eitaa logo
365 دنبال‌کننده
126 عکس
40 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
میراث
هوالشّاهد . بخش نخست: . «شب بود، امّا من چراغی داشتم، حیف... دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، حیف...۱ رؤیای رودم را به تب نابود می کرد روی ذغال شب سحر را دود می کرد در بستر ما پرسه می زد تب، تب خوف روی سر ما خیمه می زد شب، شب خوف خوف هم از فریاد، حتّی از گلو هم خوف شب بی صبح، خوف از آرزو هم خوف رزان از شاخه ی همدست هیزم از باغبانِ چون زمستان مست هیزم در حشر خون خوف تن از برگشت سرها آیاتی از خوف پدرها از پسرها نامی هم از هول قیامت بود در دشت ما را ولی ننگ سلامت بود در دشت۲ القصّه رستم برخی سهراب می شد رودابه در این لابه نم نم آب می شد رودابه را گفتم، رباب آمد به چشمم از کربلا آزرم آب آمد به چشمم در مشک تشنه نوشدارو بود و خون شد ساقی شکست و جام سرمستان نگون شد در صحبت شمشیر، بازویی نمی ماند القصّه نیرویی به زانویی نمی ماند سر بود و خنجر بود و آتش بود و مویی در خیمه ها سوز عطش از هر گلویی...» استادمان می گفت: «عاشوراست امروز در مقتل مولای ما غوغاست امروز» دستش به روی سینه بود، از حال می رفت هرجا که حرف از شمر در گودال می رفت می گفت: «در تاریخ باطل هست و حقّی جز خون نمی آید به کار مستحقّی گیرم که جز بانگ عزا در نی نوا نیست این پرده خوانی جز دمی از نینوا نیست! گیرم بزرگی را ز صدر زين فکندند سرها به روی نیزه ها هم سربلندند» می گفت: «شب بود و چراغی داشتم، کو؟ دشت و قنات و باغ و راغی داشتم، کو؟» می گفت و گفتم مستحقّم! خیز باید شمشیر را بر گردن شبدیز باید تا دور شاه است و قشون اکمه هایش روی گلویم مانده ردّ چکمه هایش! دشمن نمی دید و خوراک از دوست می کند در غرب وحشی گلّه ام را پوست می کند تاج است و راه کاسه لیسی در بر ما وای از کلاه انگلیسی بر سر ما القصّه بر خوان یهود افتاده می رفت تا که بنوشندنش، به شکل باده می رفت شاهی که از هر بند رعیت نرده می خواست ما را بر ارباب هایش برده می خواست در مرگ هم ما _وای بر ما_ برده بودیم از غرب گورستان کفن آورده بودیم... روزی ولی گفتیم ما را خیز باید شمشیر را بر گردن شبدیز باید لب های طغیان می شدیم و دوخت ما را طاغوت در آذر برادر! سوخت ما را نه سازی و نه فرصت رؤیا نوازی نه سازه ای، نه آرزوی دست سازی ......... . . ۱) وامی ست از میراث ۴. ۲) «چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر جام شفق . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش دوم: . استادمان می گفت: «شب بود و چراغم...» من نیز گفتم کو؟ کجا شد باغ و راغم؟ القصّه تا آنجا که شد، با خویش رفتیم شب بود و رهزن بود، امّا پیش رفتیم تا روشنی دادیم سیر کاروان را بی آسمان کردیم کاووس زمان را ما تن اگر، خون حسینی بود در ما ما جان اگر، روح خمینی بود در ما «با نام احمد سکّه مان را ضرب کردیم خود را تهی از خرده ریگ غرب کردیم» ۳ در این میان امّا برادر ناتنی ها تخم شغادند و هلاک خودزنی ها غرقاب را این اکمه ها پایاب دیدند ایران ما را پاره پاره؟ خواب دیدند! تورانی از خشمم در آتش بوده، هشدار! لالایی ما ذکر آرش بوده، هشدار! «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوانی، عاشقانه ست»۴ با ساز خود رؤیای خود را می نوازیم چون سازه هامان آرزویی دست سازیم ....... . . ۳) «باور كنیم ملك خدا را كه سرمد است باور كنیم سكّه به نام محمّد است» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر رجعت سرخ ستاره ۴) «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست» استادم علی معلّم دامغانی، از شعر هجرت . