هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......:
جايي را نمي ديد حضرت رضا شفايش داد
حاج شيخ محمود كرماني فرمود: از زني كه كور و اهل كرمان بود و به زيارت حضرت رضا عليه السلام آمده و حضرت رضا عليه السلام او را شفا داده و بينا شده است من او را به مهماني به خانه خود دعوت كردم و از شرح قضيه اش كه شنيده بودم پرسيدم گفت:
قضيه من اين است كه در وطن خود كرمان يك چشم من از بينائي افتاد لذا به اطباء كرمان مراجعه كردم و فايده اي به دست نيامد، بلكه يك چشم ديگر نيز از كار ماند و نابينا شدم لاعلاج از كرمان حركت كرده به تهران رفتم و به دكترهاي آنجا رجوع
[صفحه ۱۱۸]
كردم، ايشان پس از معاينه گفتند يك چشم علاج پذير نيست.
اما چشم ديگر تا يكسال اگر مواظبت به علاج شود احتمال بهبودي هست، چون چنين
گفتند: من مأيوس شدم و از شوهر خود خواهش كردم كه به زيارت حضرت رضا عليه السلام بروم، چون جايي و چيزي نمي ديدم دستم را ميگرفتند و مرا ميبردند و من توسل به آن حضرت ميجستم تا يك وقت شوهرم سخني گفت كه بسيار به من اثر كرد، لذا با دل شكسته به حرم تشرف پيدا كردم.
بسيار تضرع كردم كه خدايا مرا به بركت امام هشتم عليه السلام شفا مرحمت فرما، در حال تضرع يك حال ديگر به من روي داد، در آن حال سيدي به شكل سلطان الواعظين شيرازي ديدم، چون او را ديده بودم و ميشناختم به من فرمود: برخيز، عرض كردم من كه جايي را نمي بينم، نمي توانم برخيزم يا بنشينم بار ديگر فرمود برخيز، در اين مرتبه بر خواستم در حالتي كه همه جا را و همه چيز را ميديدم قضيه من اين بود.
چون بعضي از شفا يافتن من باخبر شدند، به رئيس
[صفحه ۱۱۹]
تشريفات آستانه خبر دادند مرا طلبيد و اعتراض كرد كه چگونه بدانيم كه تو كور بوده اي و شفا يافته اي؟
گفتم: اطباء تهران معاينه كرده اند و از كوري من خبر دارند، شما از
تهران استفسار نماييد تا معلوم شود و چون به تهران نوشتند و جواب آمد و صدق قضيه معلوم شد رئيس تشريفات به من گفت: اگر چه چنان است كه گفته اند لكن اين امر را نبايستي اظهار كني و فاشش نمايي زيرا كه زمان اقتضاي آنرا ندارد.
الا الا ثناي تو، ذكر علي الدوام من
رئوف من، عطوف من، اميد من،
امام من
لحظه به لحظه دم به دم، بر حرمت سلام من
به غرفههاي مرقدت، خورده گره زمام من
در حرمت گرفتهام ذكر رضا رضا
رضا
رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......:
نگرشى بر تاريخ
در كتاب هاى تاريخى چنين مى خوانيم كه مأمون نخست پيشنهاد خلافت به امام كرد، (۲۳۴) ولى امام شديدأ از پذيرفتن آن خوددارى نمود. مدّتها مأمون مى كوشيد كه امام را به پذيرش اين مقام قانع گرداند، ولى موفّق نمى شد. مى گويند اين كوششها به مدّت دو ماه در « مرو » ادامه يافت كه امام همچنان از پذيرفتن پيشنهاد وى امتناع مى ورزيد. (۲۳۵)
مأمون به امام مى گفت: «. اى فرزند رسول خدا، من به فضيلت، علم، زهد، پارسايى و خداپرستيت پى بردم و ديدم كه تو از من به خلافت سزاوارترى.. »
امام پاسخ داد: « با پارسايى در دنيا اميد نجات از شرّ آن دارم، با خويشتن دارى از گناهان، اميد دريافت بهرهها دارم، و با فروتنى در دنيا مقام عالى نزد خدا مى طلبم.. »
مأمون مى گفت: ميخواهم خود را از خلافت معزول كنم و آن را به تو واگذارم و خود نيز با تو بيعت كنم؟!
