eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
772 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
_شما بیاید من بهتون توضیح میدم. وارد اتاقم شدم و بابا پشت سرم اومد تو و در رو بست. _بابا... باید همین الان این مراسم عقد رو بهم بزنیم. بابا با خشم فریاد کشید: چی داری میگی؟؟!!! _بابا...بابا...بابا بخدا این دفه دیگه الکی نیست... بابا به جون خودت... به جون مامان... به جون محمدجواد دارم راس میگم...!! بابا: به جون محمدجواد؟؟! _آره بابا به جون محمدجواد... بابا مهدی یه آدم عوضیه.... بابا همه بدبختیامون این مدت زیر سر مهدی بود!! بابا: دختر گریه نکن مثل آدم حرف بزن بگو چیشده...!! رو به روی بابا نشستم و با گریه همه چیزو براش تعریف کردم.... همه چیزو... از سفر قم تا همین الان... و همه حرفای فاطمه رو...!! بابا با شک گفت: فائزه نکنه این حرفایی که این دختره زده دروغ باشه...!! تا اومدم جواب بابا رو بدم کل زنای فامیل ریختن توی اتاق!! مامان: زود باش مادر این چادرو بپوش بیا بشین سر سفره عقد عاقد اومده!! خاله ناهید: زود باش عروس گلم مهدی منتظره...!! عمه: دختر تو چرا چشمات این قدر قرمزه؟!!! به بابا نگاه کردم... اونم داشت نگاهم میکرد... نمیخواستم بازم با آبروش بازی کنم... با بغض صداش کردم: بابا...!! بابا: شماره اون دختره رو بده و خودتم برو بشین سر سفره عقد!! گوشیم رو دادم به بابا و چادری که مامان داد و سر کردم و با خانوما از اتاق رفتیم بیرون روی صندلی کنار مهدی نشستم و به سفره عقد خیره شدم. منتظر بودم... منتظر بابا بودم... مطمئن بودم اون نمیزاره من بدبخت شم...!! نم نم اشکام روی صورتم می بارید و سعی داشتم چادر رو تا آخرین حد ممکن پایین بکشم... برخلاف تصورم بابا بعد یه رب اومد و کنار عاقد روی صندلی نشست و گفت شروع کنید حاج آقا. همه امیدم ذره ذره با اشکام ریخت!! عاقد: دوشیزه مکرمه منوره عروس خانوم خانم فائزه جاهد بنده وکیلم شما رو به عقد دائمی آقا داماد مهدی ترابی در بیاروم؟؟! آیا بنده وکلیم؟؟! فاطمه با خنده گفت: عروس رفته گل بچینه...!! همه شروع کردن به کف زدن و کیل کشیدن!! عاقد بار دومم گفت و این بار با جواب خانم که گفت عروس رفته گلاب بیاره رو به رو شد... عاقد درحال خوندن خطبه برای بار سوم بود و من درحال جون دادن که نگاهم به قرآن توی دست مهدی افتاد... بدون اینکه نگاهش کنم قرآن رو از دستش گرفتم توی دستم و باز کردم...!! عاقد گفت: برای بار سوم عروس خانم بنده وکلیم؟؟! از پشت چشمای تر و پر از اشک سعی کردم یه خط از قرآن رو بخونم. نگاهم روی خط اول صفحه خیره موند: «و توکلت الی الله و کفی بالله وکیلا» ... نویسنده:فائزه وحے ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