eitaa logo
•﴿هَـۆاےِ حُـݭِــ❤ــێْنْ﴾•
882 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5.9هزار ویدیو
93 فایل
﴾﷽﴿ ♡•• دَرسـَرت‌دار؎اگرسُودا؎ِعشق‌وعاشِقۍ؛ عشق‌شیرین‌است‌اگرمَعشوقہ‌توباشۍحسین:)!❤ ڪپے ازمطاݪب ڪاناڵ آزاد✨ اࢪتباط باماوشرایط🌸 https://eitaa.com/havayehosin ارتباط با ما🕊🌱⇩ @Nistamm
مشاهده در ایتا
دانلود
الان تقریبا دو ساعته توی نمازخونه بیمارستان نشستم و دارم گریه میکنم و با خدا درد و دل میکنم. چند نفر فکر کردن مریض بد حال دارم که اینجوری بی تابم. اشتباهم فکر نکردن... دلم مریض بد حال بود... تسبیح رو از دستم در آوردم و گذاشتم روی جانمازم و قیام کردم تا دو رکعت نماز بخونم برای آرامشم. بعد نماز بین یه سجده طولانی کلی با خدا حرف زدم و ازش کمک خواستم... و ازش خواستم که توی این راه سخت کمکم کنه... سر از سجده برداشتم و چشمامو بستم و نیت کردم و قرآن رو باز کردم. (صفحه ۵۶۲ سوره شرح) شروع کردم به خوندن که به آیه پنج رسیدم. *فان مع العسر یسرا: پس با هر سختی آسانی هست* گرمی اشک رو روی گونه هام احساس کردم!! آیه ششم رو هم زمزمه کردم: *ان مع العسر یسرا: با هر سختی آسانی هست* قران رو بوسیدم و بستم و تسبیح آبی روهم بوسیدم و انداختم دور دستم. چادر نماز خونه رو از سرم برداشتم و آویزون کردم. چادر مشکی خودمو پوشیدم و از نمازخونه بیرون رفتم. توی سرویس بهداشتی به صورتم آب سرد پاشیدم تا تورم چشمام تموم شه. یکم که بهتر شدم اومدم بیرون و رفتم توی اتاق مامان... مامان: فائزه مامان اومدی؟!! _سلام مامان قشنگم. حالت چطوره عزیزدلم؟!! مامان: تو که خوب باشی منم خوبه مادر؟!! _خب فاطمه و بابا کجان؟؟! مامان: رفتن پذیرش بیمارستان درباره ترخیصم سوال کنن!! بین گفتن و نگفتن مونده بودم... تردید تو کل بدنم رخنه کرده بود... یاعلی زیرلب گفتم و سعی کردم لبخند بزنم. _مامانی...!! مامان: جان مامان؟؟! _فکر کنم باید زنگ بزنی خاله ناهید اینا رو یه شب دعوت کنی خونه!! مامان با تردید نگاهم کرد و گفت: منظورت چیه؟؟!! گفتن اون جمله برام مثل نمک ریختن روی زخمی بود که تازه سرباز کرده بود... _من میخوام به با مهدی ازدواج کنم. مامان یه لبخند از ته دل زد و گفت: خداروشکر که سر عقل اومدی... خداروشکر دخترم!! پیشونیمو روی پیشونی مامان گذاشتم و یه قطره اشک ریختم... ولی لبخند میزدم بهش... خدایا توکل به خودت!! ... نویسنده:فائزه وحی ♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡ ┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