eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
نـفس عمـیقے میکشم و در دلم میگویم : خــدا کنہ... از جایم بلنـد میشوم و گوشے تلفـن را برمیدارم و بہ خانواده هایمان تمـاس میگیرم و براے امـشب بہ خانہ مان دعوتـشان میکنم بہ نـظرت...نام مهمـانی امشـب چیست؟مناسبـتش چیسـت؟ بدرقہ ات...؟! خــــدایـا...بدرقہ ات تا کـجا؟! آنـقدر بہ این رفـتارها و اتـفاقات حـساس شده ام کہ خدا میدانـد...جـورے کہ فـقط خـدا و بانویی کہ برای دفاعش میروی می توانند آرامـم کننـد...! * * * * * * صـداے زنـگ در بلنـد میـشود و مادر و پـدرت وارد میـشوند... تا در را برایشـان وا میکنے مـادرت محکـمـ در آغوشـت میگیرد و گـریہ میکند... با دیدنـش بغـض گلویم را خفہ مـیکند اما نمے خوام ساعات پایانے را گریہ کنم... در چشـمان پـدرت هم بغض دیده میـشود اما بایـد تسلاے ما باشـد...آخـر او است! خـودت را از مادرت جـدا میکنے و روے مبل میـنشانے اش و میگـویی : آروم باش عزیزدلم...مگہ دفعہ قـبل نرفتم‌؟! مادرت با روسرے اش چشـمان اشک آلودش را پاک میـکند و با حـسرت بہ چهره ات زل میـزند و میگوید : خـدا میدونہ دفعہ ے قبلے کہ رفتے چے کشیـدم... حـس میکنم احـساسات مـرا تکـرار میکنـد...پـدرت هم کنارمان نشستہ ات با سـکوت تمـام بہ صحـبت هایـمان گوش میدهـد... ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 @zoje_beheshti
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت! ⭕️ خاطره رهبر معظم انقلاب از بزرگوارشان: من کمتر پدری را دیدم که ‌اين‌قدر نسبت به فرزندانش داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه می‌گرفتیم و می‌رفتیم ییلاق برای گردش و . با دوستان طلبه می‌رفتیم وکیل‌آباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمی‌گشتیم، خسته و کوفته می‌خوابیدیم. پدرم که از بر می‌گشت، ماها را توی خواب می‌بوسید. طاقت نمی‌آورد. از صبح ما را ندیده بود.‌ اينقدر دلش تنگ شده بود.‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت! ⭕️ خاطره رهبر معظم انقلاب از بزرگوارشان: من کمتر پدری را دیدم که ‌اين‌قدر نسبت به فرزندانش داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه می‌گرفتیم و می‌رفتیم ییلاق برای گردش و . با دوستان طلبه می‌رفتیم وکیل‌آباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمی‌گشتیم، خسته و کوفته می‌خوابیدیم. پدرم که از بر می‌گشت، ماها را توی خواب می‌بوسید. طاقت نمی‌آورد. از صبح ما را ندیده بود.‌ اينقدر دلش تنگ شده بود.‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت! ⭕️ خاطره رهبر معظم انقلاب از بزرگوارشان: من کمتر پدری را دیدم که ‌اين‌قدر نسبت به فرزندانش داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه می‌گرفتیم و می‌رفتیم ییلاق برای گردش و . با دوستان طلبه می‌رفتیم وکیل‌آباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمی‌گشتیم، خسته و کوفته می‌خوابیدیم. پدرم که از بر می‌گشت، ماها را توی خواب می‌بوسید. طاقت نمی‌آورد. از صبح ما را ندیده بود.‌ اينقدر دلش تنگ شده بود.‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🧔‍♂ میگفت: محبتت را به برگ ها سنجاق مزن که باد با خود می بَرد محبتت را به آب جویی بریزکه با ریشه ها عجین شود ریشه ها هرگز اسیر باد نیست 👩🏻‍🦳 میگفت: پروانه ی محبتت را به تار عنکبوتی بینداز که سیـر نباشد محبتت را به خانه ی دلی بنشان کـه خـیال بیرون شدن نـدارد و یـاد 👩‍🏫 بـخیر هر وقت به آخر خط میرسیدم میگفت: نقطه سـر خط مهربان تر از خـودت با دیگران باش •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚جایگاه پدر در بستر مهمان نوازی امام_عسکری علیه السلام فرمودند : روزی پدر و پسری خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدند . حضرت جلوی پای آن ها بلند شدند ، احترامشان كرد ، آنها را در صدر مجلس نشاندند و خود ، روبه رويشان نشستند . آن گاه دستور غذا داد ، غذا آوردند و از آن خوردند . سپس قنبر ، طشت ، آفتابه اى چوبى و حوله اى براى خشك كردن آورد و خواست كه بر روى دست مرد ، آب بريزد . اميرمؤمنان برخاست و آفتابه را گرفت تا خود ، آب روى دست مرد بريزد . آن مرد ، خود را به خاک انداخت و گفت : اى اميرمؤمنان ! خداوندْ مرا در حالى كه تو بر دستم آب مى ريزى ، بنگرد؟! حضرت فرمودند : بنشين و دستت را بشوى . خداوند عزوجل تو را مى بيند ، در حالى كه برادر تو ـ كه امتيازى بر تو ندارد و بر تو برترى ندارد ـ دارد به تو خدمت مى كند و با اين كار ، ده برابر خدمت اهل دنيا را در بهشت مى جويد و به همين نسبت ، در دارايى هايش در بهشت . مرد ، نشست . على عليه السلام به وى فرمود : تو را به حق بزرگ من _ كه تو آن را مى شناسى و حرمتش را حفظ می کنی _ و به تواضع تو براى خداوند كه خداوند به سبب آن ، جزایت داد ، بگذار من در خدمتى که ( اگر تو آن را انجام می دادی ) به تو شرافت مى دهد ، اقدام كنم . تو را به خدا قسم ، دستت را چنان مطمئن بشوى كه اگر قنبر آب بر دستت مى ريخت ، مى شستى . مرد ، چنين كرد . پس از آن كه حضرت از شستن دست [ مرد ميهمان ]فارغ شد ، آفتابه را به محمد_بن_حنفيه داد و فرمود : پسرم! اگر اين پسر ،بدون همراهى پدرش مى آمد ، من خودم آب بر دستش مى ريختم ؛ ولى خداوند عز و جل روا نمى دارد كه هرگاه و پسر در يك جا گِرد آمدند ، بينشان تساوى برقرار شود . پدر به دست پدر ، آب ريخت و پسر بايد به دست پسر ، آب بريزد . سپس محمّد بن حنفيه ، آب بر دست پسر ريخت . 📚منبع : احتجاج ، ج ۲ ، ص ۵۱۸ •✾📚 @Dastan 📚✾•
😱😱😱 آخه انقد بی حیا⁉️😱😱😱 😟😟بیچاره سرخ شد از خجالت😫 سر به میگه...🤦‍♀️🤦‍♀️ وای ببین چیکار کرد🤯🤯 https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b مجردا نیان لطفا🤪🤪🔞🔞🔞
😱😱😱 آخه انقد بی حیا⁉️😱😱😱 😟😟بیچاره سرخ شد از خجالت😫 سر به میگه...🤦‍♀️🤦‍♀️ وای ببین چیکار کرد🤯🤯 https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b مجردا نیان لطفا🤪🤪🔞🔞🔞
😱😱😱 آخه انقد بی حیا⁉️😱😱😱 😟😟بیچاره سرخ شد از خجالت😫 سر به میگه...🤦‍♀️🤦‍♀️ وای ببین چیکار کرد🤯🤯 https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b https://eitaa.com/joinchat/1819082945Cc5f57c1a0b مجردا نیان لطفا🤪🤪🔞🔞🔞
🌹کانال یعنی ... در ایتا 😍 ▪️کلیپ‌های خاص ▪️دلنوشته ها در توصیف پدر ▪️آهنگهایی زیبا در وصفِ پدر ▪️محفل گرم فرزندان شهید به عشق بابا پیوستن به کانال اجباری🏃🤗🥺 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1793262236C97fd165f36