eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
683 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 بمونید برامون🦋 ممنون بابت اعتمادتون🍃
زمین پادگان برائتی پر بود از قمقمه های آب .😲 فکر کردم باید خالی باشند.پایم خورد به یکی شان . متوجه سنگینی وزنش شدم .🤨بازش کروم.پر بود😯چند تای را به تصادف برداشتم همه پر بودند . آن نزدیکی ها سربازی را دیدم👀 پرسیدم :(این قمقمه ها را مرا اینجا ریخته اند؟) -دیروز هرکس می رفت خط قمقمه را از کمرش باز می کرد و می انداخت اینجا -چرا؟😐😧 _خوب خواهر ، بچه ها همه روزه بودند.😣تازه از خیلی ها شنیدم که می گفتند:《دوست دارم لب تشنه شهید شوم☺️😁》 مغزم مثل کوه آتش فشانی می ماند که فوران کرده باشد 🔥💔 توی دلم می گفتم : 《در این گرمای خرماپزان لب تشنه به شهادت رسیدن هم لیاقت می خواهد😓》 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پر فروش ترین کتابمون دختر تبریز🥰 ارسال به سراسر نقاط کشور داریم 🚀 اما برا سه سفارش اولمون با تعرفه ی نیم بها😍 موجودی 2 جلده✌🏻 هدیه این کتاب زیبا و پرفروش ۳۸۰۰۰ تومانه 😍 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
🦋ــــــــــــــــــ @hasebabu کتاب « »، روایت‌هایی از حیات جاودانه به قلم برادرش احمدرضا است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هدیه ی این کتاب 30/000تومانه🍃 خرید از مــــــا ...26000 ت🦋 📢 به سراسر نقاط کشور عزیزمون هم ارسال داریم😍..🚀 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍃⤵️ https://eitaa.com/hasebabu ــــــــــــــــ
🌺خیلی دوست داشتم شھید بشوم، اما نشدم. صدّام تانک و توپ و موشک داشت و ما ھم عشق به انقلاب و رھبر. برای ھمین باشوق کار می کردیم و از دشمن نمی ترسیدم. آن موقع سه تابچه داشتم. توی جنگ باردار ھم شدم. 🌺صدّام لعنتی ھم مدام بمب و موشک می زد. ھیچ وقت از شھر بیرون نرفتم. در خانه ام به روی رزمنده و رھگذرها باز بود. دل خوش بودم به میزبانی بچه ھا و شستن لباس ھای زخمی ھا. بعد از مدتی، پسرم محمد ھم رفت جبهه. 🌺محمد بھ خاطر شستن لباس رزمنده ھا ازم تشکر می کرد و مدام دستم را می بوسید و می گفت:« این دست در خدمت شھداست، بوسیدنش عاقبت به خیرم می کنھ.» روز آخر سال۶۶ توی منطقه غرب شھید شد. پیکرش ماند توی منطقه. 🌺 وقتی کوله اش را برایم آوردند پیراھنی داخلش بود. دیگر امیدی بھ بازگشت پسرم نبود. پیراھنش را دفن کردیم تا یادبودی ازش داشته باشم. دیگر جایمان عوض شد. سنگ مزارش را می بوسیدم. مدیونش بودم، او من را مادر شھید کرده بود. ـــــــــــــــــــــــــــــــ چاپ جدید این کتاب 120/000تومانه🍃 اما به قیمت قبل دو عــدد موجوده 90/000تومان🦋 ــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
ــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ 🍃 کتاب فراری ها یه کتاب جالب و تاثیر برانگیزه🥺روایتی از چند تا جوان ایرانی که برای اعزام به و دفاع از بی بی جان س مجبور میشن خودشونو جا بزنن،،دین و ملیتشون رو تغییر میدن و تو این مسیر چه اتفاقاتی که براشون مشکل ساز میشه و ....🕊️★ اتفاقی نیست دوست من★✌🏻🍃 هدیه ے این کتاب زیبا و خواندنی📗 هم 40/000تومانه🍃 خرید از مــــــــــا 32/000تومن🦋 ارسال نیـــــــــم بها 💥 موجودے 2 عدد✌️ @hasebabu ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دنیاے کتاب حسیبــــــا 🍃⤵️ https://eitaa.com/hasebabu ــــــــــــــــــــ
