eitaa logo
کانال ماه تابان
1.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
11 فایل
انتشار رمان بدون اجازه از نویسنده حق الناس هست ایدی ادمین کانال. پیشنهاد و نظرات خود را بفرستید @Fatemeh6249
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الصابرین پریسا اومد دنبالم و باهم رفتیم مزار شهدا وقتی رسیدیم به همسر شهید زنگ زد و ایشان گفتن سر مزار شهید هستن به اون سمت حرکت کردیم با خانم مرادی (همسرشهیدسیاهکلی )دست دادیم خانم مرادی خم شدن و مزار بوسیدن و رو به ما گفتن بچه ها بریم رو سبزها بشینیم ؟ -بریم مزار شهدای قزوین کلا باتمام مزارشهدای کشور فرق داشت از امامزاده حسین که وارد مزار شهدا میشی روبه رو و سمت چپت مزارشهدا بود سمت راست هم فضای سبز برای نشستن و میان این فضای سبز موزه شهدای قزوین و آخر این فضا ختم میشود به مزار والدین شهدا تمامی قبور شهدا ۱۰-۱۵سانتی از زمین فاصله داشتن اما مزار شهید عباس بابایی نیم متری بالاتر از سطح زمین بود روبه روی مزارشون هم نمادی از هواپیماشون ساخته بودند خانم مرادی شروع کردن به صحبت بچه ها قراره کتاب زندگی ما چاپ بشه اما خب چون خود حمیدآقا خواستن من کمی از داستان زندگی شهید رو میگم نام نویسنده:بانو....ش آیدی نویسنده : @Sarifi1372 🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است 🚫 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @zoje_beheshti
بسم رب الصابرین خانم میرزایی ادامه دادن حمیدآقا اینا دوقلو بودن متولد سال ۶۸هستن دوقلو بودن خب به طبع قل اول بزرگتر و خوشگلتر میشن 😍😍 حمیدآقا تو بچگی خیلی توپولی و ناز بودن 😢😢😍😍😍 برخلاف همه پسربچه ها فوتبال دوست نداشت بعدازدواجمون فوتبال تماشا نمیکرد نقاشی خیلی دوست داشتن ابتدایی رو تو مدرسه راه دانش راهنمایی مدرسه امام سجاد، و دوره متوسطه در دبیرستان علامه امینی ادامه دادن ازسال اول راهنمایی شروع به آموزش ورزش رزمی کاراته کردن و مربیشون پدرم بودن زمان شهادتشون دان دوم کاراته داشتن سال ۸۷وارد سپاه امام حسن مجتبی شدن و سال بعدش جزو کادر رسمی سپاه شدن سال۹۰در مبارزه با پژواک در سردشت حاضر شدن سال ۹۱دوبار اومدن خواستگاریم باردوم جواب مثبت دادم زمان ازدواجمون حمیدآقا ۲۳ومن ۱۹ساله بودم در ۲۱آبان ۱۳۹۴ برای اولین بار راهی سوریه شدن ودر ۵آذر سال بعد در منقطه العیس حلب مثل آقا قمربنی هاشم بی دست و پا به درجه رفیع شهادت رسید😢😢 به اینجای حرفشون که رسیدن اشک روی گونشون جاری شد😭 دلم اتیش گرفت اماسریع اشکاشون پاک کردن واقعا چقدر شیرزن هستند همسران شهدا ماشاالله به غیرت زینبی شون😍💪 و بعداز یه ربع از ما خداحافظی کرد و ما به معنویت این خانم بزرگوار حسرت میخوردیم نام نویسنده:بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است🚫 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @zoje_beheshti
بسم رب الصابرین داشتیم از مزارشهدا برمیگشتیم که گوشیم زنگ خورد اسم فائزه سادات رو گوشیم -سلام جانم فائزه سادات فائزه سادات :سلام عشقم پری یه خبر خوب برات دارم -جانم چی شده فائزه سادات:پری بیا بریم کربلاقسطی بازم با اسم کربلا اشکام جاری شد -سادات ما دستمون خیلی خالیه خودت که میدونی مامانم تازه جهاز پرستو رو داده اما شاید قسطی بودنش بشه یه مزیت برای اومدن حتما به مامان اینامیگم بهت خبر میدم فائزه سادات:باشه عزیزم رسیدم خونه اذان مغرب بود قامت بستم نمازم خوندم تو نماز از خود خدا و امام حسین خواستم کمکم کنن درحال جمع کردن جانمازم بودم که صدای مادر به گوش رسید پریا بیا شام وارد آشپزخونه شدم -مامان میخوام باهتون حرف بزنم مامان:جانم عزیزم بگو منو بابات گوش میدیم -فائزه سادات زنگ زد گفت بریم کربلا قسطی بریم مامان؟😢😢😢😭😭😭 مامان:من فدای دلت بشم که شور کربلا داره پریا عزیزم تو میدونی حقوق بابات اصلا کفاف زندگیمون نمیده صبرکن عزیزم سال بعد، -باشه 😭😭😭 ادامه دارد... عصر❤️💙 نام نویسنده:بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 🚫کپی فقط باحفظ نام وآیدی نویسنده حلال است 🚫 ❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛 https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw ❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛 @zoje_beheshti
