نـفس عمـیقے میکشم و در دلم میگویم : خــدا کنہ...
از جایم بلنـد میشوم و گوشے تلفـن را برمیدارم و بہ خانواده هایمان تمـاس میگیرم و براے امـشب بہ خانہ مان دعوتـشان میکنم
بہ نـظرت...نام مهمـانی امشـب چیست؟مناسبـتش چیسـت؟
بدرقہ ات...؟! خــــدایـا...بدرقہ ات تا کـجا؟!
آنـقدر بہ این رفـتارها و اتـفاقات حـساس شده ام کہ خدا میدانـد...جـورے کہ فـقط خـدا و بانویی کہ برای دفاعش میروی می توانند آرامـم کننـد...!
* * * * * *
صـداے زنـگ در بلنـد میـشود و مادر و پـدرت وارد میـشوند...
تا در را برایشـان وا میکنے مـادرت محکـمـ در آغوشـت میگیرد و گـریہ میکند...
با دیدنـش بغـض گلویم را خفہ مـیکند اما نمے خوام ساعات پایانے را گریہ کنم...
در چشـمان پـدرت هم بغض دیده میـشود اما بایـد تسلاے ما باشـد...آخـر او #پـدر است!
خـودت را از مادرت جـدا میکنے و روے مبل میـنشانے اش و میگـویی : آروم باش عزیزدلم...مگہ دفعہ قـبل نرفتم؟!
مادرت با روسرے اش چشـمان اشک آلودش را پاک میـکند و با حـسرت بہ چهره ات زل میـزند و میگوید : خـدا میدونہ دفعہ ے قبلے کہ رفتے چے کشیـدم...
حـس میکنم احـساسات مـرا تکـرار میکنـد...پـدرت هم کنارمان نشستہ ات با سـکوت تمـام بہ صحـبت هایـمان گوش میدهـد...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#مریم_یونسی 👉
💠 #فدایی_خانم_زینب
@zoje_beheshti
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت!
⭕️ خاطره رهبر معظم انقلاب از #پدر بزرگوارشان: من کمتر پدری را دیدم که اينقدر نسبت به فرزندانش #محبت داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه میگرفتیم و میرفتیم ییلاق برای گردش و #تفریح. با دوستان طلبه میرفتیم وکیلآباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمیگشتیم، خسته و کوفته میخوابیدیم. پدرم که از #نماز بر میگشت، ماها را توی خواب میبوسید. طاقت نمیآورد. از صبح ما را ندیده بود. اينقدر دلش تنگ شده بود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت!
⭕️ خاطره رهبر معظم انقلاب از #پدر بزرگوارشان: من کمتر پدری را دیدم که اينقدر نسبت به فرزندانش #محبت داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه میگرفتیم و میرفتیم ییلاق برای گردش و #تفریح. با دوستان طلبه میرفتیم وکیلآباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمیگشتیم، خسته و کوفته میخوابیدیم. پدرم که از #نماز بر میگشت، ماها را توی خواب میبوسید. طاقت نمیآورد. از صبح ما را ندیده بود. اينقدر دلش تنگ شده بود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت!
⭕️ خاطره رهبر معظم انقلاب از #پدر بزرگوارشان: من کمتر پدری را دیدم که اينقدر نسبت به فرزندانش #محبت داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه میگرفتیم و میرفتیم ییلاق برای گردش و #تفریح. با دوستان طلبه میرفتیم وکیلآباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمیگشتیم، خسته و کوفته میخوابیدیم. پدرم که از #نماز بر میگشت، ماها را توی خواب میبوسید. طاقت نمیآورد. از صبح ما را ندیده بود. اينقدر دلش تنگ شده بود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🧔♂#پـدر میگفت:
محبتت را به برگ ها سنجاق مزن
که باد با خود می بَرد
محبتت را به آب جویی بریزکه
با ریشه ها عجین شود
ریشه ها هرگز اسیر باد نیست
👩🏻🦳#مـادر میگفت:
پروانه ی محبتت را
به تار عنکبوتی
بینداز که سیـر نباشد
محبتت را به خانه ی دلی بنشان
کـه خـیال بیرون شدن نـدارد
و یـاد 👩🏫#معلمم بـخیر
هر وقت به آخر خط میرسیدم
میگفت: نقطه سـر خط
مهربان تر از خـودت با دیگران باش
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚جایگاه پدر در بستر
مهمان نوازی
امام_عسکری علیه السلام فرمودند :
روزی پدر و پسری خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدند .
