eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
898 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ و باز بگو: پروردگارا، مرا به منزلی مبارک فرود آور که تو بهترین کسی هستی که به منزل خیر و سعادت توانی فرود آورد.🌸 سوࢪه مباࢪڪہ مؤمنون﴿۲۹﴾🦋 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
enc_16284555242276477251801.mp3
3.7M
•°🌱 زندگے‌حڪمت‌داࢪھ عشق‌علت‌داࢪھ❤️... 🎙 🎙 🎙 💔 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🥀🍂] حق‌داࢪے‌انداختے‌عقب‌ڪࢪب‌و‌بلامو💔😔 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
224.mp3
2.01M
✨🍂زیاࢪت عاشوࢪا🍂✨ ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
1_929340711.mp3
6.77M
✨🦋دعاے صحیفہ سجادیہ🦋✨ ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸 متن دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ🌱 یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ. فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ وَ قَدْنَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی‏ مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً. وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بی یا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بی ذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. ♡﴾ @roshangari312 ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷 خدا نکند که: حرف زدن و نگاه کردن👀 به نامحرم برایتان عادی شود... پناه می برم به خدا🤲 از روزی که گناه، فرهنگ و عادت مردم شود‌.😥 # شهیدانه💐 ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
°.🐚⃝⃡❥.° ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❥ قهربودیم درحال نمازخوندن بود... 😕 نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم...  کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن... ولی من بازباهاش قهربودم!!!!!🤭 کتابو گذاشت کنار... بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!😶 بازهم بهش نگاه نکردم!!😒 اینبارپرسید : عاشقمی؟؟؟ سکوت کردم..😶 "گفت : عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند"🥺 دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی مگه نه؟ 😅😍 گفتم:نـهههه!! 😎 گفت:"لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری.. که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری.."☺ زدم زیرخنده و روبروش نشستم..🤓 دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه..😉 بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم خداروشکرکه هستی😇 •همســرشهــیدعبـاس‌باباییــ💍• •عاشقانهـ شهداییـ🎈• «🖤»ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ♡﴾ @havaye_hossein﴿ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
°.🐚⃝⃡❥.° ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ❥ . . [ألسلام علی من بکتهُ ملائکة السماء..] سلام بر آن کسی که فرشتگانِ آسمان بر او گریستند💔🌱 -یاابـاعبدالله- . . «🖤»ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
Ꮺــیدانہ🥀 شھید‌عباسـے🧔🏻📿 +روایات‌میگن‌‌آقاامـام‌زمان{عج}باجـوونا خیلےجفت‌وجورمیشـہ...!! قـدرجـوونےمـونوبدونیـم.... حیفہ‌ماتوسپاهش‌نباشیـم 🌿•• ♡﴾@havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨ ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ ❤️ 🌱 نگاهت مےڪنم پیرهن سـفید با چاپ چهره شـهید همت،زنجیرو پلاڪ، سـربند یازهرا و یڪ تسـبیح سـبز شفاف پیچیده شده به دور مچ دستت. چقدر ساده ای و من به تازگـے سادگے را دوست دارم... قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایـے به محل حرڪت ڪاروان برویم. فاطمه سادات میگـفت: ممڪن است راه را بلد نباشم. و حالا اینجا ایستاده ام ڪنار حوض آبے حیاط ڪوچڪتان و تو پشت به من ایستاده ای. به تصویر لرزان خودم در آب نگاه میڪنم ... این را دیشب پدرم وقتے فهمید چه تصمیمے گرفته ام به من گفت. صدای فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند. _ ریحانه؟... ریحان؟.... الو نگاهش میڪنم. _ ڪجایـے؟... _ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور؟! ( و به چفیه و سربندش اشاره میڪنم) میخندد... _ خب توام مےآوردی مینداختـے دور گردنت به حالت.دلخور لبهایم راڪج میڪنم... _ ای بدجنس نداشتم!!... دیگه چفیه ندارید؟ مڪث میڪند.. _ اممم نه!...همین یدونس! تا مےآیم دوباره غربزنم صدای قدم هایت را پشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... فاطمه ببخشید ڪوتاهے میگوید و سمت تو با چند قدم بلند تقریبا میدود. تو به خاطر قد بلندت مجبور میشوی سرخم ڪنـــــے،در گوش خواهرت چیزی میگویـے و بلافاصله چفیه ات را از ساڪ دستے ات بیرون میڪشے و دستش میدهے... فاطمه لبخندی از رضایت میزند و سمتم مےآید _ بیا....!! (و چفیه را دور گردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) _ این چیه؟؟ _ شلواره! معلوم نیس؟؟ _ هرهرهر!.... جدی پرسیدم! مگه برای اقا علےنیست!؟ _ چرا!... اما میگه فعلا نمیخواد بندازه. یڪ چیز در دلم فرو میریزد،زیر چشمے نگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـےتشڪر ڪن! _ باعشه خانوم تعارفـے. و بعد با صدای بلند میگوید(... علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـے با حالـے!!) و تو لبخند میزنـے میدانـے این حرف من نیست. با این حال سر ڪج میڪنے و جواب میدهی: خواهش میڪنم! *** احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم... نمیدانم از چیست! از یا... ...
✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨ ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ ❤️ 🌱 دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمـے استراحت ڪنیم. نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میڪنم. ڪلافه چادر خاڪےام را از زیرپا جمع میڪنم و نگاهے به فاطمه میندازم... _ بطری ابو بده خفه شدم از گرما... _ اب ڪمه لازمش دارم _ بابا دارم میپزم _ خب بپز! میخواااامش... _ چیڪارش داری؟؟؟ لبخند میزند،بـے هیچ جوابـے تو از دوستانت جدا میشوے و به سمت ما مےآیے... فاطمه سادات؟ _ جانم داداش؟ _ اب رو میدی؟ بطری را میدهد و تو مقابل چشـمان من گوشـه ای مینشـینے، آسـتین هایت را بالا میزنے و همانطور ڪه زیر لب ذڪر میگویـــــے،وضـو میگیری... نگاهت میچرخد و درست روی من مےایستد،خون به زیر پوست صورتم میدود و گرم میگیرم _ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره... پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من! چفیه را دستش میدهم و او هم به دست تو! آن را روی خاڪ میندازی، مهر و همان تســبیح ســبز شــفاف را رویش میگذاری،اقامه میبندی و دو ڪلمه میگویــــــے ڪه قلب مرا در دست میگیرد و از جا میڪند.... بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم. گرما و تشنگـےاز یادم میرود. آن چیزی ڪه مرا اینقدر جذب میڪند چیست؟ نمازت ڪه تمام میشود، سجده میڪنـــــے ڪمـــــے طولانےو بعد از آنڪه پیشانے ات مهر را رها میڪندبا نگاهت فاطمه را صدا میزنے. اوهم دست مرا میڪشد،ڪنار تو درست در یڪ قدمی ات مینشینیم ڪتابچه ڪوچڪے را برمیداری و با حالـےعجیب شروع میڪنـے به خواندن... ... زیارت عاشورا... و چقدر صوتت دلنشین است درهمان حال اشڪ از گوشه چشمانت می غلتد... فاطمه بعد از آن گفت: همیشه بعد از نمازت صداش میڪنے تا زیارت عاشورا بخونـے... چقدر حالت را،این حس خوبت را دوست دارم. چقدر عجیب... ڪه هر ڪارت میدهد... حتـے ... ...
✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨ ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ ❤️ 🌱 دوڪوهه حسینیه باصفایـے داشت ڪه اگر انجا سر به سجده میگذاشتـے بوی عطر از زمینش به جانت مینشست سر روی مهر میگذارم و بوی خوش را با تمام روح و جانم میبلعم... اگر اینجا هستم همه از لطف ... الهـے... فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده و چادرش را روی صورتش انداخته... _ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی! _ هوی... الالله الا الله .... اینجا اومدی ادم شے! _ هر وخ تو شدی منم میشم! _ خو حالا چته؟ _ تشنمه... _ وای تو چراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟ _ وا بخیل!.. یه اب میخواما... _ منم میخوام ... اتفاقا برادرا جلو در باکس اب معدنـے میدن... قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده بلند میشوم و یڪ لگد ارام به پایش میزنم _خیلـے پررویـے از زیر چادر میخندد... * سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم ان طرف تر ایستاده ای و باڪس های اب مقابلت چیده شده ؟! آب دهانم را قورت میدهم و سمتت مےآیم.... _ ببخشید میشه لطفا اب بدید؟ یڪ باڪس برمیداری و سمتم میگیری _ علیڪم السلام!... بفرمایید خشڪ میشوم ... سلام نڪرده بودم! ... دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمع نمیشود تا بتوانم بطری ها را ازدستت بگیرم... یڪ لحظه شل میگیرم و ازدستم رها میشود... چهره ات درهم میشود،از جا میپری و پایت را میگیری... _ اخ اخ... روی پایت افتاده بود! محڪم به پیشانـےام میزنم _ وای وای... ترو خدا ببخشید... چیزی شد؟ پشت به من میڪنـے،میدانم میخواهـے نگاهت را از من بدزدی... _ نه خواهرم خوبم!.... بفرمایید داخل _ ترو خدا ببخشید....! الان خوبید؟... ببینم پا تونو!.... بازهم به پیشانـے میڪوبم! با خجالت سمت در حسینیه میدوم. صدایت را از پشت سرمیشنوم: _ خانوم علیزاده...! لب میگزم و برمیگردم سمتت... با بطرے آب لنگ لنگان سمتم می ایے ... _ اینو جا ذاشتید... یڪم خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم... ڪه عطرت را بخوبـے احساس میڪنم ... * همه وجودم میشود استشمام عطرت... چقدر آرام است.... .... ...
بِــسْــمِـ اَللهِ اَلْــرَحْــمــنْ اَلْــرَحـیــمْـ🌸 ۱۴۰۰/۶/۵ روز سے و هشتم چلہ صلوات🌱 چله ے امروز صد صلوات به نیابت شهید مصطفے چگینے🌸 ✨ࢪفیق جانمونے از چݪہ ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‹⛓📓› بیچاره آن کسی که در این شهر ناامید مِهر حسین پا نگرفته است در سرش...💔 ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍بہ‌وقت‌شهید‌شناسے😍