eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
773 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
کنار مزار شهید مغفوری یه نیمکت بود که رو به سمت ورودی گلزار شهدا ست. در کمال تعجب و ناباوری من محمد روی اون نیمکت نشسته بود و دستاش روی زانوهاش بود و سرشو با دستاش گرفته بود!! پاهام قفل شده بود...!! نه دلم میزاشت برگردم عقب نه غرورم میزاشت برم جلو... چند متری محمد ایستاده بودم و نگاهش میکردم. شدت بارون هر لحظه بیشتر میشد و من بیشتر به خودم میلرزیدم. نمیدونم چقدر گذشته بود و هنوز سر پا زیر بارون وایساده بودم که حس کردم سرمحمد تکون خورد. دستاشو از رو سرش برداشت و خواست بلند شه که بره. سریع پشتمو بهش کردم و دوییدم طرف پله ها تا از گلزار شهدا برم بیرون. دو تا یکی پله ها رو با سرعت میرفتم بالا که پام پیچ خورد و افتادم. از شدت درد یه جیغ خفیف کشیدم!! پام خیلی درد میکرد با دستم مچ پامو گرفتم و چشمامو از شدت درد بستم. _فائزه!! چشمامو باز کردم محمد با نگرانی داشت نگاهم میکرد. محمد: چیشدی فائزه؟؟ با درد و صدایی که از ته چاه میومد گفتم: پام!! محمد به پام نگام کرد و از پله ها دویید بالا و همزمان گفت: من ماشینو روشن میکنم زود بدو بیا ببرمت بیمارستان!! من:!! یعنی این پسره واقعا عقل کله!! من با این پام چجوری برم؟!! آخه چرا این اینقدر چهار میزنه؟!! محمد پله هایی که رفته بود رو دوباره برگشت پایین. محمده: ببخشید بخدا یهویی هول شدم!! میدونم الان پیش خودت کلی بد و بیراه بهم میگی!! _جای این حرفا اول کمکم کن!! آخخخ محمد: وای ببخشید حواسم نبود!! دستشو زد زیر بازوم و بلندم کرد. کل وزنمو انداختم روش و کمکم کرد حرکت کنم (نکنه منم خیلی سبکم فکر کنم کمرش از سه ناحیه رگ به رگ شد) از پله ها بالا رفتیم و کمک کرد من سوار ماشین شدم. محمد: نزدیک ترین بیمارستان به اینجا کجاست؟؟! _لازم نکرده منو ببری بیمارستان!! محمد: باز چیشدی؟؟! _به تو ربطی نداره!! محمد: د آخه مگه باز چیکار کردم؟؟! _قرار نیست کاری کرده باشی!! محمد: فائزه تو به قرآن مجید قسم دیوونه ای!! اینو گفت و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد... واقعنم راس میگفت دیوونه بودم!! آخه الان این رفتارا یعنی چی؟!! واقعا تعادل روانی ندارم!! ... نویسنده:فائزه وحی ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