حضرت جلوی پای آن ها بلند شدند ، احترامشان كرد ، آنها را در صدر مجلس نشاندند و خود ، روبه رويشان نشستند .
آن گاه دستور غذا داد ، غذا آوردند و از آن خوردند .
سپس قنبر ، طشت ، آفتابه اى چوبى و حوله اى براى خشك كردن آورد و خواست كه بر روى دست مرد ، آب بريزد .
اميرمؤمنان برخاست و آفتابه را گرفت تا خود ، آب روى دست مرد بريزد .
آن مرد ، خود را به خاک انداخت و گفت : اى اميرمؤمنان ! خداوندْ مرا در حالى كه تو بر دستم آب مى ريزى ، بنگرد؟!
حضرت فرمودند : بنشين و دستت را بشوى . خداوند عزوجل تو را مى بيند ، در حالى كه برادر تو ـ كه امتيازى بر تو ندارد و بر تو برترى ندارد ـ دارد به تو خدمت مى كند و با اين كار ، ده برابر خدمت اهل دنيا را در بهشت مى جويد و به همين نسبت ، در دارايى هايش در بهشت .
مرد ، نشست .
على عليه السلام به وى فرمود :
تو را به حق بزرگ من _ كه تو آن را مى شناسى و حرمتش را حفظ می کنی _ و به تواضع تو براى خداوند كه خداوند به سبب آن ، جزایت داد ، بگذار من در خدمتى که ( اگر تو آن را انجام می دادی ) به تو شرافت مى دهد ، اقدام كنم .
تو را به خدا قسم ، دستت را چنان مطمئن بشوى كه اگر قنبر آب بر دستت مى ريخت ، مى شستى .
مرد ، چنين كرد .
پس از آن كه حضرت از شستن دست [ مرد ميهمان ]فارغ شد ، آفتابه را به محمد_بن_حنفيه داد و فرمود :
پسرم! اگر اين پسر ،بدون همراهى پدرش مى آمد ، من خودم آب بر دستش مى ريختم ؛ ولى خداوند عز و جل روا نمى دارد كه هرگاه #پدر و پسر در يك جا گِرد آمدند ، بينشان تساوى برقرار شود . پدر به دست پدر ، آب ريخت و پسر بايد به دست پسر ، آب بريزد .
سپس محمّد بن حنفيه ، آب بر دست پسر ريخت .
📚منبع :
احتجاج ، ج ۲ ، ص ۵۱۸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
😱😱😱#داماد آخه انقد بی حیا⁉️😱😱😱
😟😟بیچاره #عروس سرخ شد از خجالت😫
سر #سفره_عقد به #عروس میگه...🤦♀️🤦♀️
وای #پدر #عروس ببین چیکار کرد🤯🤯
https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b
https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b
مجردا نیان لطفا🤪🤪🔞🔞🔞
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
😱😱😱#داماد آخه انقد بی حیا⁉️😱😱😱
😟😟بیچاره #عروس سرخ شد از خجالت😫
سر #سفره_عقد به #عروس میگه...🤦♀️🤦♀️
وای #پدر #عروس ببین چیکار کرد🤯🤯
https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b
https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b
مجردا نیان لطفا🤪🤪🔞🔞🔞
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
😱😱😱#داماد آخه انقد بی حیا⁉️😱😱😱
😟😟بیچاره #عروس سرخ شد از خجالت😫
سر #سفره_عقد به #عروس میگه...🤦♀️🤦♀️
وای #پدر #عروس ببین چیکار کرد🤯🤯
https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b
https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b
مجردا نیان لطفا🤪🤪🔞🔞🔞
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
🌹کانال #پدر یعنی ... در ایتا 😍
▪️کلیپهای خاص #پدرانه
▪️دلنوشته ها در توصیف پدر
▪️آهنگهایی زیبا در وصفِ پدر
▪️محفل گرم فرزندان شهید
به عشق بابا پیوستن به کانال #پدر_یعنی اجباری🏃🤗🥺
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1793262236C97fd165f36