امام پاسخ داد: اگر اين خلافت از آن توست، پس تو حق ندارى اين جامه خدايى را از تن خود به درآورده بر قامت شخص ديگرى بپوشى،
و اگر خلافت مال تو نيست، پس چگونه چيزي را كه مال تو نيست، به من مى بخشايى؟ » (۲۳۶)
با اين همه مأمون گفت: تو ناگزير از پذيرفتن آنى!! روزها و روزها مأمون در متقاعد ساختن امام كوشيد و پيوسته فضل و حسن را به نزدش مى فرستاد و بالاخره هم مأيوس شد از اين كه امام خلافت را از وى بپذيرد.
روزى ذوالرياستين، وزير مأمون، در برابر مردم ايستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفت انگيزى مى بينم! مى بينم كه اميرالمؤمنين مأمون خلافت را به رضا تفويض مى كند، ولى او نمى پذيرد. رضا مى گويد: در من توان اين كار نيست و هرگز نيرويى براى آن ندارم. من هرگز خلافت را اين گونه ضايع شده نيافتم. » (۲۳۷)
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
CQACAgQAAx0CSmRjDAACN6hhMHQ0vhC6b1mJjXhg1Ywz2AvEkgACxQgAAnGDWVMEb5Y-fd1zFCAE.mp3
8.54M
♨️مهمان امام رضا(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......:
پذيرفتن وليعهدى با تهديد
تلاش مأمون براى متقاعد ساختن امام
از كتاب هاى تاريخ و روايت چنين برمى آيد كه مأمون به راه هاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مى كرد. از زمانى كه امام هنوز در مدينه بود اين تلاشها شروع شد و پيوسته مأمون با وى مكاتبه مى كرد كه آخر هم به نتيجه اى نرسيد.
سپس « رجاء بن ابى ضحّاك » را كه از خويشان فضل بن سهل بود، (۲۳۸) مأمور براى انتقال امام به مرو كرد. امام را به رغم عدم تمايل قلبيش به اين شهر آوردند و در آن جا مأمون دوباره كوشش هاى خود را شروع كرد. مدّت دو ماه در كوشيد و حتى به تصريح يا كنايه امام را به قتل هم تهديد
مى كرد، ولى امام هرگز زيربار نرفت. تا سرانجام از هر سو زير فشار قرار گرفت كه آن گاه با نهايت اكراه و در حالى كه از شدّت درماندگى مى گريست، مقام وليعهدى را پذيرفت.
اين بيعت در هفتم رمضان به سال ۲۰۱ هجرى انجام گرفت.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🌷 آیت الله بهجت(ره) :
👌 حرم مطهر حضرت امام رضا (علیه السلام) نعمت بزرگ و گران قدری است که در اختیار ایرانی هاست، عظمتش را خدا می داند، به حدی که امام جواد (علیه السلام) می فرماید :
☘ «زیارت پدرم از زیارت امام حسین (علیه السلام) افضل است، زیرا امام حسین را عامه و خاصه زیارت می کنند، ولی پدرم را جز خاصه( شیعیان دوازده امامی) زیارت نمی کنند.
📖 در محضر بهجت
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......:
برخى از دلايل ناخوشنودى امام (ع)
متونى كه در اين باره به دست ما رسيده آن قدر بسيار زياد است كه به حدّ تواتر رسيده است. ابوالفرج مى نويسد: «. مأمون، فضل وحسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى (ع) روانه كرد. ايشان به وى مقام وليعهدى را پيشنهاد كردند، ولى او نپذيرفتآنان پيوسته پيشنهاد خود را تكرار كردند و امام همچنان از پذيرفتنش ابا مى كرد، تا يكى از آن دو نفر زبان به تهديد گشود، ديگرى نيز گفت، به خدا سوگند كه مأمون مرا دستور داه تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت كنى. » (۲۳۹)
برخى ديگر چنين آورده اند كه مأمون به امام (ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اين كه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روايت كنى، آيا مى خواهى با اين بهانه جان خود را از تن دردادن به اين كار آسوده سازى و مى خواهى كه مردم تو را زاهد در دنيا بشناسند؟
امام رضا پاسخ داد: به خدا سوگند، از روزى كه او مرا آفريده هرگز دروغ نگفته ام، و نه به خاطر دنيا زهد در دنيا را پيشه كرده ام، و در ضمن مى
دانم كه منظور تو چيست و تو به راستى چه از من مى خواهى.
چه مى خواهم؟
آيا اگر راست بگويم در امان هستم؟
بلى در امان هستى.
تو مى خواهى كه مردم بگويند، على بن موسي از دنيا روى گردان نيست، امّا اين دنياست كه بر او اقبال نكرده است. آيا نمى بينيد كه چگونه به طمع خلافت، وليعهدى را پذيرفته.
در اين جا مأمون برآشفت و به او گفت: تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مى كنى، در حالى كه تو را از سطوت خود ايمنى بخشيدم. به خدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ، وگرنه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد. (۲۴۰)
امام رضا (ع) در پاسخ ريّان كه علّت پذيرفتن وليعهدى را پرسيده بود، گفت:
«. خدا مى داند كه چقدر از اين كار بدم مى آمد. ولى چون مرا مجبور كردند كه از كشتن يا پذيرفتن وليعهدى يكى را برگزينم، من ترجيح دادم كه آن را بپذيرم. در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار و اكراه بودم.. » (۲۴۱)
اما حتى در پشت نويس پيمان وليعهدى اين نارضايتى خود و به سامان نرسيدن وليعهدى خويش را برملا كرده بود. (۲۴۲)
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان شخصی که نامه به #امام_حسین (ع) نوشت امام رضا (ع) جواب نامه اش را داد.
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ترور نافرجام امام (ع)
مامون عباسى حتى يك لحظه از فكر و خيال امام رضا
عليه السلام بيرون نمى رفت و هر بار كه نقشه مى كشيد، همچنان بى نتيجه مى ماند و نقش بر آب مى شد، تا شبى عده اى از غلامان حلقه به گوش را طلبيد و از آنها خواست تا به منزل بروند و با هجوم يكباره خود، با شمشير، امام عليه السلام را از پاى درآورند.
هرثمة بن اعين در حديث مفصلى از صبيح ديلمى نقل كرده كه: « مامون مرا به همراه سى نفر از غلامان مورد اعتماد خود، شبانه به خانه امام رضا عليه السلام جهت قتل آن حضرت فرستاد و طبق دستور مامون غلامان وارد عمل شده و در يك لحظه اين سى نفر آن قدر بر بدن امام عليه السلام شمشير زدند كه يقين به كشته شدن وى نموده و روز بعد به همراه مامون جهت تشييع و خاكسپارى حضرت به طرف خانه امام رضا عليه السلام رهسپار شديم اما برخلاف انتظار ديديم كه حضرت در محراب عبادت به نماز مشغول است.
صبيح گويد: به دستورمامون جهت تحقيق خدمت آن حضرت رسيدم. تا پاى خود را برپاشنه درب گذاردم، حضرت فرمود: اى صبيح! عرض كردم: لبيك يامولاى! در دم به روى زمين خوردم. حضرت فرمود: خداى تو را رحمت كند: يريدون ليطفؤوا نورالله بافواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون ».
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حکایتی شنیدنی از عیادت امام رضا علیه السلام
👌 عاقبت هیچکس معلوم نیست.
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......:
تصميم مامون در برگشت به بغداد
از لحظه اى كه خبر عزيمت مأمون به بغداد دهان به دهان گشت، مرو حالت عادى خود را از دست داد. گشتىها در شهر پرسه مى زدند. جاسوسها اين جا و
آن جا پراكنده بودند. آنها به تنهايى سرچشمه نگرانى نبودند. محاصره خانه امام شديدتر شده بود. در آن روزها، مرو به پادگان بزرگى مى مانست كه آشفتگى بر آن فرمانروايى مى كرد. ذوالرياستين موفق نشده بود مأمون را از تصميمش برگرداند. مأمون قصد داشت به هر قيمتى كه شده است، به پايتخت پدرانش بازگردد؛ اما براى انجام اين كار چندان شتاب نمى كرد؛ زيرا جاده بغداد بسيار خطرناك بود. به عمد اين خبر را پراكنده كرده بودند تا به مرور راه براى بازگشت وى همراه شود.