ســـلام و عرض ادب خدمت دوستان و خیر مقدم ویژه به اعضاے جـــدید کانال🦋 ان شاءالله از امشب تا فـــــــردا شب ســــه ارسال هس😉 اولویت با ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ویه خبــــــر دیگـــہ اینکــــہ : دو پـــک داریم که داااغ دارن 😁💥💥 پس با ما همـــــــــراه باشین 😊🌱 @hasebabu
قیمت این جذاب و پرفروشمون 213000تومانه +20 تومن هزینه ي ارسال ـــــــــــــــــــ امــــــــــــــا 💥 شما میتونین این پک رو فقط با170/000تومان خریداری کنین☺️ ✈️ ـــــــــــــــــــ @hasebabu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#پارت17 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت#اهل‌کار _._._._._ بعضی از دوستان حتی برخی از بچه‌های مذهبی را ميشنا
بسم‌حق...🍂 پسرک‌فلافل‌فروش ادامه _._._._._ هادی يك ويژگی بسيار مثبت داشت. در هر كاری وارد ميشد كار را به بهترين نحو به پايان ميرساند. خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكی از بچه‌ها مشغول گچ‌كاری ديوارهای طبقه‌ی بالای مسجد بود. اما نيروی كمكی نداشت. هادی يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردی به كمك اين گچكار آمد. او خيلی زود كار را ياد گرفت و كار گچكاری ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبی انجام شد. مدتی بعد بحث حضور بچه‌های مسجد در اردوی جهادی پيش آمد. تابستان 1387 بود كه هادی به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علی مصطفوی راهی منطقه‌ی پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد. هادی در اردوهای جهادی نيز همين ويژگی را داشت. بيكار نميماند. از لحظه لحظه وقتش استفاده ميكرد. در كارهای عمرانی خستگی را نميفهميد. مثل بولدوزر كار ميكرد. وقتی كار عمرانی تمام ميشد، به سراغ بچه‌هايی ميرفت كه مشغول كار فرهنگی بودند. به آنها در زمينه‌ی فرهنگی كمك ميكرد. بعد به آشپز جهت پخت غذا ميرفت و... با آن بدن نحيف اما هميشه اهل كار و فعاليت بود. هادی هيچ گاه احساس خستگی نميكرد. تا اينكه بعد از پايان اردوی جهادی به تهران آمديم. فعاليت بچه‌های مسجد در منطقه‌ی پيراشگفت مورد تحسين مسئولان قرار گرفت. قرار شد از بچه‌های جهادی برتر در مراسمی با حضور رئيس‌جمهور تقدير شود. راهی سالن وزارت كشور شديم. بعد از پايان مراسم و تقدير از بچه‌های مسجد هادی به سمت رئيس‌جمهور رفت. او توانست خودش را به آقای احمدی‌نژاد برساند و از دوركمی با ايشان صحبت كند. اطراف رئيس‌جمهور شلوغ بود. نفهميدم هادی چه گفت و چه شد. اما هادی دستش را از روی جمعيت دراز كرد تا با رئيس‌جمهور، يعنی بالاترين مقام اجرايی كشور دست بدهد، اما همينكه دست هادی به سمت ايشان رفت، آقای احمدی‌نژاد دست هادی را بوسيد! رنگ از چهره‌ی هادی پريد. او كه هميشه ميخواست كارهايش در خفا باشد و برای كسی حرف نميزد، اما يكباره در چنين شرايطی قرار گرفت. ادامه دارد... ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━