰۱ . @hasankhosravivaghar
بسم الله الرحمن الرحیم 🔗برخی از کانال‌های شعر و شاعران کشور در پیام‌رسان ایتا. 📍فراخوان شعر @farakhanesher 📍استاد سیدمهدی حسینی @smhroknabadi 📍دبیرخانه شعر آیینی @dabirkhane_sher_adabiat_aeeni 📍انجمن ادبی یاقوت سرخ @yaqoote_sorkh 📍آفتابگردان‌ها @Aftabgardan_ha 📍دکتر محمدرضا ترکی @faslefaaseleh 📍دکتر رضا شیبانی @zahrdaroo 📍حسن خسروی وقار @hasankhosravivaghar 📍محمد توکلی @medaadjangi 📍حسن بیاتانی @telkalayyam 📍رضا یزدانی @rezayazdaanii 📍سجاد روان‌مرد @sajad_ravanmard 📍میلاد خانی @miladkhani 📍مجید بوری @majiidboori1371 📍مجتبی خرسندی @Mojtaba_khorsandi به مرور تکمیل می‌شود...
میراث
هوالشّاهد . بخش نخست: . «شب بود، امّا من چراغی داشتم، حیف... دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، حیف...۱ رؤیای رودم را به تب نابود می کرد روی ذغال شب سحر را دود می کرد در بستر ما پرسه می زد تب، تب خوف روی سر ما خیمه می زد شب، شب خوف خوف هم از فریاد، حتّی از گلو هم خوف شب بی صبح، خوف از آرزو هم خوف رزان از شاخه ی همدست هیزم از باغبانِ چون زمستان مست هیزم در حشر خون خوف تن از برگشت سرها آیاتی از خوف پدرها از پسرها نامی هم از هول قیامت بود در دشت ما را ولی ننگ سلامت بود در دشت۲ القصّه رستم برخی سهراب می شد رودابه در این لابه نم نم آب می شد رودابه را گفتم، رباب آمد به چشمم از کربلا آزرم آب آمد به چشمم در مشک تشنه نوشدارو بود و خون شد ساقی شکست و جام سرمستان نگون شد در صحبت شمشیر، بازویی نمی ماند القصّه نیرویی به زانویی نمی ماند سر بود و خنجر بود و آتش بود و مویی در خیمه ها سوز عطش از هر گلویی...» استادمان می گفت: «عاشوراست امروز در مقتل مولای ما غوغاست امروز» دستش به روی سینه بود، از حال می رفت هرجا که حرف از شمر در گودال می رفت می گفت: «در تاریخ باطل هست و حقّی جز خون نمی آید به کار مستحقّی گیرم که جز بانگ عزا در نی نوا نیست این پرده خوانی جز دمی از نینوا نیست! گیرم بزرگی را ز صدر زين فکندند سرها به روی نیزه ها هم سربلندند» می گفت: «شب بود و چراغی داشتم، کو؟ دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، کو؟» می گفت و گفتم مستحقّم! خیز باید شمشیر را بر گردن شبدیز باید تا دور شاه است و قشون اکمه هایش روی گلویم مانده ردّ چکمه هایش! دشمن نمی دید و خوراک از دوست می کند در غرب وحشی گلّه ام را پوست می کند تاج است و راه کاسه لیسی در بر ما وای از کلاه انگلیسی بر سر ما القصّه بر خوان یهود افتاده می رفت تا که بنوشندنش، به شکل باده می رفت شاهی که از هر بند رعیت نرده می خواست ما را بر ارباب هایش برده می خواست در مرگ هم ما _وای بر ما_ برده بودیم از غرب گورستان کفن آورده بودیم... روزی ولی گفتیم ما را خیز باید شمشیر را بر گردن شبدیز باید لب های طغیان می شدیم و دوخت ما را طاغوت در آذر برادر! سوخت ما را نه سازی و نه فرصت رؤیا نوازی نه سازه ای، نه آرزوی دست سازی ......... . . ۱) وامی ست از میراث ۴. ۲) «چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر جام شفق . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش دوم: . استادمان می گفت: «شب بود و چراغم...» من نیز گفتم کو؟ کجا شد باغ و راغم؟ القصّه تا آنجا که شد، با خویش رفتیم شب بود و رهزن بود، امّا پیش رفتیم تا روشنی دادیم سیر کاروان را بی آسمان کردیم کاووس زمان را ما تن اگر، خون حسینی بود در ما ما جان اگر، روح خمینی بود در ما «با نام احمد سکّه مان را ضرب کردیم خود را تهی از خرده ریگ غرب کردیم» ۳ در این میان امّا برادر ناتنی ها تخم شغادند و هلاک خودزنی ها غرقاب را این اکمه ها پایاب دیدند ایران ما را پاره پاره؟ خواب دیدند! تورانی از خشمم در آتش بوده، هشدار! لالایی ما ذکر آرش بوده، هشدار! «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوانی، عاشقانه ست»۴ با ساز خود رؤیای خود را می نوازیم چون سازه هامان آرزویی دست سازیم ....... . . ۳) «باور كنیم ملك خدا را كه سرمد است باور كنیم سكّه به نام محمّد است» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر رجعت سرخ ستاره ۴) «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر هجرت . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش سوّم: . استادمان می گفت: «این آغاز راه است شب لکّه ای جامانده بر دامان ماه است افراسیاب است و سیاووش شهیدی هرجا حسینی بود، سر می زد یزیدی» القصّه جنگی بود و ننگی بود و نامی میراث ما خون است و شمشیر قیامی من تشنه هم باشم، نمی بازم برادر نان حلالم را سر آب حرامی بر جام دست فتنه ای مانده ست و من هم جامی به سنگی می زنم، سنگی به جامی «والسّابقون السّابقون» وقتی نمانده ست! خورشید را سر می بُرد شام تمامی ماییم اگر، غارت نخواهد کرد شمری حتّی نخ پیراهنی را از امامی حتّی اگر در مقتل ما صف ببندند در تف ببینیم از سواران ازدحامی حتّی اگر سرهای ما از پا بیفتند! فتح المبینی هست و دست انتقامی من نهروان در نهروان خونم برادر! من وارث گرز فریدونم برادر! هر اُشتری در فتنه آمد، نحر کردم بر گرده ی ضحّاک تیغ قهر کردم من آبم و آشوب بوشهر است در من من خاکم و خشم منوچهر است در من «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوان تا عاشقانه ست» .... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش چهارم: . گیرم که خنجر می وزید از این حوالی من ایستادم همچنان با دست خالی گیرم که دستم خالی است، امّا بسازم من آمدم تا آرزوها را بسازم دیروز اگر مین بود و رؤیایی که جا ماند من مانده بودم در غم پایی که جا ماند_ _با شوق رفتن سوی فردایی که مانده ست می ایستم روی همان پایی که مانده ست پرواز خواهم داد امید کودکم را با دست خود می سازم آخر موشکم را در آسمان ها شادی ما را ببیند رقصیدن پهپادی ما را ببیند «دنیا بخواند از من و تو عاشقانه این چامه را با من بخوان! باقی فسانه» چون طرح نو در آسمان انداختیمش هر آرزویی بود، با هم ساختیمش ..... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش پنجم: . امّا کماکان کاروان را درد کم نیست راه درازی مانده و هموار هم نیست ما را اگرچه مرکب فتح المبین است تا همچنان شب رهزن است و در کمین است القصّه دنیا هست و برق سکّه هایش در مکّه حاجی را فریب عکّه هایش تخم شغادند و هلاک خودزنی ها وای از _برادر جان!_ برادر ناتنی ها تا بوده چاقوی برادر تیز بوده هرجا که ایرج بوده، سلمی نیز بوده امّید یاری بود، امّا بیم هم بود در دست یاران پرچم تسلیم هم بود سوی نگاه ناخلف با خانه جنگی ست چشم برادرناتنی هامان فرنگی ست ارث پدر را بین خود تقسیم کردند ما را برادرهای ما تحریم کردند ما آرزو بودیم اگر، آزردگانیم ما را نمی بینند... شاید مردگانیم امّا برادر کاش با دنیا نمی ساخت از خاک گورم خشت کاخش را نمی ساخت یا از تنم با کشتنم حرفی نمی زد از خانه پیش دشمنم حرفی نمی زد دلتنگی ام را کاشکی آغوش می شد من شعر غربت بودم، او هم گوش می شد هرجا زمین خوردم، عصا می شد برایم در سوز سرما هم قبا می شد برایم امّا برادر گریه های هر شبم بود در بستر من پرسه می زد تب، تبم بود! القصّه ماییم و شب و راه درازی در جستجوی آرزوی دست سازی راه است اگر پُر بیم خنجر، طی کنیمش صعب است، امّا بی برادر طی کنیمش .... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش پایانی: . می ایستد بر پایه ی من آسمانی در دست هایم می تپد نبض جهانی انگشت های من سلیمانی ست، بنگر! تا فرش زیر پایم ایرانی ست، بنگر! می بینم از هر جای هر شب جاده ها را صبح امیدم از نفس افتاده ها را من آفتابی تیز دارم در غلافم بنگر! دل هر ذرّه ای را می شکافم هر کهکشانی را که می گفتند، دیدم از مزرع سبز فلک هم خوشه چیدم۵ آمد به باغم تشنه ای، جویم برایش هر کس که دردی داشت، دارویم برایش دنیای عاشق آرزوی کودک من از نغمه ی جان است رقص موشک من دل سوختن در سرگذشت جنگی ام نیست جز ساختن در آتش هوشنگی ام نیست القصّه ماییم و شکوه آرمان ها تا قلّه یک شب مانده و اینک جوان ها_ _با ساز خود رؤیای ما را می نوازند این سازه ها _این آرزوها_ دست‌سازند اکنون که طی کردیم راهی را که باید از دور می بینیم ماهی را که باید صبح یشوعا پشت درهای اریحاست در کربلا هم صحبت از خورشید بطحاست در دشت ما موسیقی منجی وزیده رود من از آواز داوودی شنیده در خوف شب هم گفته و از ماه گفته القصّه استادم _جَزاهُ اللّه_ گفته: «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست» . الحمدالله . مهر و آبان ۱۴۰۱ . ۵) مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو حافظ . @hasankhosravivaghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالنّور . ننه سرما به حرف آمده است چای دم کن که برف آمده است... . ابیاتی از غزل‌مثنوی . . @hasankhosravivaghar