eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
759 ویدیو
5 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
نشرشهیدکاظمیشبیه_11-03-24_03-02-55-449.mp3
زمان: حجم: 1.57M
🎧 " هرچیزی که او را در چشم سُعاده مستحق شماتت می‌کرد، بد بود. حتی ساده‌لوحی پدر و مادرش که ادعای ظهور را باور کرده بودند و... یا حماقت احمد و پدرش که از سه هفته پیش خودشان را به مکه رسانده بودند و جزو گارد حفاظت به قول خودشان امام زمان(عج) بودند." برشی از کتاب روایتی با درونمایه‌ای مستند از کسانی که می‌خواهند فرزند زمانه خودشان باشند. ✍: خانم 📚: انتشارات ــــــــــــــــــــــــــــ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
#میم_مثل_محسن📘 #نوجوان 📌کتاب «میم مثل محسن» روایت زندگی #شهید_محسن_حججی است. ✍به قول سردار شهید سلی
🔹محسن خیلی به علاقه داشت عشق و جانش حاج احمد کاظمی بود. محسن هر شب میرفت سر قبر حاج احمد مناجات می کرد با خدا گریه می کرد. به او می گفت: «حاجی». دلم میخواد جا پای تو بذارم دلم میخواد سرنوشتم مثل تو بشه اول جهاد بعد هم شهادت کمکم کن با همه وجود از شهید کاظمی میخواست کمکش کند هنوز چهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه به محسن اجازه رفتن به سوریه دادند محسن می گفت: 🦋می دونستم شهید کاظمی دستم رو میگیره و حاجتم رو روا میکنه ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
🔹محسن خیلی به علاقه داشت عشق و جانش حاج احمد کاظمی بود. محسن هر شب میرفت سر قبر حاج احمد مناجات می کرد با خدا گریه می کرد. به او می گفت: «حاجی». دلم میخواد جا پای تو بذارم دلم میخواد سرنوشتم مثل تو بشه اول جهاد بعد هم شهادت کمکم کن با همه وجود از شهید کاظمی میخواست کمکش کند هنوز چهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه به محسن اجازه رفتن به سوریه دادند محسن می گفت: 🦋می دونستم شهید کاظمی دستم رو میگیره و حاجتم رو روا میکنه ★᭄ꦿ↬ @hasebabu •┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•