eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
681 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع کرد بی‌هدف شلیک کردن به سمتم. از روی خط سیر گلوله و نوری که از لوله‌ی تفنگش در لحظه‌ی شلیک ایجاد می‌شد محلش را فهمیدم. جایی که فکر می‌کردم آنجاست را به رگبار بستم. غیب شد. خشاب من هم تمام شد. خواستم خشابم را عوض کنم اما قسمت عقبی خشاب در تفنگ گیر کرد، در حالی که اول باید قسمت جلویش در تفنگ جا می‌افتاد! حادثه‌ی غافلگیرکننده‌ی خشاب، رعب شدیدی در دلم انداخته بود، ترس و احساسات متناقضی داشت. من که الان نمی‌توانم خشاب تفنگم را جا بزنم، اگر بفهمند کجا هستم چه بلایی سرم می‌آید؟! بالاخره توانستم بعد از کلی دردسر و استرس شدید، خشاب را درست جا بزنم. تفنگ را پر کردم و برگشتم عقب. آنجا که رسیدم متوجه شدم فقط من بودم که تا آنجا جلو رفته بودم و هیچ کدام از دوستانم همراهم نبوده‌‌اند. موقع برگشتن به عقب، داخل کانالی که آنجا حفر کرده بودند سقوط کردم، در همان حال به صورت ناخودآگاه دستم روی ماشه بود و همینطور تیراندازی می‌کردم. بدون اینکه بدانم کجا را می‌زنم همینطور به اطرافم شلیک می‌کردم. خدا رحم کرد زخمی نشدم. به خودم مسلط شدم. برگشتم عقب. حس می‌کردم پایم خیلی درد می‌کند، ولی نمی‌دانستم چرا. کنار یکی از رفقای رزمنده‌ام نشستم و پایم را دراز کردم. گفتم فکر می‌کنم زخمی شده باشم. پاهایم را که خوب وارسی کرد گفت گلوله نخورده‌‌ام و درد ظاهرا به خاطر همان سقوط است. بعد از مطمئن شدن از اینکه زخم‌ام خطرناک نیست دوباره به سمت خاکریز برگشتم. این بار دوستانم جلوتر رفته بودند. توانستیم همه‌ی سربازان دشمن در خط اول را بکشیم. تفکر داعش خطرناک هست، روزی در سوریه و روزی در 🦋قیمت روے جلد89/000ت 🎁خــــرید از مـــــا:80/000تومان ـــــــــــــــــــــ @hasebabu
۹ آبان ۱۴۰۱
📚نام کتاب : (سفرنامه) ✒️نویسنده : 🔓ناشر : تعداد صفحات : ۳۳۶ 💸قیمت کتاب 45/000 تومان 🎁خرید از مــــــا 38/000 تومان 🔰 : این اثر بخشی از مجموعه خاطرات نویسنده از دوران دانشجوییش در کشور فرانسه به عنوان یک مسلمان ایرانی است. 📍این کتاب شامل خاطراتی است که ابتدا در وبلاگی به همین نام «سفیر» توسط نویسنده نوشته شده و سپس به مرور بر آن خاطرات افزوده شده است ❌رهبر انقلاب چندی پیش در جریان یکی از دیدارها گفتند: کتاب خاطرات سفیر را توصیه کنید که خانم‌هایتان بخوانند.❌ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @hasebabu
۹ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ آبان ۱۴۰۱
یکی از میت ها لاک زده💅 بود🫠تا آمدیم همه ناخن هایش را پاک کنیم، سروصدای خانواده بلند شد🫤 می گفتند:«چرا این قدر طولش می دین؟ سریع تر😠! » به این حرف ها کاری نداشتیم. با پنبه و استون🧪، خیلی با حوصله، لاک💅 هارا ذره ذره پاک کردیم. حتی من نیم خیز شدم و لاک💅 های لای خط ناخنش را تمیز🧼 کردم با این حال، نه غر زدیم نه خسته شدیم😊 سرمان توی لاک خودمان بود! ✨ هفت خانِ شستن ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قیمت این کتاب زیبا و تاثیرگذار 30/000تومانه 🎁خــــــــرید از ما 27/000 @hasebabu
۹ آبان ۱۴۰۱
؛ یک شعار نیست، حقیقتی است که اکثر ما به عمق آن توجه نداریم. کتاب حاضر می‌خواهد ما را به مفهوم توجه دهد. استاد که نویسنده نام‌آشنای کتب دینی همچون و است، این اثر را با هدف آموختن درس‌های برای روزمره ما عاشقان حضرت نگاشته‌ است. کتابی محبوب که جای آن در کتابخانه هر ای خالی است. ــــــــــــــــــــ قیمت کتاب؛40/000 خـــرید از مــــــا 34/000تومان @hasebabu
۱۰ آبان ۱۴۰۱
در کتاب یادت باشد💖 تمام داستان‌های آشنایی شهید حمید سیاهکالی عزیز با همسرشان تا روزهای بعد از شهادت را از زبان همسرشان می‌خوانید و تنها راوی این کتاب ایشان است که👌 الحق و الانصاف کار بزرگی کردند که باعث تولید این اثر زیبا، دلنشین و سرشار از درس‌های زندگی شدند. در این چند شب که این کتاب زیبا را می‌خواندم، لحظات خاص و شیرینی را تجربه کردم و خیلی درس‌ها از زندگی این شهید بزرگوار و همسرشان گرفتم که از همسر شهید و تمام دست‌اندرکاران تولید کتاب یادت باشد کمال تشکر را دارم و امیدوارم این کتاب به زودی به تمام زبان‌های زنده دنیا چاپ شود تا مردم دنیا کمی از عشق واقعی را بفهمند.  ⓙⓞⓘⓝ↡ 🦋|↬❥ @hasebabu
