eitaa logo
به هوای سیل
86 دنبال‌کننده
1هزار عکس
203 ویدیو
41 فایل
سفر به پلدختر و چیزهای دیگر
مشاهده در ایتا
دانلود
مزه هایم دیگر شیرین نیست...باید نیشکرم را عوض کنم.
به قایقران سپرده ام مرا در انتهای کائنات کنار خانه حضرت نوح پیاده کن.
امشب به فطرس سپرده ام از طرف من بال راستش را به گنبد ارباب بکشد و بعد ایران را مسح کند...
دخترک بازیگوش بهشتی جلوی پدرش کاسه کاسه نور می گذاشت و پدر نورها را داغ داغ سر می کشید.
اشکنه سیمرغ پختم امروز و برای زال فرستادم. زال تمام موهایش را حنای هندی گذاشت و اشکنه را به طفلان یتیم داد تا هر ماه سی مرغ داشته باشند. هر شب یک مرغ.
مادرم می گوید لاغر شده ام. او نمی داند هر روز صبحانه نان و نبوغ می خورم.
تازگی ها کنار خانه مان یک مغازه شبنم فروشی باز شده. شبنم را روزها میفروشد. نامش را گذاشته روزنم.
امروز موقع دنده عوض کردن بین دنده دو و سه یک دنده جدید پیدا کردم. طفلکی خودش هم نمی دانست چیست.
شکم ایالت های متحده را با نفت پر کردم و انداختم زیر ققنوس.
جزیره ای را دیدم که شلوارک پوشیده بود و داشت دریا را دید میزد.
گونیای مغزم دور پرگار گناه می چرخد. خدایا دریاب مارا...
دیشب میان واژه هایِ نور بودم که دیدم دوباره زلیخا به یوسف گیر می داد.
پسرم میگفت این چیست و من گفتم پوست پیاز است دلبند. و او گفت یعنی پلاستیک داره.
پسر بچه ای بازیگوش را دیدم که به خانه سیمرغ هم سنگ می زد. تخم جن.
تایتانیک را با آب سدر و آب کافور شستم و در کفن آمریکایی در اعماق آب دفنش کردم. دیشب شب اول آبش بود.
برای پیمانی که بستم یادم باشد که چهار لیتر خون مانده که باید به همین زودی ها بدهم.
در خونِ خود غرق خواهم شد. این را در رویایی صادقه خواهم دید روزی.
کودکِ همسایه ی ما به گل خیلی علاقه دارد...همیشه شبها به گلهای قالی آب می دهد.
چوبین و برونکا را از انتهای ذهنم به صحن علنی مجلس بردم. کودک درونم فریاد زد و به چوبین گفت...نرو...تو هم مث من نمی تونی دوووم.....
امشب شام نان و اندیشه داشتیم. جای همگی خالی.
جاده کربلا را باز کردند و خودشان به آسمان رفتند.
کف پایم را بغل کرده ام ....هنوز هم بوی بین الحرمین دارد.
دوغِ گوسفندم را به گاوم دادم...امروز گوسفندم تقاضای شیر گاوی داشت.
همه دمپایی های مردم کره زمین را جمع کردم ...حدود 14 میلیارد لنگه شد. حالا همه مردم جهان در وادی مقدس طوی هستند...
دیروز صبح بوزینه ای را دیدم که می خواست از منبر رسول الله بالا رود...ریش داعشی اش را آنقدر کشیدم که کودک درونش آمد پادرمیانی کرد...