{☁️🕊}
-
منتشنہیڪقطرهمُحبـتهستم
یـٰاحضرٺعبـــاس!دلـمرادریاب
-
#عَلمدار
#دلمرادریابッ
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#قسمت_نود_و_چهارم
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
وقتی رسیدیم خونه مستقیم رفتم توی اتاقم و گفتم میخوام بخوابم کسی مزاحمم نشه. روی تخت دراز کشیدم و اون پیام رو بار ها خوندم و گریه کردم... کم کم از خستگی خوابم برد. الان شیش روز از اون شب میگذره...
روزا پشت سر هم و با سرعت نور میگذشت و من هر لحظه بیشتر به این باور میرسیدم که کل زندگیم رو از دست دادم و هیچ راه بر گشتی ندارم...!! هر لحظه دلم میخواست سر همه داد بکشم و بگم این عقد مسخره رو نمیخوام... مهدی رو نمیخوام... در عوضی بودن مهدی شکی نیست ولی حتی اگه آدم خوبیم بود من بازم نمیخواستم...!! من فقط محمدو...!!
اه لعنت به من که هنوز بهش فکر میکنم... لعنت!!
امروز جمعه بیست و هشتم اسفنده... وسط حال خونه سفره عقد رو فاطمه و مامان چیدن و بقیه کارای باقی مونده رو هم همین امروز انجام میدن...!!
دلم آشوب بود... آرامش میخواستم...!!
محمد خوده آرامش بود...خدا آرامشم رو ازم گرفتن...!!
امروز میخوام قضیه مسافرتمون رو به بقیه بگم... از یه طرف فکر میکنم قبول کنن از یه طرفم میگم نه قبول نمیکنن...!!
آماده شدم و رفتم سمت گلزار شهدا؛ پله های گلزار شهدا رو یکی یکی پایین رفتم و به سمت چشم که مزار شهید مغفوری بود متمایل شدم... کنار مزارش نشستم و کلی با شهید مغفوری درد و دل کردم... همیشه به محمد میگفتم دوس دارم مراسم عقدمون مزار شهید مغفوری باشه...!!
غروب شده بود و باید زودتر میرفتم خونه... باید درباره سفر حرف میزدم... باید با همه اتمام حجت میکردم... با مهدیم باید صحبت کنم... باید بهش بگم از من توقع عشق نداشته باشه...!! امشب آخرین شب مجردیه... از فردا شب دیگه هیچ امیدی ندارم برای ادامه زندگیم... از ته دلم دعا میکنم زلزله بشه سیل بیاد جنگ بشه... فقط یه اتفاق بیوفته که من بمیرم و این وصلت صورت نگیره... کاشکی تصادف کنم...!!
کاشکی خدا این قدر مجازات برای خودکشی نزاشته بود...!!
کفشامو در میارم و وارد مهدیه مسجدصاحب الزمان گلزار شهدا میشم... چادر سفید میپوشم و توی محراب مسجد نماز امام زمان میخونم... یامولا خودت کمکم کن...!!
از محراب که بیرون اومدم تازه متوجه نقش و نگار قشنگ محراب شدم... دوربین رو بر میدارم و ازش عکس میگیرم... هی... گفتم دوربین... همین دور بین باعث آشناییم با محمد شد... چه روزای عجیبی زو گذروندم خدایا...!!
#ادامه_دارد...
نویسنده:فائزه وحی
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#قسمت_نود_و_پنجم
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
شب حدود ساعت هشت بود که رسیدم خونه. ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. کلید رو توی قفل چرخوندم و وارد خونه شدم. خانواده خاله اینا و فاطمه خونه ما بودن همگی.
_سلام.
جمع جواب سلامم رو داد و منم رفتم توی اتاق تا لباس عوض کنم.
فاطمه اومد تو اتاقم و گفت: نمیخوای جریان مسافرت رو بگی؟؟!
_چرا همین الان توی جمع میگم!!
چادرم سفید مو پوشیدم و با فاطمه رفتیم بیرون و کنار بقیه نشستیم.
مامانم برای همه چای و کیک آوردن و مشغول خوردن بودن... حرفامو توی ذهنم سبک سنگین کردم و بعد با یه یاعلی شروع کردم سعی کردم با یه روحیه شاد حرفامو بزنم تا کسی مخالف نکنه و دلش نیاد شادیمو خراب کنه.
_خب راستش تا همه اینجان گفتم یه خبر مهم رو بهتون بدم!!
علی: خب بفرمایید آبجی خانوم!
_من گفتم چون فردا شب عقد میکنم و پس فردا روز اول زندگی جدیدمه و سال نو هم هست بخاطر همین یکم پس انداز داشتم و با اون رفتم دوتا بلیط هواپیما گرفتم برای ساعت پنج صبح به اهواز که لحظه سال تحویل مناطق جنگی و پیش باشی.
یه چند نفری با گیجی یه چندنفریم با لبخند داشتن نگام میکردن... مهدی یه لبخند عریض زد و گفت: ممنونم فائزه جان ولی ای کاش میزاشتی من حساب کنم. ولی خب بلیط برگشت با من اوکی؟!!
خاله ناهید پشت سر مهدی ادامه داد: عروس گلم فرشتس هنوز سر خونه زندگیشون نرفتن خودش اینجوری به فکر شوهرشه ولی خاله جان بهتر بود اولین سفرتون مهدی تو رو مهمون میکرد!!
_ببخشید ها شرمنده ولی من دوتا بلیط گرفتم برای خودم و فاطمه!!
