نشرشهیدکاظمیشبیه_11-03-24_03-02-55-449.mp3
زمان:
حجم:
1.57M
🎧
#صد_ثانیه_با_کتاب
" هرچیزی که او را در چشم سُعاده مستحق شماتت میکرد، بد بود. حتی سادهلوحی پدر و مادرش که ادعای ظهور را باور کرده بودند و... یا حماقت احمد و پدرش که از سه هفته پیش خودشان را به مکه رسانده بودند و جزو گارد حفاظت به قول خودشان امام زمان(عج) بودند."
برشی از کتاب #شبیه
روایتی با درونمایهای مستند از کسانی که میخواهند فرزند زمانه خودشان باشند.
✍: خانم #فائضه_غفارحدادی
📚: انتشارات #شهیدکاظمی
ــــــــــــــــــــــــــــ
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#میم_مثل_محسن📘 #نوجوان 📌کتاب «میم مثل محسن» روایت زندگی #شهید_محسن_حججی است. ✍به قول سردار شهید سلی
#بریده_کتاب
🔹محسن خیلی به #شهیدکاظمی علاقه داشت عشق و جانش حاج احمد کاظمی بود. محسن هر شب میرفت سر قبر حاج احمد مناجات می کرد با خدا گریه می کرد. به او می گفت: «حاجی». دلم میخواد جا پای تو بذارم دلم میخواد سرنوشتم مثل تو بشه اول جهاد بعد هم شهادت کمکم کن با همه وجود از شهید کاظمی میخواست کمکش کند هنوز چهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه به محسن اجازه رفتن به سوریه دادند محسن می گفت:
🦋می دونستم شهید کاظمی دستم رو میگیره و حاجتم رو روا میکنه
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
#بریده_کتاب
🔹محسن خیلی به #شهیدکاظمی علاقه داشت عشق و جانش حاج احمد کاظمی بود. محسن هر شب میرفت سر قبر حاج احمد مناجات می کرد با خدا گریه می کرد. به او می گفت: «حاجی». دلم میخواد جا پای تو بذارم دلم میخواد سرنوشتم مثل تو بشه اول جهاد بعد هم شهادت کمکم کن با همه وجود از شهید کاظمی میخواست کمکش کند هنوز چهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه به محسن اجازه رفتن به سوریه دادند محسن می گفت:
🦋می دونستم شهید کاظمی دستم رو میگیره و حاجتم رو روا میکنه
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•