حضرت (ع)، تصميم و پافشارى مأمون را با سكوتى گويا پذيرفت. او از ذغدغه هاى خليفه آگاه بود؛ خليفه اى كه خود را به دست خويش در گرداب افكنده بود.
مأمون در برنامه ريزى خود قصد داشت كه با وليعهدى امام، آتشفشان شورش علويان را خاموش كند. سپس، اندك اندك از مقام امام بكاهد: ناتوانى دانش او را آشكار سازد؛ و عشق وى به تاج و تخت را به مردم بفهماند تا به اين ترتيب ضربه نهايى را فرود آورد! اما، رضا هم چون گوهرى تابناك هر روز بيشتر مى درخشيد و اين، يعنى شكست مأمون و به هم ريختن برنامه ها.
در شبى پاييزى كه باد سرد در كوچهها مى گشت، امام به محرابش پناه برد. خانه خالى بود. حلقه تنگ محاصره، خانه را به زندان تبديل كرده بود. مرد گندم گون در محراب ايستاد و با تمام وجود
رو به آسمان كرد. تمام سلول هايش با اندوه مويه مى كردند. دل بزرگش، با حقيقت و آغاز وجود يكى شده بود. او زمزمه مى كرد:
« خداوندگارا! اى صاحب نيروى كامل و مهربانى دامن گستر و نعمت هاى پى در پى!
اى بخشنده هديه هاى بسيار!
اى آن كه بى نظيرى و به تمثيل در نمى آيى!
اى آن كه آفريدى و روزى دادى،
و در آفرينش بى هيچ الگويى پديدهها را آفريدى
اى در اوج عزت
كه چشمها او را نمى بينند
اى پادشاه بى رقيب!
نزديكتر از انديشه هاى انسان به وى
اى آن كه در برترى شكوهت ظرافت هاى تخيل هاى لطيف سرگردانند!
و براى درك عظمتت نگاه هاى مردم
اى آگاه به آن چه در دل عارفان مى گذرد و گواه لحظه ديدن بينندگان!
اى آن كه چهرهها از شكوهت خيره، گردنها از بزرگواريت خاضع و دلها از هراست بيمناك است!
بركسى درود فرست كه با درودت به او افتخار دادى و از سوى من، از كسى انتقام گير كه بر من ستم روا داشت و مرا خوار كردو پيروانم را از درگاهم راند به او بى ارزشى را بچشان، آن گونه كه وى به من چشاند او را مطرود پليدان و آواره آنان قرار ده! (۱۵۰)
باد هم چنان مى چرخيد و آسمان لبريز از ستارگانى بود كه بسان دل هاى بيمناك مى تپيدند. ياسرخادم حضرت (ع) نشسته بود و در
سكوت مى گريست. هر آن چه سروش به او گفته بود، يا رخ داده بود و يا به زودى رخ مى داد. حقيقت مأمون آشكار شده بود. اوآن چنان كه برخى گمان مى بردندروباه نبود؛ بلكه گرگ درنده اى بود در پوستين روباه!
خبرهايى كه از شيراز و ساوه مى رسيد، جاى ترديد نمى گذاشت كه مأمون كينه اى ژرف از امام در دل دارد. آن چه بر پيچيدگى اوضاع مى افزود اين نكته بود كه خليفه، آن سه نفرى كه وليعهدى امام را پذيرفته بودند، از زندان آزاد و به مقام هايى منصوب كرده بود! آنان و ديگران، آماده بودند كه امام را در هر زمانى ترور كنند. دست سرنوشت، حوادث را به سويى، ناگزير مى راند.
ريّان به نزد امام آمد. ابر اندوه بر چهره اش نشسته بود. نزديك امام نشست و زير لب زمزمه كرد: « سرورم! تو را ارزان فروختند. »
https://eitaa.com/zandahlm1357