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش سوّم: . استادمان می گفت: «این آغاز راه است شب لکّه ای جامانده بر دامان ماه است افراسیاب است و سیاووش شهیدی هرجا حسینی بود، سر می زد یزیدی» القصّه جنگی بود و ننگی بود و نامی میراث ما خون است و شمشیر قیامی من تشنه هم باشم، نمی بازم برادر نان حلالم را سر آب حرامی بر جام دست فتنه ای مانده ست و من هم جامی به سنگی می زنم، سنگی به جامی «والسّابقون السّابقون» وقتی نمانده ست! خورشید را سر می بُرد شام تمامی ماییم اگر، غارت نخواهد کرد شمری حتّی نخ پیراهنی را از امامی حتّی اگر در مقتل ما صف ببندند در تف ببینیم از سواران ازدحامی حتّی اگر سرهای ما از پا بیفتند! فتح المبینی هست و دست انتقامی من نهروان در نهروان خونم برادر! من وارث گرز فریدونم برادر! هر اُشتری در فتنه آمد، نحر کردم بر گرده ی ضحّاک تیغ قهر کردم من آبم و آشوب بوشهر است در من من خاکم و خشم منوچهر است در من «القصّه جز نقل قیام از ما، فسانه ست این چامه را با من بخوان تا عاشقانه ست» .... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش چهارم: . گیرم که خنجر می وزید از این حوالی من ایستادم همچنان با دست خالی گیرم که دستم خالی است، امّا بسازم من آمدم تا آرزوها را بسازم دیروز اگر مین بود و رؤیایی که جا ماند من مانده بودم در غم پایی که جا ماند_ _با شوق رفتن سوی فردایی که مانده ست می ایستم روی همان پایی که مانده ست پرواز خواهم داد امید کودکم را با دست خود می سازم آخر موشکم را در آسمان ها شادی ما را ببیند رقصیدن پهپادی ما را ببیند «دنیا بخواند از من و تو عاشقانه این چامه را با من بخوان! باقی فسانه» چون طرح نو در آسمان انداختیمش هر آرزویی بود، با هم ساختیمش ..... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش پنجم: . امّا کماکان کاروان را درد کم نیست راه درازی مانده و هموار هم نیست ما را اگرچه مرکب فتح المبین است تا همچنان شب رهزن است و در کمین است القصّه دنیا هست و برق سکّه هایش در مکّه حاجی را فریب عکّه هایش تخم شغادند و هلاک خودزنی ها وای از _برادر جان!_ برادر ناتنی ها تا بوده چاقوی برادر تیز بوده هرجا که ایرج بوده، سلمی نیز بوده امّید یاری بود، امّا بیم هم بود در دست یاران پرچم تسلیم هم بود سوی نگاه ناخلف با خانه جنگی ست چشم برادرناتنی هامان فرنگی ست ارث پدر را بین خود تقسیم کردند ما را برادرهای ما تحریم کردند ما آرزو بودیم اگر، آزردگانیم ما را نمی بینند... شاید مردگانیم امّا برادر کاش با دنیا نمی ساخت از خاک گورم خشت کاخش را نمی ساخت یا از تنم با کشتنم حرفی نمی زد از خانه پیش دشمنم حرفی نمی زد دلتنگی ام را کاشکی آغوش می شد من شعر غربت بودم، او هم گوش می شد هرجا زمین خوردم، عصا می شد برایم در سوز سرما هم قبا می شد برایم امّا برادر گریه های هر شبم بود در بستر من پرسه می زد تب، تبم بود! القصّه ماییم و شب و راه درازی در جستجوی آرزوی دست سازی راه است اگر پُر بیم خنجر، طی کنیمش صعب است، امّا بی برادر طی کنیمش .... . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . بخش پایانی: . می ایستد بر پایه ی من آسمانی در دست هایم می تپد نبض جهانی انگشت های من سلیمانی ست، بنگر! تا فرش زیر پایم ایرانی ست، بنگر! می بینم از هر جای هر شب جاده ها را صبح امیدم از نفس افتاده ها را من آفتابی تیز دارم در غلافم بنگر! دل هر ذرّه ای را می شکافم هر کهکشانی را که می گفتند، دیدم از مزرع سبز فلک هم خوشه چیدم۵ آمد به باغم تشنه ای، جویم برایش هر کس که دردی داشت، دارویم برایش دنیای عاشق آرزوی کودک من از نغمه ی جان است رقص موشک من دل سوختن در سرگذشت جنگی ام نیست جز ساختن در آتش هوشنگی ام نیست القصّه ماییم و شکوه آرمان ها تا قلّه یک شب مانده و اینک جوان ها_ _با ساز خود رؤیای ما را می نوازند این سازه ها _این آرزوها_ دست‌سازند اکنون که طی کردیم راهی را که باید از دور می بینیم ماهی را که باید صبح یشوعا پشت درهای اریحاست در کربلا هم صحبت از خورشید بطحاست در دشت ما موسیقی منجی وزیده رود من از آواز داوودی شنیده در خوف شب هم گفته و از ماه گفته القصّه استادم _جَزاهُ اللّه_ گفته: «این فصل را با من بخوان! باقی فسانه ست این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه ست» . الحمدالله . مهر و آبان ۱۴۰۱ . ۵) مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو حافظ . @hasankhosravivaghar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوالنّور . ننه سرما به حرف آمده است چای دم کن که برف آمده است... . ابیاتی از غزل‌مثنوی . . @hasankhosravivaghar
🍃 ح ق: ما وقت شنیدن نام ایفل، آب از دهان‌مان سرازیر نمی‌شود! ما عاشق همین دره‌گرگ هستیم که محل تولد بروجردی بود! روزی که سردار شهید محمد بروجردی، احمد متوسلیان را و همت را و خیلی دیگر از دردانه‌های دفاع‌مقدس را کشف کرد، چه کسی اینان را می‌شناخت؟! اینک اما سالیانی است که حتی شیربچه‌های حزب‌الله لبنان هم، حاج‌احمد ما را الگو گرفته‌اند! و همت ما را! و بروجردی ما را! الساعه از بروجرد، رهسپار دره‌گرگ هستم! شهر بروجرد، دهستان اشترینان، روستای دره‌گرگ! کجاست مگر این روستا؟! چه دارد مگر؟! بسم‌الله الرحمن الرحیم! می‌خواهم زادگاه مسیح کردستان را زیارت کنم! و پیدا کنم خانه پدری سردار شهید سپاه اسلام را! ما وقت شنیدن نام ایفل، آب از دهان‌مان سرازیر نمی‌شود! ما دله جوایز اجنبی نیستیم! ما عاشق همین دره‌گرگ هستیم که محل تولد بروجردی بود! یا آن‌ور ایران؛ درگز که محل تولد صیاد شهید بود! پس «جانم فدای ایران» به شعار و افه و ادا و اطوار نیست! هر عضو سپاهی که ما داریم، یعنی تپش قلب بروجردی! و هر عضو ارتش بابصیرت‌مان، یعنی ضربان قلب صیاد! والله از دهه ۶۰ زنده‌تر است بروجردی شهید! سلام خدا بر شهیدان! / حسین قدیانی @mrtahlilgar1
هوالغغور . . ... پس آن بتی که دیدم و نشناختم، تویی! ذکری که بر لبی نمی انداختم، تویی جز من قبيله ی پدرم زن‌خدا نداشت تنها الهه ای که نمی ساختم، تویی! یا بنده ای که دیدی و نشناختی، منم یا مؤمنی که منکر خود ساختی، منم در قلعه پرچمی که نیفراشتم، تویی بادی که در حصار نگهداشتم، تویی هر بوسه ای که از لب و بر گونه ی کسی برداشتم همیشه و نگذاشتم، تویی پس کینه ای که در دل خود داشتی، منم! قهر لجوج! کودک بی آشتی منم هر کس که من هنوز نمی خواستم، تویی او را که از جميع خودم کاستم، تویی لطفی کن و نباش و تنم را به هم بریز! چپ دست کور و پای کر راستم تویی! او را که هیچ وقت نمی خواستی، منم تزویر مست! نشئگی راستی منم با اینکه چامه ای که نمی سازمش، تویی فکری که از سرم نمی اندازمش، تویی! هر شعر ناسروده ی من وامدار توست مضمون تازه ای که نپردازمش، تویی موضوع قصّه ای که نمی سازی اش، منم فکری که در سرت نمی اندازی اش، منم خود را شبی در آینه ای دیده ام، تویی! ای عشق! ای حکایت نشنیده ام! تویی؟ از شیشه ی شکسته ی عمر نکرده ام رازی که برملا شده، فهمیده ام تویی! من دوستت نداری و... دارم، همین! منم خود را شبی در آینه ی من ببین، توام! . . بهمن ۱۴۰۰ . . @hasankhosravivaghar
