باشگاه هواداران کتاب
#معرفی_کتاب @havadaran_ketab
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم👌🏻📚
کتاب #من_پناهنده_نیستم
به قلم #رضوی_عاشور
برگردان #اسماء_خواجه_زاده
انتشارات #شهرستان_ادب
رمان «من پناهنده نیستم» یکی از بهترین و زیباترین رمانهایی است که راجعبه اشغال #فلسطین توسط صهیونیزم از خانم رضوی عاشور مصری تألیف شدهاست و به لحاظ فرم و محتوی در نوع خود کمنظیر و بلکه بینظیر است. کمنظیر به این جهت که نویسنده، خانمی سنی مذهب و اهل قاهره مصر است اما شما با خواندن دقیق و با حوصلهٔ این اثر درخواهید یافت که حریت و آزادگی در این #رمان، موج میزند.
#نویسنده خودش را در این اثر فاخر وامدار هیچ جریان سیاسی که سالها توسط دولتهایی چون اردن، #عربستان و #مصر و گروههای سیاسی فلسطینی که صرفاً سوار بر موج حمایت از مردم فلسطین شدهاند، نمیداند و علاوه بر اینکه نقشی برای آنها در قضیهٔ فلسطین قائل نشدهاست، بلکه از تمامی کشورهای عربی وابسته و نیز گروههای سیاسی بهظاهر مدافع ملت فلسطین نیز بهطور جدی و واضح انتقاد کرده و شاید بههمین دلیل نویسنده محترم از مصر اخراج شدهاست.
*
نمونهای از حریت و آزادگی نویسندهٔ محترم را در صفحهٔ ۴۰۵ #کتاب ملاحظه کنید:
کمتر از یک هفته بعد از رسیدن ما به اسکندریه دیدم ابوعمار در کاخ سفید با اسحاق رابین شیمون پرز مصافحه میکند. محمود عباس سمت چپش ایستاده بود و رئیس جمهور آمریکا سمت دیگرش.
پیمان اسلو را امضا کردند.
چند دقیقه بعد از پایان پخش مستقیم برنامه از کاخ سفید، صادق زنگ زد و گفت: دیدی پیرمرد چه کرد؟.... و با تلخی دربارهٔ علاقهٔ ابوعمار به مصافحه با رابین و پرز و شانهخالی کردن آنها حرف میزد انگار با مصافحه چیزی را به یکدیگر واگذار میکنند.
«این مسخره بازی را دیدی؟! دیدی چکار کردند؟!»
*
در بخشی از کتاب، سه عنصر اصلی یعنی سرزمین، مردم و بازگشت حتمی مردم به فلسطین پس از آزادسازی جنوب لبنان توسط حزبالله، خودش را بیشتر نشان میدهد و نماد هر سه عنصر، کلید خانههای فلسطینیان آوارهای است که بر گردن زنان این سرزمین خودنمایی میکند.
***
در صفحهٔ ۴۵۴ میخوانیم:
حواسم به آوازها جمع میشود، جوانها در اتوبوس ایستادهاند و آواز میخوانند... یکدفعه پیرزنی از روی صندلیاش پرید و گفت:«خدا سیدحسن را حفظ کند، اگر او نبود، اگر مقاومت نبود، ما الان نمیتوانستیم به این خاک بیاییم... صداها بلند شد و برای سید دعا کردند و گفتند انشالله بعدش آزادی فلسطین. یکی از جوانهایی که جلوی اتوبوس بود پرید و گفت:«رهبرمان ابوعمار. برای عمار دعا کنید.» یک لحظه تنش شد!
***
خلاصه، رمان «من پناهنده نیستم» در دل خود قصهها و حوادث فراوانی دارد، اتفاقات خوش و ناخوش زیادی را راوی بیان میکند. #تولد، مرگ، عروسی و عزا.
پیشنهاد میشود این اثر فاخر را که نویسندهاش بهخاطر تالیف و چاپ آن شهروندی خودش را از مصر از دست داده، حتما بخوانید.👌🏻
https://t.me/havadaran_ketab
https://ble.im/havadaran_ketab
https://eitaa.com/havadaran_ketab
https://www.instagram.com/havadaran_ketab/