eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
652 ویدیو
4 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
📖کتاب ( ) ✍️ نویسنده: وحید یامین‌پور 📚ناشر: سوره مهر تعداد صفحات: ۲۴۸ 💸 قیمت کتاب بااحترام 95/000 تومان🦋 💥خرید از ما باتخفیف 90/000تومان 🎁 🔎 : یامین پور در رمان « » به سراغ رفته و کوشیده یک را برای علاقه مندان تدارک ببیند. در «ارتداد»، داستان از اوج شروع می شود و خواننده از شنیدن خبری شوکه می شود😱، او ما را به 22 بهمن 57 برده اما نه آن 22 بهمنی که انقلاب پیروز شد! بلکه یک 22 بهمن سیاه و خون آلود ... 22 بهمنی که رنگ و بویی از پیروزی ندارد ... سیاه تر از 17 شهریور. حالا شنیدن قصه هم است و هم غیر قابل تصور، در جای جای کتاب خودت را در خیابان های تهران تصور میکنی؛ در شرایطی که هنوز ده روز از جشن عمومی ورود به میهن نگذشته، عزادار شده است. مردم تمام امید خود را نابود شده می بینند و شیرینی در کام آنها تلخ شده است. راوی قصه، است که عاشقانه های زندگی اش در دل این معکوس رقم می خورد و حالا در جایی از تاریخ ایستاده که هیچگاه رخ نداده اما به ما نهیب می زند که ممکن بود امروز در جایی شبیه آنجا که او قرار گرفته، ایستاده بودیم. جهت ثبت سفارش👇 @Yaa_zahraa18🌱 @hasebabu🦋
هر حرکتی از هر توقفی بهتر است،. توقف به طور فزاینده خود را باز تولیدمیکند، در توقف، رسوب میکنیم، بوی کهنگی و ماندگی میگیریم. انسان ِ متوقف یعنی مرده؛ حرکتِ متوقف یعنی سکون؛ مبارزه ی متوقف یعنی سازش؛ مردم باید دوباره گرمای حیات نهضت و مبارزه را حس کنند.. آن وقت زانوهایشان جان میگیرد و برمی خیزند.. _ارتداد، ”وحید یامین پور“ @hasebabu
☆بسم رب الحسین ع☆ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ وَ عَلیَ الْمُسْتَشْهِدِینَ بَینَ یَدَیکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهْ» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
🖇بعضی از آدما توی زندگیت هستن که هیچ کاری هم برات نکردنا اما دوست داشتنی ان🤗مثل یه رفیق خوب +مجازی یا حقیقیش هم فرقی نداره . ☜اونا یه ستاره خاصی دارن که همون ستاره باعث میشه که تو اونا رو با تمام وجودت دوست داشته باشی.🫂 امیدوارم که تو زندگی همتون از این آدما وجود داشته باشه.☺️ سلام رفقـــــا صبحتون پر از عشق و امید♡ @hasebabu
https://abzarek.ir/service-p/msg/1212962 تا اینجا از احوالاتتون بگین منم چندتا معرفی میذارم☺️ +سوالی،انتقادی،پیشنهادی بود درخدمتم... ☝️
کتاب « » بر اساس واقعیت با محوریت رخنه اطلاعاتی در رژیم صهیونیستی و سیستم اطلاعاتی موساد. این کتاب داستان‌های از رخنه اطلاعاتی در رژیم صهیونیستی است. رژیم صهیونیستی سال‌های سال است با اشغال سرزمین‌های فلسطین و ساخت اسلحه در قدرت مانده است ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🟢قیمت کتاب 130/000تومان 🔴قیمت با تخفیف 115/000 تومان @hasebabu
✂️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ او همان مهاجر آواره گمشده بی نشان بود که هیچ چیز نداشت و برای لقمه ای نان جهان را زیر پا گذاشته بود؟ چگونه او ملوانان را می دید که راه را برای او باز می کنند؟ و چگونه کاپیتان با او مانند یک دوست سلام می داد؟! چگونه او در آن روز که دنیا به رویش همه این درها را گشوده بود، دیوانه نشد؟! اما او در آن روزها اهل فکر کردن نبود و فکر هم نکرد! احساس او به زندگی از هر شگفتی و هر سوالی قوی تر بود. آن روز که جولیا به او گفت: «فردا با پدرم ملاقات می کنیم.» احساس کرد که به زودی اتفاق بزرگی رخ خواهد داد... به ساعتش نگاه کرد. پنج دقیقه تا زمان دیدار با رئیس زکریا باقی مانده بود. اگر آنها او را در حال دیدار با او می دیدند، چه اتفاقی می افتاد؟ ! اگر آنها به راز او پی برده باشند با او چه خواهند کرد؟ ! ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @yaa_zahraa18📲 @hasebabu
📚 روایت زندگی مادر شهیدان کارکوب زاده قیمت:72000 ت🌱 قیمت با تخفیف 65000🎁 @hasebabu
》 خانم کارکوب روایت زندگی زهرا کارکوب، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوب‌زاده به قلم رضیه غبیشی است. 🍉 آفتاب زده بود که به‌همراه تمام فامیل به سوی غسال‌خانه‌ای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زنده‌ها خیلی سخت و طاقت‌فرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سخت‌تر از آن. هیچ‌کس شعله‌های آتشی که درونم را می‌سوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمی‌دید. فقط آه می‌کشیدم و چشم‌به‌راه بودم که یوسفم بیاید.ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسال‌خانه بردند. بی‌تاب دیدارش بودم. زن‌ها شیون می‌کردند و مردها گریه. همه پشت در غسال‌خانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بی‌هیچ‌کلامی فقط نگاهش کردم. بدنم می‌لرزید. اشکم بی‌صدا پایین می‌آمد. نفس‌نفس می‌زدم. جلو رفتم و بی‌اختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمه‌باز بود. بدنش بوی عطر می‌داد.شروع کردم به نجوا: «فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دل‌تنگت می‌شه؟ بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش می‌کشیدم، نوازشش می‌کردم و قربان صدقه‌اش می‌رفتم. لبانم از گریه می‌لرزید. عزیزم به‌خواب رفته بود. ــــــــــــــــــــــــــ📚ـــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
یه‌تیکه‌ازکتاب‌ بودکه‌میگفت: امام‌رضا‌تنهاکسیه‌که‌هرچی‌به صلاحت‌نباشه‌به‌صلاحت‌میکنه‌(: 🌱 @hasebabu
میگفت : شما‌ اگه کتابِ رو‌ بخونی دیگه اون آدمِ سابق نمیشی🚶🏾‍♂. . !