امروز چه کتابی معرفی کنم؟!
#عاشقونه_شهدایی
#مذهبی
#کودک
#رمانی_امنیتی
یا.....
اینجا برام بگــــــو..
😉سکوت جایز نیس
★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚دومیـــــــن پک:
#عاشقونه_شهدایی❤️
📗 #قرار_در_بهشت 55/000ت
📕 #یادت_باشد 150/000ت
📒 #قصــــــــه_دلبری 55/000
+27/000 هزینه ارسال
ــــــــــــــــــــــــــــــ
✅مجموع پک 287/000
قیمت با #تخفیف_ویژه 220/000😱
ــــــــــــــــ
موجودی 2پک
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
💠|بریده اے از #یــادت_باشد
#دختر_شینا
📌ما لقا را به بقا بخشیدیم...
به واسطه دوستم کتاب #دخترشینا 📗به دستم رسید. روایت زندگی زن و شوهری را میخواندم که شبیه زندگی خودمان بود؛🥺
❤️ عشقی که ببینشان بود،خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت میکشید یا ماموریت های همیشگی شهید،نبودن ها و فاصله ها،همهٔ اینها را در زندگی مشترکمان هم میتوانستم ببینم.😔
😭 صفحه به صفحه میخواندم و مثل ابر بهار اشک میریختم و با صدای بلند گریه میکردم. هر چه به آخر کتاب نزدیک میشدم ترسیم بیشتر میشد. میترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود. 😥
به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی «قدم خیر»، قهرمان کتاب #دخترشینا غرق شده بودم که متوجه حضور حمید نشده بودم بالای سرم ایستاده بود و چهرهٔ اشک آلودم را نگاه میکرد. وقتی دید تا این حد متاثر شدم کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد. گفت:
حق نداری بقیه کتاب رو بخونی تا همین جا خوندی کافیه. با همان بغض و گریه به حمید گفتم: داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست. میترسم آخر قصه عشق ما همه به جدایی ختم بشه. 😭
آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعتی هیچ صحبتی نمیکردم ...
📗 #دخترشینا
📕 #یادت_باشد #عاشقونه_شهدایی
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu 🍃
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یك عالمه حرف نگفته داشتم. میخواستم بعد از نه سال، حرفهای دلم را بزنم. میخواستم دلتنگیهایم را برایش بگویم. بگویم چه شبها و روزها از دوریاش اشك ریختم. میخواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.😭
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی #روزمادر
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا اینطوری شدی؟ چرا سربهسرم میگذاری؟!😳»
یکدفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»😭
این اولین باری بود که این حرف را میزدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و هایهای گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشهای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگانلنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانهام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم♡ قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را میلرزانی و میفرستیام دم تیغ.»😔
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی #روزمادر
★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
وقتی این حرف را زد، دلم لرزید.🥺
گفت: مریم! منو به خودت انقد وابسته نکن که وقتی میخوام شهید بشم، بتونم ازت دل بکنم.
تو هم اجر بیشتری ببری. میدونی مریم!
♡✓ دوس دارم هر کاری که میکنم، هر قدمی که برمیدارم، حتی وقتی نماز اول وقت میخونم، خودمو مدیون تو بدونم. یا بگم اگه کار خیری میکنم، اجرش نصف مال تو و نصف مال من. نمیخوام از تو نه عقبتر باشم، نه جلوتر. حتی وقتی شهید شدم، اجرش رو با خودت تقسیم کنم و در شهادتم تو هم سهیم هستی
ــــــــــــــــــــــــــ
#عهدکمیل
#بریده_ای_از_کتاب....
#عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
👌احسنت🦋
#یادت_باشد
#دلتنگ_نباش
#هواتو_دارم
#قصه_دلبری
کتابهای پرفروش #عاشقونه_شهدایی هستن✌️ از دستش ندین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا اینطوری شدی؟ چرا سربهسرم میگذاری؟!😳»
یکدفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»😭
این اولین باری بود که این حرف را میزدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و هایهای گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشهای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگانلنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانهام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم♡ قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را میلرزانی و میفرستیام دم تیغ.»😔
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یك عالمه حرف نگفته داشتم. میخواستم بعد از نه سال، حرفهای دلم را بزنم. میخواستم دلتنگیهایم را برایش بگویم. بگویم چه شبها و روزها از دوریاش اشك ریختم. میخواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.😭
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا اینطوری شدی؟ چرا سربهسرم میگذاری؟!😳»
یکدفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»😭
این اولین باری بود که این حرف را میزدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و هایهای گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشهای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگانلنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانهام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم♡ قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را میلرزانی و میفرستیام دم تیغ.»😔
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یك عالمه حرف نگفته داشتم. میخواستم بعد از نه سال، حرفهای دلم را بزنم. میخواستم دلتنگیهایم را برایش بگویم. بگویم چه شبها و روزها از دوریاش اشك ریختم. میخواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.😭
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
💢اولین پــــــک از کتب شهدایی #پرفروش🔥
#عاشقونه_شهدایی
🔸#هواتودارم 190/000 ت
🔹#یـــــادت_باشــــد 200/000 ت
🔸 #خاتون_و_قوماندان 125/000ت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
♨️قیمت پـــک سه جلدی515/000 ت+50/000 هزینه ارسال
📛امـــــــا قیمت با #تخفیف_داغ 460/000 ت😱
👇👇👇👇👇
🔥بهمـــــــــــــــــــــراه #ارسال_رایـــــــــگان 🔥
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
💢پــــــک #پرفروش🔥
#عاشقونه_شهدایی
🔸#هواتودارم 190/000 ت
🔹#یـــــادت_باشــــد 200/000 ت
🔸 #خاتون_و_قوماندان 125/000ت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
♨️قیمت پـــک سه جلدی515/000 ت+50/000 هزینه ارسال
📛امـــــــا قیمت با #تخفیف_ویژه 460/000 ت😱
👇👇👇👇👇
🔥بهمـــــــــــــــــــــراه #ارسال_رایـــــــــگان 🔥
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا اینطوری شدی؟ چرا سربهسرم میگذاری؟!😳»
یکدفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»😭
این اولین باری بود که این حرف را میزدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و هایهای گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشهای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگانلنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانهام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم♡ قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را میلرزانی و میفرستیام دم تیغ.»😔
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasibaa2 📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لحظه آخر هم از هم دور بودیم. دلم تنگ بود. یك عالمه حرف نگفته داشتم. میخواستم بعد از نه سال، حرفهای دلم را بزنم. میخواستم دلتنگیهایم را برایش بگویم. بگویم چه شبها و روزها از دوریاش اشك ریختم. میخواستم بگویم آخرش بدجوری عاشقش شدم.😭
ــــــــــــــــــــــــ
#دخترشینا #عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
💠|بریده اے از #یــادت_باشد
#دختر_شینا
📌ما لقا را به بقا بخشیدیم...
به واسطه دوستم کتاب #دخترشینا 📗به دستم رسید. روایت زندگی زن و شوهری را میخواندم که شبیه زندگی خودمان بود؛🥺
❤️ عشقی که ببینشان بود،خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت میکشید یا ماموریت های همیشگی شهید،نبودن ها و فاصله ها،همهٔ اینها را در زندگی مشترکمان هم میتوانستم ببینم.😔
😭 صفحه به صفحه میخواندم و مثل ابر بهار اشک میریختم و با صدای بلند گریه میکردم. هر چه به آخر کتاب نزدیک میشدم ترسیم بیشتر میشد. میترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود. 😥
به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی «قدم خیر»، قهرمان کتاب #دخترشینا غرق شده بودم که متوجه حضور حمید نشده بودم بالای سرم ایستاده بود و چهرهٔ اشک آلودم را نگاه میکرد. وقتی دید تا این حد متاثر شدم کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد. گفت:
حق نداری بقیه کتاب رو بخونی تا همین جا خوندی کافیه. با همان بغض و گریه به حمید گفتم: داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست. میترسم آخر قصه عشق ما همه به جدایی ختم بشه. 😭
آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعتی هیچ صحبتی نمیکردم ...
📗 #دخترشینا
📕 #یادت_باشد #عاشقونه_شهدایی
•┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈•
✒️ ★᭄ꦿ↬ @hasebabu 🍃
•┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈•
گفته بود: «اگه جنازهای بود و من رو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!» بلندبلند میگفتم: «نوش جونت! نوش جونت!»😭 میبوسیدمش، میبوسیدمش، میبوسیدمش. این نیم ساعت را فقط بوسیدمش. بهش میگفتم: «بیبی زینب (س) هم بدن امام را وقتی از میان نیزهها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش... سلام منو به ارباب برسون!» به شانههایش دست کشیدم، شانههای همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود. چشمش باز شد😭. حاجآقا که آمد، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولاراستشدن باز شده. آنقدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم😔. حاجآقا دست کشید روی چشمش، اما کامل بسته نشد.😭
ـــــــــــــــــــــ
#قصه_دلبری
#عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
گفته بود: «اگه جنازهای بود و من رو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!» بلندبلند میگفتم: «نوش جونت! نوش جونت!»😭 میبوسیدمش، میبوسیدمش، میبوسیدمش. این نیم ساعت را فقط بوسیدمش. بهش میگفتم: «بیبی زینب (س) هم بدن امام را وقتی از میان نیزهها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش... سلام منو به ارباب برسون!» به شانههایش دست کشیدم، شانههای همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود. چشمش باز شد😭. حاجآقا که آمد، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولاراستشدن باز شده. آنقدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم😔. حاجآقا دست کشید روی چشمش، اما کامل بسته نشد.😭
ـــــــــــــــــــــ
#قصه_دلبری
#عاشقونه_شهدایی
★᭄ꦿ↬ @hasebabu
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•