eitaa logo
به هوای سیل
85 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
💟ده سال قبل مشغول نوشتن دلنوشته ای بودم که ناگهان پیامکی برایم ارسال شد جهت ورود به گروهی به نام انجمن نویسندگان انقلابی .. چشمهایم به قطر یک نعلبکی گشاد شد .. منو نویسندگی ؟!!!! وارد که شدم دیدم ووووووو عجب جایی است .. باغ انار .. و عجب انارهایی دارد این باااغ .. مسعولش آقایی بود به نام عمران واقفی .. می گفت یک برگم ولی درختی بود برای خودش .. همینطوری الکی ماندیم و ده سال گذشت .. ده سال بعد ... سلام آقای واقفی بزرگ .. احوال شریف .. می بینم که به درختی کت و کلفت تبدیل شده اید و دم و دستگاهی تشکیل داده اید .. مرحبا ..همه ی آن انارهایی که در باغتان پرورش دادید چند تا رمان نوشته اند و هر کدام باغ اناری برای خودشان تاسیس کرده اند .. خوش به حالشان .. بدون شک پارتی کت و کلفتی داشته اند .. بگذریم .. من ده سال است که می خواهم رمانم را تمام کنم ولی به " آن " پایان هنوز نرسیده ام .. دیگر به مرز کهنسالی نزدیک می شوم و نایی برایم باقی نمانده و عنقریب است که سقوط کنم .. بی زحمت به پاس آن یک استکان چایی روضه ، دخترم را در یکی از آن باغهایتان ثبت نام کنید ( حالا اگر اروپا هم بود که چه بهتر ) بلکه او بتواند به " آن " داستان دست یابد و چه بسا چاپش هم بکند .. شیرینی اش هم محفوظ .. با سپاس فراوان برگی از یاد رفته 😔🌱 *** یابن طه: 💟سلام باغبان باغ انار یادم افتادسال۹۸ و۹۹ بیماری کرونا کره ی زمین را تکانی دادوهمه جهان دامنگیرش شدند ...خانه نشینی ها وتعطیلی ها ی پی درپی مرور درکوچه های واقعی را کم کردودرب کوچه های مجازی را بازکرد ... حالا راه های مجازی آنقدر گشاد شده بود که به هرکوچه میرسیدی هزار فروشگاه و آموزشگاه و نمایشگاه به حراج درآمده بود ...از کوچه های نارنجی ایتا عبور میکردم به باغی رسیدم که انارهایش ازدرون آویزان بود وسرخی اش چشمگیر ...دانه های پرآب انارش پیدا بود ...درب باغ نیمه باز بود ..دلم یک انار خواست ...سرک کشیدم . صدایی آمد بفرما داخل ...وارد شدم درختانی دور هم جمع شده بودند و کلمات رابه هم میبافتند تارمانی شود وگاهی بعضی حرف هایشان گیج کننده وخسته کننده بود اگر وسط حرفشان میپریدی باشاخه هایشان جلوی دهنت را میگرفتند هنوز انارهای باغ برایم چشمگیر بود وبس من هم حرف هایی داشتم اما انگار قابل فهم نبود انگار معنایی نداشت ... خلاصه گفتم اینجا کرونا نیست کمی بمانم شاید چیزی سردر بیاورم درگوشه های دیگر باغ درهای دیگری بود متن نگار ...انجا جذاب تر بود پرسطل رنگ ونقاش چیره دست وقلم های گوناگون انجا بهتر میشد حرف بزنی کمتر گیر بهم می دادند . ولی گاهی ازتکراری ها خسته میشدم ... ولی تلاشم رابیشتر کردم باغبان هم نظر میداد واشکالاتم برطرف میشد ...دردیگری بود به نام فتوشاپ که کار بیشتر وفرصت بیشتری میطلبید. ماهم راه را یاد گرفته بودیم وهرروز سری میزدیم تاچیز جدید یاد بگیریم یک روز بنر زدند دوره داستان نویسی نمیدانستم شرکت بکنم یانه .نکنه مثل جلسه اول باشد.. باتردید قبول کردم اماجور دیگری بود الان ده سال ازآن ماجرا میگذرد وباغبان ها هنوز مثل قبل باطراحی های جدید وبه روز روبه سوی گسترش باغ قدم نهاده اند درختان انار بیشتر شده ومیوه هایش صادر می شوند این نتیجه سالهای زحمت وتلاش وپشتکار است .خداراشکر کرونا هم مدتی بعد شکست خورد وما به یک باغ واقعی دعوت شده ایم. *** 💟سلام جناب واقفی با این که من با بالاشهر یزد و صفائیه نسبتی ندارم و اصلا گشت و گذار در ان مناطق به تیریپ من نمیخورد تا پشت منزلتان امدم و منتظر پذیرایی شما ان هم با انار دان شده ی تفتی از نوع درجه یک و سرخش بودم اما بادیگار های سبیل کلفتتان با ان قد بلند تر از درخت چنار و هیکلی غول مانند مقابلم سدی ساختند از جنس تهدید و اسلحه انگار قصد ترور شما را دارم حتی اجازه ندادند به چند قدمی خانه ی اعیانی شما نزدیک شوم راستی! در نویسندگی هم عجب پولی به جیب زدید خلاصه هرچه گفتم شما استاد من هستید باور نکردند که نکردند و به جای انار دان شده چکی نوش جان کردم و لگدی روی زانویم یادگاری نوشت سر به پایین حرصم را روی برگه ی تمرینم خالی کردم همان تمرینی که گفتید به گذشته ی خود بنویسیم دروغ چرا به گذشته ی خود گفته بودم شما روزی اعیان نشین شهر میشوید و به جای برگ بودن میشوید صاحب جنگل آمازون به خانه که برگشتم مستقیم راه اتاقم را در پیش گرفتم وارد که شدم با افسوس نگاهم را اطراف اتاق گذراندم و به گوشه ی اتاق همان میز قدیمی و صندلی چوبی پناه بردم سرم را با ناامیدی روی میز گذاشتم و یادم امد روزی را که گفتید از ریاست هراس دارید علامت سوالی روی سرم تاج شد چگونه با هراس خود کنار آمدید!؟ چون الآن رییس جمهور که نه! رییس چند کارخانه ی ساخت انار تقلبی هستید البته دور از معرفت است این را نگویم هنوز هم مینویسید و کتاب هایتان مشتری دارد @ANARSTORY