eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
893 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح زود با تکونای دست فاطمه بیدار شدم. فاطی: عروس خانم خواب آلود نمیخوای بلند شی؟؟! روی تخت نشستم و خمیازه کشیدم.کش و قوصی به بدنم دادم و اومدم دوباره دراز بکشم که صدای جیغ مامانم بلند شد!! مامان: پاشو زود باش برو حموم هنوز هیچ کار نکردی زود بااااش!! حوصله دعوا و کل کل نداشتم. با چشمای نیم باز بلند شدم و رفتم حموم!! یه دوش یه ربعه گرفتم و اومدم بیرون؛ موهامو با کمک فاطمه خشک کردم و بالای سرم بستم. مامان: بالاخره نمیخوای این لباس عقد متفاوتت رو نشون بدی؟؟! _میترسم خودمو لباسمو باهم از در خونه بندازی بیرون مامانی!! مامان: زود باش نشون بده وگرنه من میدونم و تو!! بالاخره بعد این همه مدت از لباس عقدم رونمایی کردم. مانتو آبی کاربنی با که یقه و کمرش با پارچه گل گلی آمیخته شده بود و روسری آبی کاربنی... اول که مامانم لباس رو دید کلی حرص خورد و زد تو صورتش که این چیه پوشیدی و آبرومو میبری ولی بعدشم که دید حرص خوردنش الکیه و من کاری نمیکنم بیخیال شد ولی کلی فوشم داد...!! هر چیم گفت بپوش ببینم توی تنت میاد یا نه گوش نکردم و گفتم حالا شب میبینی... امروز روز عقد محمده... امروز محمده من میشه مال فاطمه... امروز زندگیمو ازم میگیرن...!! چی میشد من امروز جای فاطمه کنار محمد بودم...؟!! چی میشد اون جای مهدی کنار من بود...؟!! حالم خراب بود... کاشکی این دم آخری میشد به محمد بفهمونم من بخاطر چی رفتم... ولی فاطمه چی... نکنه زندگیش خراب شه... اصلا غرور خودم چی... لحظه آخر چی بیام بگم... نمیخوام روز عقدش با عذاب وجدان بگذره... نمیخوام مثل یه موجود اضافی فقط باشم براش... اه... ولی کاش میدونست... میدونست بخاطر اون چجوری از خودم و دلم گذشتم... کاشکی میدونست...!! غیر ارادی گوشیمو برداشتم یه اس نوشتم: «سلام. آقا سید حالت چطوره... من که ازت گذشتم بخاطر خوشبختیت... تنها آرزوم خوشبختیته...» متن پیام رو خوندم و دوباره پاک کردم این بار نوشتم: «سلام آقای حسینی تبریک میگم عقدتون رو ان شالله خوشبخت بشید» دوباره متن پیام رو پاک کردم... این بار نوشتم: «محمدم... دوست دارم...❤️» دستم رو روی سند زدم و چشامو بستم...!! ... نویسنده:فائزه وحی ♡﴾ @havaye_hossein﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