eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
641 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 کتاب 🔸 شگفت‌آور به قلم از نشر است که در ژانر تاریخ متناوب نوشته شده، همه چیز ممکن بود به طرز متفاوتی رقم بخورد و ما می‌توانستیم در جای دیگری از ایستاده باشیم؛ جایی که اکنون برایمان بسیار دور به نظر می‌رسد. هر چیزی که امروز داریم، و یا نداریم، ممکن بود برعکس باشد. این همان چیزی‌ست که وحید یامین‌پور در رمان و خود با استفاده از ژانر قصد دارد به ما بگوید. 🎯او در همان صفحات ابتدایی ما را غافلگیر می‌سازد. 22 بهمن سال 57 است ولی نه از شور و حال انقلابی خبری است و نه از آن خوشحالی و حس پیروزی. چرا که شکست خورده و این احتمالا سیاه‌‌ترین ماهی‌ست که تاریخ به خودش دیده است... چنین روایتی‌ست که شما را در بهت فرو می‌برد. روایتی به‌موقع، هوشمندانه و بیدارکننده. 🚨گویی در طول این قصه، مدام بر شما نهیب زده می‌شود و با خود تکرار می‌کنید که ممکن بود امروز بر جایی قرار بگیرید که شخصیت اصلی این داستان قرار گرفته است. 📌ماجرا از زبان یک مرد روایت می‌شود؛ مردی که گویی روزگار تمام زندگی‌اش را به بازی گرفته است. ــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــ @hasebabu
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ راوی قصه، است که عاشقانه های زندگی اش در دل این معکوس رقم می خورد و حالا در جایی از تاریخ ایستاده که هیچگاه رخ نداده اما به ما نهیب می زند که ممکن بود امروز در جایی شبیه آنجا که او قرار گرفته، ایستاده بودیم. 🟢قیمت کتاب 115/000 🔴قیمت با تخفیف 105/000 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از آنچه به تدریج رخ می‌دهد بترسید ؛ فاصله‌های تدریجی، لرزش های تدریجی، سستی‌هاۍ تدریجی، "شدن" های تدریجی ! از تدریج بیش از شوک بھراسید . ★☆★☆★☆ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گاهی انسان برای کارهایی که می‌کند در همان لحظه دلیل موجهی ندارد. آن کار را به منزلهٔ محصول یک سلسله فعل و انفعالات عقلی یا احساسی مرتکب می‌شود. اگر فعل ارتکابی‌اش نتیجهٔ خاصی نداشت که فراموش می‌شود؛ هم خودِ فعل و هم آنچه باعث انجام شدنش شده بود. ولی اگر نتیجهٔ آن فعل ارتکابی ماندگار باشد، آن‌وقت وسواس فکری آدم را بیچاره می‌کند و انبوهی از پرسش‌های سرزنش‌آمیز فرامی‌رسد. ــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 گلستان یازدهم" یک عاشقانه آرام ♡در دل جنگ است. خاطرات زهرا پناهی روا، همسر از سرداران شهید استان همدان است. 💢این کتاب در 17 فصل تدوین شده و از زمان تولد فرزند شهید آغاز می‌شود تا این روزهای راوی ادامه می‌یابد.
🔷"گلستان یازدهم" در مقایسه با " " بیشتری برای خواندن دارد. اگر در کتاب قبلی ضرابی‌زاده این روایت ساده و شیرینی خاطرات بود که مخاطب را به سمت خود جلب می‌کرد، در این کتاب نثر نویسنده به پختگی بیشتری رسیده؛ به طوری که ضرابی‌زاده تلاش دارد تا با استفاده از تکنیک‌های جدید، فضای متفاوتی را ایجاد کند. ایجاد جریان سیال ذهن در روایت خاطرات، فضاسازی، حفظ لهجه شخصیت‌ها در کتاب و شخصیت‌پردازی با استفاده از گفت‌وگو از جمله تکنیک‌هایی است که در این کتاب بیشتر از " " قابل درک است. ــــــــــــــــــــــ ♡قیمت کتاب 275000ت ✓قیمت با تخفیف 265/000ت ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بعد زدم زیر گریه. ـ به خدا عیب نداره. دو دستش، هر دو پاش هم قطع شده باشه عیبی نداره. فقط شما بگید علی آقا زنده‌ست! تو رو خدا بابا بگو علی زنده‌ست😭😭 . بابا سرش را برگرداند آن‌طرف تا اشک‌هایش را نبینم. با بغض گفت: «بابا جان، فرشته، می‌دانی چی شده؟😔» قلبم از جا کنده شد. دلم سفت و سخت شده بود. سرم را گرفتم رو به آسمانِ سرد و یخ‌زده. گفتم: «‌ای خدا... چرا کسی راستش رو به من نمی‌گه! خودم می‌دونم، می‌دونم علی آقا شهید شده. ‌ ای خدا... حالا من چه ‌کار کنم.... 😭 ــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
علی آقا می‌گفت: «تمام ارزش‌ها در است. خوشا به حال شهدا، آن‌ها گل‌های خوش‌بویی بودند که خدا آن‌ها را چید. خداوند آن‌ها را برگزید. زنده‌اند. شهدا برای کسانی زنده‌اند که راهشان را ادامه دهند. خوبی باشید برای شهدا...» ــــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــــــــ وقتی سرش را بالا گرفت، دیدم چشم‌ها و صورتش تا زیر گلو سرخ شده. صدایش بغض داشت، گفت: «گُلُم، مواظب خودت باش. حلالم کن🥺.» دلم می‌خواست با صدای بلند گریه کنم. دلم می‌خواست بگویم من را با خودت ببر. توی چشم‌هایم خیره شد. چشم‌های آبی‌اش مثل دریا متلاطم بود. گفتم: «تو هم مواظب خودت باش. شفاعت یادت نره.»😭 ـــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
