eitaa logo
اینجا با هم باشیم⚘️
318 دنبال‌کننده
838 عکس
419 ویدیو
18 فایل
سعی دارم در این صفحه ، مطالبی که مینویسم ، عکسهائی که میگیرم و ... را درج کنم تا بماند به یادگار⚘️ #سید_رضا_متولی
مشاهده در ایتا
دانلود
دل در دلم نبود یه حسی پراز حضور خدا در دلم افتاده بود پاهایم روی زمین نبود فکرم فقط معطوف به جایی قشنگ و زیبا بود و اولئک المقربون و واقعه ای که در تمام این مدت حضور در جمع خوبان در دیار پاکی و خلوص ، شب ها میخواندم و دیگر از حفظ شده بودم... مدام زمزمه ی لبانم بود و مرا در هوایی دیگر غوطه ور میکرد.. نگاهم نمازم کلامم فکرم اعمالم بکلی عوض شده بود دیگر داشتم مطمئن میشدم ، اینجا نقطه ی آخر است و منم رفتنی شده ام... گوئیا بال درآورده بودم ... از شدت ذوق گاهی ناخودآگاه اشک می ریختم. * بر یال ۵ ضلعی که روانه میدان شدیم ، دلم قرص بود که فرمانده حاج محمد ، کسی است که خودش در نوک پیکان گردان حضور دارد و همه را در پشت سرخودش پناه میدهد.. بارها گفته بودند که: تو فرمانده هستی و نباید جلودار باشی ، حداقل در میانه گردانت باش!! و او گفته بود : این بچه ها امانتند نزد من ، باید امانت دار باشم... و همین هم شد... با شروع نبرد سخت ، یکی از اولین شهدای گردان امام رضا علیه السلام کسی نبود جز فرمانده شهیدمان اسلامی نسب... * سوم دی ماه ، حدود ساعت ۲۳ برای انهدام سنگری اجتماعی ، ضامن نارنجک را کشیدم! هنوز پتوی درب سنگر را کنار نزده ، بعثی تنومندی ، پتورا کنار زد و در آستانه سنگر ایستاد!!! هردو از ترس بهت زده شدیم‌ و... به هوش آمدم از شدت دردی که در ران پای راست داشتم خنجری آنجا نشسته بود و پیکر تنومند بعثی با صورت در کنارم برزمین افتاده بود... نمیدانم چه شده بود!! ولی انگار در آن حال و هوای بهت زده ، نارنجک را بداخل سنگر انداخته بودم و خنجر بعثی هم در پایم فرو رفته بود... نمیدانستم چه ساعتیست؟ شب بود که بهت زده شدم و حالا هم باز هوا تاریک بود!! نگو که حدود ساعت ۱۷ روز بعد یعنی چهارم دیماه هست و این ساعات من بیهوش بودم و حالا بچه هاییکه مانده بودند بدستور ، درحال عقب نشینی هستند.... نمیتوانستم راه برم چشمانم سیاهی میرفت هم خونریزی هم درد هم سرمای استخون سوز و خیس شدن زیر بارون بسختی خودم رو به کانال و معبر اصلی رساندم آتش بود که بر زمین میبارید و واقعه ای محشر شده بود ...... بهوش آمدم در کف بیمارستان شهید بقایی بین تخت ها خوابیده بودم پایم عمل شده بود و... و دوباره به خیال واهی ، ماندم 😥 و ماندم تاکنون...
شهید امام رضایی بسم رب الشهدا علاقه زیادی به ع داشت... آن در شب عملیات ، حقیر آنها را جلو بردم . پشت نونی ها وقتی داشتیم ع را جلو می بردیم ، کنار دست من نشسته بود ، مایلرها (کامپرسی ها) نگه داشتند که پیاده بشن وحرکت کنیم به سمت نقطه رهایی ، ابراهیم باقری وقتی پایین آمد یه نگاهی به آسمون کرد ، چند دقیقه ای خیره به آسمون وستاره ها شد. گفت : ع این طرفه؟ گفتم : بله امام رضا ع این طرفه! این قبله است پشت به قبله امام رضا ع است... برگشت دستاش را گذاشت روی سینه اش ، اشک از چشماش سرازیر شد تو اون لحظه حساس.... گفت: دلم می خواست بیام به پابوست آقا ، مدتیه نشده برسم به خدمت شما ، از همین جا به شما سلام میدم... ع یه سلامی از ته دل ، من دیگه همچین سلامی را هیج جایی ندیدم...🥺 از ته دل سلامی کرد و قطع به یقین جواب سلام را گرفت که پس از شهادتش پیکرش نه به اشتباه ، نه!! اشتباهی در کار نبود... پیکرش به تقدیر ، به دستور ، با طلبیدن امام رضاع به رفت... وقتی پیکر همه را به دیار آوردند ، پیکرمطهر ابراهیم بین آن ها نبود!! کجاست؟! چی شده؟! خبر رسید که پیکرشهید در مشهدالرضا است😢 اون موقع ها رسم بر این بود که هر شهیدی را وارد مشهد می کردند قبل از اینکه به ببرند و به خانواده ها خبر بدهند ، مستقیم پیکر را به حرم امام رضا ع می بردند وطواف می دادند ، بعد به معراج الشهدا می بردند و به خانواده ها خبر می دادند. ابراهیم از رفت به مشهدالرضا ع ، طلبیدش امام رضا ع✋ ونکته ای که بر روی سنگ مزارش هست اینکه عکس تصویرشون هم الان رو به سوی امام رضا ع است...🤲 :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمانی چون کربلا دارد این آسمان هم شاهد جانفشانی بود... مثل آسمان کربلا هم فرات دارد هم علقمه هم علی اکبر دارد هم قاسم و حبیب و زُهیر ارباًاربا شدند ، یاران خمینی همچون، یاران حضرت ارباب علیه السلام ولی... لایَوم کَیومَک یا اَباعَبدالله ۴ نقطه ی رهائی لشکر۳۳ المهدی عج علقمه @hatef10012