۱۰ آبان ۱۴۰۱
🔶 ۹ پیشنهــــــاد خواندنی 🔶 ♦️کتاب «حوض خون» ♦️کتاب «عزیز خانوم» ♦️کتاب «مادر ایران» ♦️کتاب «نعمت جان» ♦️کتاب «دختر تبریز» ♦️کتاب «ماهم جنگیدیم» ♦️کتاب «مرضیه» ♦️کتاب «نان سال‌های جنگ» ♦️کتاب «روز آزادی زن» 🔶با 20 درصد تخفیف😍💥 ⸤ Eitaa.com/hasebabu
۱۰ آبان ۱۴۰۱
حسام خبر فاجعه را باور نکرد 😔این فاجعه فوق تصور و تحمل بود ...یاد روزی افتاد که همراه جمعیت عظیم برای بیعت به دیدن سید صدر رفته بود🚶🏻‍♂️ و به چهره سید و هاله نور اطرافش نگاه می‌کرد💫 و از خودش می پرسید :چطور آن مردمی که حسین را دیدند👀 ، توانستند او را بکشند؟ 😓 آیا تاریخ واقعا تکرار می‌شود؟ و حاکمی روی کار می‌آید که نقش یزید را ایفا می‌کند💔 و فقط سید صدر مقابلش می ایستد؟ و بعد از آن هم فقط خواهرش🧕🏻 بنت الهدی کنار او می ماند؟ آیا این ملت تسلیم، سزاوارند کسی مثل سید صدر قربانی شود ⁉️ای کاش می‌توانست احمد را ببیند، اما او ناپدید شده و حسام نمی‌دانست چطور با او تماس📞 بگیرد و فقط خدا می دانست چه بر سرش آمده ..!💔 ناگهان یاد رویای کودکی اش افتاد ... شبی که خواب دید هزاران گل در دل تاریکی زوزه می کشند ....🌌 ❣️کتاب زیباي اسطوره های عشق❣️ ---------------------------------- 🚀ارسال نیم بها به سراسر کشور🚀 ☘️هدیه کتاب : 45/000 تومان☘️ 💣20 ٪ تخفیف ویژه36/000تومان💣 ـــــــــــــــــــــــــــــــ کانالمون در ایتا🍃⤵️ https://eitaa.com/hasebabu
۱۰ آبان ۱۴۰۱
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیای کتاب📚حسیبا 💥پک چهارتایی کتب پرفروش💥 {آرزوهای دست ساز} {چخ چخی ها} {شروه ای برای حبیب} {همه چیز درباره نهال} قیمت این پک جذاااب و ویژه :↓ فقط 143/000تومانه🌿+ 20 تومان هزینه ارسال🌿(163000تومان) امــــــــا این پک تخفیف ویژه داره☝🏻❣️ 🚫تخفیف استثنایی فقــــط120/000تومان🚫 و اینکه ارسالـــشم رایگانه🚀 ⚡فقط واریزی های امروز⚡ @hasebabu
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
ساره مشغول بازی شد. سعده هم لبه بالکن نشست. با کنجکاوی داشت پایین را نگاه می‌کرد. به سعده گفتم:‌ «بیا پیش من روی صندلی بنشین.» همان موقع بمباران شروع شد. یکی از بمب‌ها به طبقه اول خانه‌مان اصابت کرد. یک‌آن پاهای سعده و دست‌های من مجروح شدند. ساره هم همان‌موقع سر جایش افتاد. سر و تمام بدنش پر ترکش شده بود و عین فواره ازش خون می‌رفت. ساعت چهار بعدازظهر بود. ساره قد کوتاهی داشت و ریزه بود. آن روز هم لباس سبزی تنش کرده بود. دو ساعت قبل از آن،‌ عمه ساره با موبایلش از او عکس گرفته بود؛ در طبقه دوم،‌ یعنی در همان محل زخمی‌شدنش. با همان دست‌های ترکش‌خورده‌ام، ساره را بلند کردم و همراه سعده با پاهای خونین به خیابان رفتم. سعده گریه می‌کرد. او هم زخمی شده و مچ پایش ترکش خورده بود، اما می‌توانست حرکت کند. نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم. به خیابان که رسیدیم، جوان‌ها به کمکمان آمدند. ساره را به یکی از جوان‌های همسایه‌مان دادم تا به بیمارستان الزهرا ببرد. از دست‌هایم خون می‌رفت. یکی دیگر از همسایه‌ها وقتی وضعیت مرا دید، گفت: «بیایید به بیمارستان ببرمتان.» با سعده سوار موتور حسن شدیم و به طرف بیمارستان الزهرا رفتیم. تقریبا ساعت نه شب بود که جنازه ساره را به خانه آوردند. همان شب هم بعد از غسل برای دفن به آرامگاه بردند. توی خانه وقتی چشمم به صورتش افتاد، بغلش کردم و او را بوسیدم. یکی از همسایه‌ها گفت: «ناراحت نباش، الان این‌دختر پرنده‌ای در بهشت است.»توی بیمارستان، همه به من می‌گفتند ساره را دارند عمل می‌کنند. سعده خیلی ترسیده بود. همه‌اش گریه می‌کرد و ..... ـــــــــــــــ قیمت کتاب 130/000ت خـــرید از مــــــا117/000تومان @hasebabu
۱۰ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ آبان ۱۴۰۱