؛ یعنی شهادت این‌قدر شیرین و دلنشینه که این‌طور عاشقانه به دنبالش بودی و به خاطر به دست آوردنش از من و بچه و پدر و مادری، که اون همه دوستش داشتی، دل کندی! چطور این لذت رو درک کرده بودی؟ چطور به این آگاهی رسیده بودی؟ مگه چند سالت بود؟ یعنی الان چه حسی داری! شادی، آزادی، رهایی؟ اگه تو این‌طوری، چرا من این همه ناراحتم! چرا دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشه! چرا نمی‌تونم بغضم رو قورت بدم! چرا نمی‌تونم گریه نکنم! چرا این‌قدر بی‌تابم!😭😭» و.. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی کوتاه کتاب رویای نیمه شب داستان دلدادگی جوان زرگر سنی است به یک دختر شیعه. هاشم که هم بازی کودکی ریحانه است حالا عاشق او شده اما اختلاف مذهبی مانع وصال است. در خلال داستان، اوضاع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ارتباطات مذاهب مختلف و رفتار و ظلم حکومت با مردم خصوصا شیعیان به خوبی ترسیم می شود. نکته ی محوری داستان اثبات وجود امام زمان عج و دستگیری ایشان از شیعیان است که پایان خوشی برای داستان عاشقی هاشم رقم می زند‌. 🟢 قیمت کتاب ۲۲۵/۰۰۰ ت 🔴 قیمت با تخفیف ۲۱۰/۰۰۰ ت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
این‌طوری است... چشم آدم را از دیدن عیب‌های ، کور می‌کند🤷‍♂ و خوبی‌هایش را هزار برابر جلوه می‌دهد...❤️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
______ ~باور کنید که ، گاهی ناخواسته به خانۀ دل پا می‌گذارد. دو نگاه به هم گره می‌خورد و آنچه نباید بشود، می‌شود...» 📚 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رنگ از روی ریحانه می‌پرد. امّ‌حباب به من گفت که ریحانه با شنیدن این حرف، نزدیک بود بی‌هوش شود. با ناباوری می‌گوید: «هاشم که قرار است با قنواء ازدواج کند. پس چطور به من علاقه دارد؟😳» ام‌ّحباب به ریحانه اطمینان می‌دهد که تو تنها و تنها به او علاقه داری و بس. ریحانه در حالی که از خوش‌حالی مثل گل ‌انار، قرمز شده بوده، اعتراف می‌کند که به تو علاقه دارد و تو همان جوانی هستی که او را در خواب دیده😉. امّ‌حباب آمد و با چشمان اشک‌بار، گفت‌وگوی خودش با ریحانه را برای من تعریف کرد.و...... ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
❇️قیمت ۲۲۵/۰۰۰ ت ♨️قیمت با ۱۹۰/۰۰۰❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب خاطرات زندگی، از کودکی تا شهادت: 🖇این شهید والامقام در منطقه خان طومان سوریه حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری داعش به همراه دیگر همرزمانش به درجه رفیع نائل شد و پیکر مطهرش بعد از گذشت 4سال تفحص شده و به وطن بازنگشت. در قسمتی از نسبت به فرزندان آمده که : ♻️آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید،کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان زمان خود باشید، ادامه دهنده راه شهدا باشید. 🟢قیمت 280/000ت 🔴قیمت با تخفیف 265/000 ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
✂️گزیده برای زین أب: «بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی حرم می نشستیم و با هم درس های کلاس را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! 💌آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»! طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش». اصرار کردم که این کاررا بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!» - روایت‌زندگی‌شھید‌محمد‌بلباسیـ ـــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
. 📗 💚 قیمت کتاب 280/000 ت ❤️‍🔥قیمت با 225/000 ت😱 ــــــــــــــــــــــــــ 💜موجودی 2 جلد❌ ★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
در قسمتی از وصیتنامه شهید نسبت به فرزندان آمده که : آخرت خود را به دنیای فانی نفروشید،کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حضور فعال داشته باشید، گوش به فرمان ولی فقیه زمان خود باشید، ادامه دهنده راه باشید. 📌این شهید بزرگ شدن سه فرزند خود را دید اما فرزند چهارم بعد از شهادتش دیده به جهان گشود. ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ بعضی شب ها در حیاطِ روبه روی می نشستیم و با هم درس های کلاس اخلاق را مباحثه می کردیم. به من می گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده»! آن قدر دوستش داشتم که هر چه می گفت، برایم حجت بود❤️. چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم. یک دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف»!😍 طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش».☺️ اصرار کردم که این کاررا بکنیم🥺. غمی روی صورتش نشست😔. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم، پیش یه بی کفن؟!»😭 ــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•