💐💐💐
💙❤️رمان ازدواج صوری❤️💙
بسم رب الصابرین با پریسا رفتیم سر مزار شهید سیاهکلی -پریسا من یه دلنوشته از همسر شهید سیاهکلی تو فضای مجازی دیدم میخوای ببینیش؟ پریسا:آره حتما برای یوسف این روزهای دلم... این روزها که میشناسم تو را از نزدیک دلم قصد فریاد دارد.. تا بمانی.. زمین هنوز نیازمند توست.. تویی که روحت برای پرواز و آسمانی شدن بی تاب است.. تویی که حواست به همه جا بود.. به دل عاشق همسر و عشقت.. به همسایه دیوار به دیوار.. به خانواده و دوستانت.. حتی به منی که تازه میشناسمت... تویی که نابغه...مهندس کامپیوتر...و یک عالم در مسائل دین بودی... ورزشکار...نمونه تحصیل و تهذیب و ورزش... تویی که هنگام خرید توجهت به نزدیک ترین مغازه بود چرا که معتقد بودی حق همسایگی دارد و برای خرید مقدم است بر دیگر مغازه ها.. تویی که برای رسیدن به همسرت به حضرت معصومه توسل کردی و بعد از وصال در هر وعده نماز از خانم حضرت معصومه ویژه تشکر میکردی. . تویی که همیشه میگفتی اگه بیشتراز10 ثانیه زن و شوهر از هم ناراحت شوند خداهم ناراحت میشود..برای همین همیشه میگفتی ناراحتی زیر 1 ثانیه از هم روا هست ولی بیشتر نه.. تویی که برای روضه اباعبدالله احترام قائل بودی و می گفتی باید با احترام و رعایت آداب روضه گوش کرد.. تویی که هنگام روضه ها محکم بر سینه می زدی و می گفتی که شک نداشته باشید سینه ای که به عشق اهل بیت بر آن زده شود شاهد تو در روز قیامت است..و جالب آنکه بعد شهادت تمام بدنت میزبان ترکش و تیر شد جز سینه ات که سالم سالم ماند... تویی که میگفتی سینه زنی خوبه ولی با تامل...با درس گیری از اهل بیت...میگفتی خود را پرورشش دهید...اشک بریزید چون باعث پاکی دل میشه.. تویی که وقتی شبها از هییت برمیگشتی از وسط کوچه موتورت رو خاموش میکردی تا ذره ای باعث آزار کسی نشوی... تویی که حواست به بیت المال بود و لحظه ای از آن غفلت نکردی.. تویی که حواست بود ذره ای تقلب نکنی بخاطر اینکه روی حقوقت تاثیر و آن را حرام می کرد.. تویی که واکنش جالبی درخصوص بدحجاب ها داشتی به گونه ای که وقتی برای خرید با همسرت بیرون میرفتی اگه خانم فروشنده بد حجاب بود میگفتی فرزانه جان خودت برو این خانمه وحشتناکه... تویی که دائم الوضو بودی چرا که معتقد به این حدیث بودی که 'اگر کسی شب را بدون وضو بخوابد او مردار است و بستر او قبر او....و اگر کسی با وضو بخوابد بستر او جایگاهی است از بهشت و او شهید است'... تویی که هنگام وداع با دیدن اشک های همسرت گفتی دلم لرزید اما ایمانم هرگز... تویی که با رمز (یادت باشه) در تمامی تماس هایت از سوریه به همسرت میگفتی که دوستش داری.. به راستی چه نجواهایی داشتی با شهدا که حکم خادم الشهدایی اینقدر زود تبدیل شد به هم نشینی با شهدا.. کاش بمانی .. هر چند هستی.. زنده ای و شاهد همه چیز.. برایمان دعا کن..که تو مستجاب الدعا هستی.. روحت شاد .. ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ نام نویسنده:بانو.....ش آیدی نویسنده : @Sarifi1372 🚫کپی فقط با حفظ نام وآیدی نویسنده حلال است🚫 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @zoje_beheshti
