دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت11 پسرکفلافلفروش اینقسمت #شوخطبعی _._._._._._._ همیشه روی لبش لبخند بودنه از این بابت که مش
بسمحق...🍂
#پارت12
پسرکفلافلفروش
ادامه#شوخطبعی
_._._._._._
در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت ميكرديم. در آن ايام هادي
با شوخ طبعي ها خستگي كار را از تن ما خارج ميكرد.
يادم هست كه يك پتوي بزرگ داشت كه به آن ميگفت »پتوي اِجكت«
يا پتوي پرتاب!
كاري كه هادي با اين پتو انجام ميداد خيلي عجيب بود. يكي از بچه ها را
روي آن مينشاند و بقيه دورتادور پتو را ميگرفتند و با حركات دست آن
شخص را بالا و پايين پرت ميكردند.
يك بار سراغ يكي از روحانيون رفت. اين روحاني از دوستان ما بود. ايشان
خودش اهل شوخي و مزاح بود. هادي به او گفت: حاج آقا دوست داريد
روي اين پتو بنشيني؟!
بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان ميشود.
حاج آقا كه از خنده هاي بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را
برداشت و نشست روي پتو.
هادي و بچه ها چندين بار حاج آقا را باال و پايين پرت كردند. خيلي سخت
ولي جالب بود.
بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف
دوكوهه.
بعد از آن خيلي از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را
چشيدند...
شيطنتهاي هادي در نوع خودش عجيب بود. اين کارها تا زماني که پاي
او به حوزهي علميه باز نشده بود ادامه داشت.
يادم هست يک روز سوار موتور هادي از بهشت زهرا به سوي مسجد بر
ميگشتيم. در بين راه به يکي از رفقاي مسجدي رسيديم. او هم با موتور از
بهشت زهرا (سلام الله) بر ميگشت.
همينطور که روي موتور بوديم با هم سالم و عليک کرديم.
يادم افتاد اين بندهي خدا توي اردوها و برنامه ها، چندين بار هادي را اذيت
کرد.
از نگاههاي هادي فهميدم که ميخواهد تلافي کنداما نميدانستم چه قصدي دارد.
هادي يکباره با سرعت عملي که داشت به موتور اين شخص نزديک شد
و سوييچ موتور را درحاليكه روشن بود چرخاند و برداشت.
موتور اين شخص يکباره خاموش شد. ما هم گاز موتور را گرفتيم و
رفتيم..
هر چه آن شخص داد ميزد اهميتي نداديم.
به هادي گفتم: خوب نيست الان هوا تاريک ميشه، اين بنده ي خدا وسط
اين بيابون چي کار کنه؟ گفت: بايد ادب بشه.
يک کيلومتر جلوتر ايستاديم. برگشتيم به سمت عقب. اين شخص
همينطور با دست اشاره ميکرد و التماس ميکرد.
هادي هم کليد را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زير تابلو.
بعد هم رفتيم...
ادامه داره..
#پسرک_فلافل_فروش
#شهدا
#کتاب
#حجاب
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━
سلام خدمت دوستان حسیبا♥️🌿
⊰•دنیای کتاب حسیبــــا📚•⊱
https://abzarek.ir/service-p/msg/840869
◇لینک ناشناس سخنی، پیشنهادی، انتقادی، درخواستی دارید می تونید این جا به صورت ناشناس بگید!!
حتما اگه ایده یا نظری درباری پست گذاری دارید با ما در میان بگزارید😊
با تشکر❣
زن در اسلام :
زنده ؛
سازنده ؛
و رزمنده است ؛
به شرطی که لباس رزمش،
لباس عفتش باشد.
#شهید_آیت_الله_بهشتی
#امنیت
#اتحاد
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#من_میترا_نیستم
کتاب راز رسانه🌱
[گفتگوهای شهید نادر طالب زاده]
قیمت : ۸۰۰۰۰🌱
کتاب «راز رسانه»مجموعه گفتار ها و گفت و گو هاي شهید حاج نادر طالب زاده ، گامي است در جهت تبیین مباني نظري و باید هاي رسانه هاي انقلاب اسلامي و شناخت سیاست هاي رسانه هاي غربي...
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#حجاب
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨کتاب [برپا]✨
👨🏻🏫 روایت زندگے اصغربمانـے،معݪم،هنرمنـد و مربـۍ پرورشے دهہ ۶۰👨🏻🏫 ﴿کتابی مختص دانش آموزا و معلم ها😉﴾
----------------------------------
🚀ارسال نیم بها به سراسر کشور🚀
☘️هدیه کتاب 55000تومان☘️
با تخفیف 20% فقد
‼️44/000تومان🥰‼️
----------------------------
کانال ماد ر واتساپ 😍:
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
----------------------------------
کانال ما در ایتا😍 :
https://eitaa.com/hasebabu
----------------------------------
پیج اینستاگرام😍 :
https://www.instagram.com/p/CfXIUZDLgo4/?igshid=MDJmNzVkMjY=
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
بسمحق...🍂 #پارت12 پسرکفلافلفروش ادامه#شوخطبعی _._._._._._ در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فع
بسم حق...🍂
#پارت13
پسرکفلافلفروش
اینقسمت#تریاک
_._._._._._._
ايام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبی در اين كشور رخ ميداد. دستور رسيده بود كه بسيجیها برنامهی ايست و بازرسی را فعال كنند.
بچههای بسيج مسجد حوالی ميدان شهيد محالتی برنامهی ايست و بازرسی را آغاز كردند. هادی با يكی ديگر از بسيجيها كه مسلح بود با يك موتور به ابتدای خيابان شهيد ارجمندی آمدند.
اين خيابان دويست متر قبل از محل ايست بازرسی بود. استدلال هادی اين بود كه اگر مورد مشكوكی متوجه ايست و بازرسی شود يقيناً از اين مسير ميتواند فرار كند و اگر ما اينجا باشيم ميتوانيم با او برخورد كنيم.
ساعات پايانی شب بود كه كار ما آغاز شد. من هم كنار بقيهی نيروها اطراف ميدان محالتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود كه يك خودروی سواری قبل از رسيدن به ايست بازرسی توقف كرد!
بعد هم يكدفعه دندهعقب گرفت و خواست از خيابان شهيد ارجمندی فرار كند.
به محض ورود به اين خيابان يكباره هادی و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند. دوست هادی مسلح بود. راننده و شخصي كه در كنارش بود، هر دو درب خودرو را باز كردند و هر يك به سمتی فرار كردند.
هادی و دوستش نيز هر يك به دنبال يكی از اين دو نفر دويدند...
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
#کتاب
#شهدا
#امام_زمان
#حجاب
#فتنه
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━