هوالشّاهد . در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورشلیمی ست اشکی که می افشانَدم دامن به دامن از بغض صبرا و شتیلا مانده با من خون فلسطین است و يَجري مِن روءانا میراثُنا دَمعٌ وَ اِرثٌ مِن ءاَبانا... . از شعر . . @hasankhosravivaghar
میراث
هوالشّاهد . در سینه ام سنگینی بغضی قدیمی ست داغ من از کوفه ست و زخمم اورشلیمی ست اشکی که می افشان
Az khon-e javanane vatan.mp3
29.57M
شب است و چهره ی میهن سیاهه نشستن در سیاهی ها گناهه تفنگم را بده تا ره بجویم که هر که عاشقه، پایش به راهه . برادر بی قراره برادر شعله واره برادر دشت سینه ش لاله زاره... . برادر نوجوونه برادر غرق خونه برادر کاکلش آتش فشونه... . از خون جوانان وطن... مرحوم استاد شجریان . . @hasankhosravivaghar
هوالرّحیم . . ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمّد را نمی گـیـرد خـدا هـم در دلـم جـای مـحمّد را پس از عمری که چون پروانه بر گـِرد علی گشتم در ایـن آیینه دیـدم نـقش سـیمای مـحـمّد را به بینایی امـیر عرصه ی تجریـد خواهی شد کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمّد را جهان را سر به سر آیینه ی روی علی دیدی علی خود آینه ست ای دل تماشای محمّد را محمّد «من رءانی» گفت و «موسی» لن ترانی دید چه در دل داشت عیسی جز تمنّای محمّد را؟ شـبی کآفـاق را آیینه ی روی خدا دیـدم خدا می دید در آیینه سیمای محمّد را   چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست شـنـید آخر به جـان لحن دل آرای مـحمّد را! چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی که مـن بـا خویشتن دیـدم مـدارای مــحمّد را که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی شنیـــد آخـر نـدای گرم و گیــرای مــحمّد را شب صبح ازل _پیوند رویایی_ تو می گویی همین من دیـدم آیا روی زیبـای محمّد را؟ سگ کوی علی هستم، ولی دزدانه می بینم علی بر سینه دارد داغ سودای مـحمّد را . استادم . . @hasankhosravivaghar
مثل احمد مگر خدا گونه ست؟ مصطفایی که مصطفی گونه ست منِ خاکی اگر ندیده امش از لب چشمه ها شنیده امش که پر از سوز مانده اسفندم شب عید است و رفته لبخندم جاری ام مثل اشک در حرمش از خزر تا خلیج فارس غمش... . . از شعر . @hasankhosravivaghar
میراث
مثل احمد مگر خدا گونه ست؟ مصطفایی که مصطفی گونه ست منِ خاکی اگر ندیده امش از لب چشمه ها شنیده ام
به دلخواه نادیده ام شهید مصطفی نوروزی۱ . . ننه سرما به حرف آمده است چای دم کن که برف آمده است قصّه ها _غصّه های‌_ دیرینه شب طوفان کنار شومینه گریه دارم، بیا در آغوشم نکند باز هم فراموشم...؟ سوز مرگ است در زمانه ی مان گرچه سردی گرفته خانه ی مان_ _باز هم لقمه ای بهاری هست نان داغی سر بخاری هست گرچه کولاک می کشد شلّاق دل من گرم آش روی اجاق خانه ی ما بهاری است اگر چادری گل گلی نشانده به سر شب برف است و خاطرات کهن ننه جان! کو عبای پشمی من؟ خبری باز هم در آن بالاست مهر و سجّاده کو؟ شب یلداست خون به دل از غم بهار شدن شب یلدا شب انار شدن شب دیدار یار در میقات شب عاشق شدن، شب صلوات برف ها دانه های تسبیح اند در زبان خدا تواشیح اند «إنّه‌و خیرُ ناصرٍ وَ مُعین» باغ را در پناه برف ببین به دل لاله ها سپیدی داد برف آمد به دشت عیدی داد برف از سوگ ما خبر دارد؟ که چنین شهر را به بر دارد شهر ما داستان رنجوری ست بی نوایان در به در دارد خاک گل های پرپر است این شهر چقدَر داغ بر جگر دارد! سر هر کوچه روضه ای برپاست سر ولی روضه بیشتر دارد! صد نفر رفته اند در گودال و در این بین یک نفر دارد... آسمان هم سیاه پوشیده ست خیمه را شام گریه بردارد باز هم یک شهید آوردند مادری دست بر کمر دارد با چه رویی سپید می بارد؟ برف از سوگ ما خبر دارد؟ برف را رنگی از جنون می زد آسمان داشت حرف خون می زد باز رخت عزا به تن کرده برف شهر مرا کفن کرده شهر جز حسرتی بهاری نیست جز غمش در هوای ساری نیست همچنان هر اذان دچار کسی ست مسجد شهر بی قرار کسی ست گَرد خاک از خودش زدوده چقدر زندگی را شهید بوده چقدر مثل احمد مگر خدا گونه ست؟ مصطفایی که مصطفی گونه ست منِ خاکی اگر ندیده امش از لب چشمه ها شنیده امش که پر از سوز مانده اسفندم شب عید است و رفته لبخندم جاری ام مثل اشک در حرمش از خزر تا خلیج فارس غمش... موج در موج سینه زن دریاست باز بی تاب ماه من دریاست غم بزرگ است و کوچک است دلم تکّه ای از کنارک است دلم گریه دارم، دلم پر از درد است کو زمستانی ام؟ هوا سرد است گفت: «پاینده اند، می شنوی؟ شهدا زنده اند، می شنوی؟» ننه سرما به حرف آمده باز چای دم کن که برف آمده باز باز هم جان به شهر برگشته مصطفی مان به شهر برگشته شک ندارم که پیک نوروزی ست برف، این بار برف پیروزی ست انقلابی تر از من است این برف سوز شب های بهمن است این برف برف آمد که آفتی نرسد باغ را دست غارتی نرسد غرب جنگل به فتنه سر نکند شرق را زخمی تبر نکند سخنی نیست، حرف معلوم است ردّ پا روی برف معلوم است گفت: «صبح زمانه نزدیک است قدس آنجاست، خانه نزدیک است کو زمستانی ات؟ بیا برویم شب طوفان به کربلا برویم» شب دراز و هوا اگرچه بد است مصطفی راه امن را بلد است . . بهمن ۱۴۰۱ . ۱) شهید عزیز ما ‌‌_مصطفی نوروزی‌_ که شکر خدا به چشمش آمده ام، در دفاع از امنیت سرزمین مان در اسفند ۱۳۹۹ در آب های ساحل کنارک بندر چابهار توانست خدا را با شهادت در آغوش بگیرد. پس از چند روزی که پیکر پاکش مهمان آب بود، به لطف مادرش بی بی زهرا (سلام الله علیها) به شهرش ساری برگشت و با بدرقه ی اشک های مردم شریف آن دیار در گلزار شهدا به خاک سپرده شد. . راستی دلم گرفته شهید! حرف های زیادی با تو دارم اما شاید بغضم را این دوبیتی قیصر بهتر بیان کند‌: نه از مهر و نه از کین می نویسم نه از کفر و نه از دین می نویسم دلم خون است، می دانی برادر؟ دلم خون است، از این می نویسم انشاءالله روزی با شهادت می بینمت و در آغوشت دلتنگی هایم را اشک می شوم. هو یا علی مدد. . @hasankhosravivaghar
خوف دارم آبی چشم کسی غرقم کند ناخلف هستم، ولی از نوح پنهان می کنم . برادرم ‌ . . @hasankhosravivaghar
هوالغفور . صبح دیدم برای همراهم توان گفت و شنیدی افزوده شد. حیران شدم که نه خودم خریدی داشته ام نه به کسی گفته بودم... ساعتی گذشت و ایتا جان را گشودم و پیام سراسر مهر دوست شعر خواهی به چشمم آمد که «فلانی! آنقدر غزل ذوق زده ام کرد که روحم به پرواز درآمد.» این توان همراه هم صله ی آن دوست است و شاید باورتان نشود، برای من از همه ی جایزه هایی که در کنگره های مختلف گرفته ام، شیرین تر. امّید که باز هم بتوانم مخاطبان جانم را با شعرهای عاشق خشنود کنم. هو یا علی مدد. . @hasankhosravivaghar