بسم رب الصابرین از خستگی درحالت غش بودم صبح بعداز اذان صبح با تویتا راهی مناطق جنگی شدیم منو آقای عظیمی هم پای هم تو شلمچهـ راه میرفتیم تو حسینه شلمچه گفتم برادر عظیمی هماهنگ کنید حتما قبل از بیستم همه ی واحدهای فرهنگ تا قبل از اولین کاروان حتما اینجا اسکان بشن برادرعظیمی:چشم وووویییییی حرف گوش کن شده این عظیمی بعد از شلمچه رفتیم طلائیه عظیمی:خواهر احمدی فردا تمامی خادمین میان فقط منو شما بیسیم داریم -حواسم هست بعد هوزیه -برادرعظیمی چفیه ها کی میان ؟ عظیمی:‌تا آخرشب میان ۳روز مونده به اولین کاروان هم نون ها میان گوشیم زنگ خورد اسم زینب جوجه رو گوشی نمایان شد -ببخشید از برادر عظیمی فاصله گرفتم جوجه :سلام سلام پری سلام -علیک سلام چه خبرته بچه جوجه ‌:وای پریا دارم میام خادمی -‌وای واقعا راست میگی؟ جوجه:بخدا با اولین کاروان میام جنوب و حدود ۱۵روز خادم -عزیزدلم خوشحالم که میای عزیزم نام نویسنده :بانو....ش آیدی نویسنده : @Sarifi1372 🚫کپی بدون حفظ نام و آیدی نویسنده حرام است 🚫 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ @zoje_beheshti
بسم رب الصابرین بچه ها خادم اومدن از سمت سپاه برای من اسم سمیه انتخاب کردن برای آقای عظیمی یاسر انتخاب شد وجدانا یکی بیاد به من بگه این اسمارو برای چی برای ما گذاشتن خدایی خنده دارها وای امان از لحظه ای که این زینب جوجه اومد شلمچه و من برای سرکشی رفتم اونجا خاک عالم بر سرم بچم نتونست هیجانش رو کنترل کنه و یهو وسط خادمین خودشو پرت کرد بغلم خیلی ممنونم روزهااز پس هم میگذشت و زینب دوستم که اهل کرمان بود با نامزدش اومدن راهیان نور شوهرش مدافع حرم بود و این موضوع از دوستامون فقط من و پریسا میدونستیم به بقیه گفته بود که شوهرش یه پاسدار عادیه اما شوهرش جزو سپاه قدس بود اومدن دوستام خیلی خوشحالم میکرد تمام مناطق پابرهنه میگشتم و فقط از شهدا کربلا میخواستم ❤️کم کم به قسمتهای اصلی و عاشقانه داستان نزدیک میشویم ❤️ نام نویسنده:بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده مجازه 🚫 💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙 https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw 💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙 @zoje_beheshti
بسم رب الصابرین به فائزه سادات زنگ زدم گفتم به خاطر اینکه دستمون خالیه نمیتونم باهاشون برم کربلا دلم گرفته بود😞چرا اخه چرا قسمت نمیشه یعنی اقا دلش ازم گرفته😭 ۵روز بعد از اون فائزه سادات و زینب دوستم که من بهش میگم جوجه و رقیه و زهراسادات راهی کربلا اونا رفتن دل منو باخودشون بردن کربلا😭😭😭 هرروز یکیشون زنگ میزد بهم و با امام حسین و حضرت عباس حرف میزدم میتونستم چله نشین خونه بشم غم و غصه بخورم اما فقط باعث غصه و خجالت زدگی پدر و مادرم میشدم روزها از پس هم میگذشتن بچه ها از کربلا برگشتن چندروز بعداز برگشتن بچه ها منشی فرمانده سپاه بهم زنگ زد و گفت فردا ساعت ۱۰صبح بیاید سپاه جلسه داریم وارد سپاه شدیم باز این گوشی داغون هاوی منو گرفتن خخخخ خوبه أپل 🍎 نیست والا بخدا فرمانده ناحیمون از راهیان نور گفتن من مسئول خواهران بودم عظیمی مسئول برادران بودن خدایا عجب بدبختیم من خیلی از این بشر خوشم میاد همه جا مارو باهم میندازن جلسه که تموم شد رفتم پیش سرهنگ رفیعی سرهنگ رفیعی از دوستان پدر آقای عظیمی بود -سرهنگ رفیعی چرا آخه همیشه ما دوتا رو باهم مسئول میکنید سرهنگ رفیعی:چون هردوتون غده یک دنده لجبازید -خیلی ممنون 😕 قانعم کرد😑 ۱۰اسفند راهی جنوب شدیم کلا ۶نفربودیم ۳خانم ۳تا آقا به همه دوستام گفته بودم که اومدن جنوب حتما بهم خبر بدن سهمیه استان ما ۵۵تا مدرسه و پادگان شهید مسعودیان بود زمان اعزام ما دقیقا برابر شد با هفتیم روز شهادت شهید حجت اسدی اولین طلبه شهیدمدافع حرم استان قزوین ۱۱اسفند ساعت ۷صبح رسیدیم خرمشهر تا ساعت ۹مثلا استراحت کردیم بعد ۹تا ۱۲شب به تمام مدارسی که سهمیه استان ما بود سرزدیم و محیط و امنیت و.... فردا هم قراره بریم یه سر به مناطق سر بزنیم ادامه دارد...فردا ظهر❤️💙 نام نویسنده :بانو....ش آیدی نویسنده : @Sarifi1372 🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی نویسنده حلال است 🚫 ❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️❤️💛❤️ https://telegram.me/joinchat/BkbbOT9oqvqdz2xeJEshAw ❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛 @zoje_beheshti