eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
897 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨🌸✨ ✨🌸✨🌸✨ 🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ ❤️ 🌱 نگاهت مےڪنم پیرهن سـفید با چاپ چهره شـهید همت،زنجیرو پلاڪ، سـربند یازهرا و یڪ تسـبیح سـبز شفاف پیچیده شده به دور مچ دستت. چقدر ساده ای و من به تازگـے سادگے را دوست دارم... قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایـے به محل حرڪت ڪاروان برویم. فاطمه سادات میگـفت: ممڪن است راه را بلد نباشم. و حالا اینجا ایستاده ام ڪنار حوض آبے حیاط ڪوچڪتان و تو پشت به من ایستاده ای. به تصویر لرزان خودم در آب نگاه میڪنم ... این را دیشب پدرم وقتے فهمید چه تصمیمے گرفته ام به من گفت. صدای فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند. _ ریحانه؟... ریحان؟.... الو نگاهش میڪنم. _ ڪجایـے؟... _ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور؟! ( و به چفیه و سربندش اشاره میڪنم) میخندد... _ خب توام مےآوردی مینداختـے دور گردنت به حالت.دلخور لبهایم راڪج میڪنم... _ ای بدجنس نداشتم!!... دیگه چفیه ندارید؟ مڪث میڪند.. _ اممم نه!...همین یدونس! تا مےآیم دوباره غربزنم صدای قدم هایت را پشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... فاطمه ببخشید ڪوتاهے میگوید و سمت تو با چند قدم بلند تقریبا میدود. تو به خاطر قد بلندت مجبور میشوی سرخم ڪنـــــے،در گوش خواهرت چیزی میگویـے و بلافاصله چفیه ات را از ساڪ دستے ات بیرون میڪشے و دستش میدهے... فاطمه لبخندی از رضایت میزند و سمتم مےآید _ بیا....!! (و چفیه را دور گردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) _ این چیه؟؟ _ شلواره! معلوم نیس؟؟ _ هرهرهر!.... جدی پرسیدم! مگه برای اقا علےنیست!؟ _ چرا!... اما میگه فعلا نمیخواد بندازه. یڪ چیز در دلم فرو میریزد،زیر چشمے نگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـےتشڪر ڪن! _ باعشه خانوم تعارفـے. و بعد با صدای بلند میگوید(... علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـے با حالـے!!) و تو لبخند میزنـے میدانـے این حرف من نیست. با این حال سر ڪج میڪنے و جواب میدهی: خواهش میڪنم! *** احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم... نمیدانم از چیست! از یا... ...