eitaa logo
اینجا با هم باشیم⚘️
324 دنبال‌کننده
969 عکس
472 ویدیو
19 فایل
سعی دارم در این صفحه ، مطالبی که مینویسم ، عکسهائی که میگیرم و ... را درج کنم تا بماند به یادگار⚘️ #سید_رضا_متولی
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا بند بزند دل‌هایی را که هیچکس جز خودش از شکسته بودنشان خبر ندارد...
🍁 ⁉️مهربانی چیست؟! پدرم گفت: مهربان باش! اما نگفت که مهربانی حدی دارد! مادرم گفت: مهربان باش! اما نگفت مهربانی حدی دارد! سال‌ها گذشته است و من هنوز فکر می‌کنم حد مهربانی کجاست؟ وقتی تو با دیگران مهربانی ولی آنها با تو مهربان نیستند و.....شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ می‌دهند!! پدرم همیشه مهربان باقی ماند، اما من در شک و تردید! دگربار از او پرسیدم: «حد مهربانی کجاست؟ او خندید و گفت:« پسرجان، مهربانی حد ندارد!! مهربانی یک اقیانوس است که نباید دنبال ساحل برایش بگردی... باید فقط درآن شنا کنی...»🧡 https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912
حرف زدناتون مثل دوتا دوست صمیمی باشه، عشقتون مثل لیلی و مجنون، حمایتتون از هم مثل خواهر و برادر و دیوونه بازیاتون مثل دوتا بچه♥️ 🌟💠 https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم ، یک سبد آیینه در بغل دارد  خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد  به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت «احلی من العسل» دارد  چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش‌گوشه یک غزل دارد  بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد  غلامتان به من آموخت در میانۀ خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ امام رضایم 💐 قربون کبوترای حرمت امام رضا! قربون این همه لطف و کرمت امام رضا یا علی موسی الرضا؛ یا علی موسی الرضا یا علی موسی الرضا میشه به من نگاه کنی؟ اونقدر رضا میگم تا دردمو دوا کنی! یا علی موسی الرضا؛ یا علی موسی الرضا
دارم آرزو می کنم می خواهم از همین بین راه از همین جایی که هیچ کس نیست کمی از کناره ی دنیا راه بروم از کنار همان جاده های تنها که مردان بسیاری را گم کرد... مردانی که در محرم ترین ساعات عشق گریستند! می خواهم کمی دورتر از شما کمی نزدیک تر به ماه ... سوم دی ماه ۱۴۰۱ ساعت۹/۰۴ امشب ساعت ۲۳ مینویسم😢 https://eitaa.com/joinchat/379388098C276034e912
اینجا با هم باشیم⚘️
دارم آرزو می کنم می خواهم از همین بین راه از همین جایی که هیچ کس نیست کمی از کناره ی دنیا راه بر
دل در دلم نبود یه حسی پراز حضور خدا در دلم افتاده بود پاهایم روی زمین نبود فکرم فقط معطوف به جایی قشنگ و زیبا بود و اولئک المقربون و واقعه ای که در تمام این مدت حضور در جمع خوبان در دیار پاکی و خلوص ، شب ها میخواندم و دیگر از حفظ شده بودم... مدام زمزمه ی لبانم بود و مرا در هوایی دیگر غوطه ور میکرد.. نگاهم نمازم کلامم فکرم اعمالم بکلی عوض شده بود دیگر داشتم مطمئن میشدم ، اینجا نقطه ی آخر است و منم رفتنی شده ام... گوئیا بال درآورده بودم ... از شدت ذوق گاهی ناخودآگاه اشک می ریختم. * بر یال ۵ ضلعی که روانه میدان شدیم ، دلم قرص بود که فرمانده حاج محمد ، کسی است که خودش در نوک پیکان گردان حضور دارد و همه را در پشت سرخودش پناه میدهد.. بارها گفته بودند که: تو فرمانده هستی و نباید جلودار باشی ، حداقل در میانه گردانت باش!! و او گفته بود : این بچه ها امانتند نزد من ، باید امانت دار باشم... و همین هم شد... با شروع نبرد سخت ، یکی از اولین شهدای گردان امام رضا علیه السلام کسی نبود جز فرمانده شهیدمان اسلامی نسب... * سوم دی ماه ، حدود ساعت ۲۳ برای انهدام سنگری اجتماعی ، ضامن نارنجک را کشیدم! هنوز پتوی درب سنگر را کنار نزده ، بعثی تنومندی ، پتورا کنار زد و در آستانه سنگر ایستاد!!! هردو از ترس بهت زده شدیم‌ و... به هوش آمدم از شدت دردی که در ران پای راست داشتم خنجری آنجا نشسته بود و پیکر تنومند بعثی با صورت در کنارم برزمین افتاده بود... نمیدانم چه شده بود!! ولی انگار در آن حال و هوای بهت زده ، نارنجک را بداخل سنگر انداخته بودم و خنجر بعثی هم در پایم فرو رفته بود... نمیدانستم چه ساعتیست؟ شب بود که بهت زده شدم و حالا هم باز هوا تاریک بود!! نگو که حدود ساعت ۱۷ روز بعد یعنی چهارم دیماه هست و این ساعات من بیهوش بودم و حالا بچه هاییکه مانده بودند بدستور ، درحال عقب نشینی هستند.... نمیتوانستم راه برم چشمانم سیاهی میرفت هم خونریزی هم درد هم سرمای استخون سوز و خیس شدن زیر بارون بسختی خودم رو به کانال و معبر اصلی رساندم آتش بود که بر زمین میبارید و واقعه ای محشر شده بود ...... بهوش آمدم در کف بیمارستان شهید بقایی بین تخت ها خوابیده بودم پایم عمل شده بود و... و دوباره به خیال واهی ، ماندم 😥 و ماندم تاکنون...