وای خدای من!! قیافه خاله و مهدی اون لحظه دیدنی بود!! بقیه هم تعجب کرده بودن ولی این دوتا... اصلا یه وضعی بود!!
علی: حالا چیشده تصمیم این سفر دو نفره رو گرفتی؟ اونم کجا... جنوب!!
یه بغض عجیبی اومد تو صدام: دلم گرفته از مردم شهر میخوام برم پیش شهدا حال دلم خوب شه...!!
اینو گفتم و با یه ببخشید سریع رفتم توی اتاقم... یه حال عجیبی داشتم انگاری میخواستم خفه شم... سریع پنجره رو باز کردم تا هوا جا به جا شه و چادرم رو در آوردم... پشت میز تحریرم نشستم و لپ تاب رو باز کردم... عکسای دوربین رو ریخته بودم روش... داشتم بین عکسا دنبال یه عکس خاص میگشتم... عکسی که مال هفت ماهه پیشه... توی خلوت شب وسط کوچه... از یه لبخند قشنگ...!!
بالاخره پیداش کردم... عکسی که اون روز از لبخند محمد گرفتم... شاید گناه کار باشم... شاید پست باشم... شاید خیانتکار باشم... ولی چه من شوهر کنم چه اون زن بگیره... من تا ابد تو فکرشم... من تا ابد عاشق خودش و لبخندشم... نمیتونم از تنها چیزی که از محمد برام مونده دل بکنم... این عشق رو نگه میدارم تا آخر عمر...
#ادامه_دارد...
نویسنده:فائزه وحی
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
#قسمت_نود_و_ششم
#رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
از روی صندلی بلند شدم و تا دم در رفتم؛ دوباره برگشتم!! دوباره رفتم...
حالم عجیب بود...!! دلم میخواست فریاد بکشم...!!
یاد کسی که لبخندش بهشت خدا بود برام داشت دیوونم میکرد...!!
تسبیحش دستم بود و مرغ آمینش گردنم...!!
نه.... اینجوری نمیشه... باید امشب با مهدی صحبت کنم... دیگه سکوت کافیه...!!
لپ تاب رو بستم و چادر سفیدم رو پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
_ببخشید آقامهدی میخواستم باهاتون صحبت کنم تنها. میشه بیاید یه لحظه توی اتاقم؟!!
همه با تعجب هم دیگه رو نگاه میکردن... اولین بار بود تو این دو سه ماه نامزدی میخواستم مثل آدم باهاش حرف بزنم. مهدی عین چیز سرشو انداخت پایین و اومد تو اتاقم... اگه محمد بود الان حتما از بابا اجازه میگرفت بعد میومد...!!
روی صندلی نشست و منم روی تختم.
مهدی: عجبا ضعیفه بالاخره یادت افتاد یه آقا هم داری باید باهاش صحبت کنی؟!!
_اولا ضعیفه خودتی و اون عمه ت!! دوما تو هنوز هیچ کاره من نیستی!! سوما اگه میخوای حرص منو در بیاری و حرف مفت بزنی برو گمشو بیرون!!
مهدی: هوووی خانوم. دیگه خیلی داری تند میریا!!!
_من همینم کلی اخلاق بد دیگم دارم. میخوای بخوا نمیخوای نخوا!!
مهدی: فعلا که میخوام. خب حرفتو بزن منتظرم!!
_ببین... من محمدجواد رو دوس دارم!!
مهدی: میدونم.
با حرص گفتم: خب وقتی میدونی چرا میخوای باهام ازدواج کنی؟؟!!
مهدی: خب معلومه چون دوستت دارم!!
_ دِ آخه آدم بی عقل من دلم پیش اونه فکرم پیش اونه عشقم اونه... از تو هم... از تو هم متنفرم... واسه چی میخوای هم زندگیه خودتو خراب کنی هم من؟!!
مهدی: من با همین شرایطم میخوامت. حالا بازم حرفی داری؟؟!
با حرص از جام بلند شدم و رو به روش ایستادم و با یه حالت خط و نشون کشیدن گفتم: پس خوب حواستو جمع کن زامبی!! تو زندگی نه از من توقع عشق داشته باش نه توجه!! قلب و ذهنمم همیشه پیش محمدجواده پس بدون بهت خیانت میکنم!! حالام از اتاق من گمشو بیرون!!
مهدی بلند شد و بهم نزدیک شد و گفت: فقط بزار عقد کنیم لجباز خانوم... کاری میکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون شی!!
_من همین که زن تو بشم از زندگیم پشیمون میشم!!
مهدی از اتاق بیرون رفت و در رو با ضرب بست. به دیوار تکیه دادم و نشستم... حالم بد بود!!
#ادامه_دارد...
نویسنده:فائزه وحی
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤•
اِۍاَجلتَکلیفِخود
باجـٰانمـٰاروشَـننَما..🚶♀
یـٰابِگیرشبیـٖنروضہِ
یـٰابِماند،اربَعیـنکَربُبَلا..(:💔!
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🖇🖤›
-
-
داغنـوڪراۍتـوهمینـہ
عریـٰانپیڪرتـوروزمینـہ🖐🏻💔••!
#أَلسَّلآمُعَلَۍالاَْجْسـٰادِالْعـٰارِیـٰاـتِ🖤🌿••
-
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
بِــسْــمِـ اَللهِ اَلْــرَحْــمــنْ اَلْــرَحـیــمْـ🌸
۱۴۰۰/۵/۲۹روز سی و یکم چلہ صلوات🌱
چله ے امروز صد صلوات به نیابت از شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹
✨ࢪفیق جانمونے از چݪہ
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‹👀"•••›
-
-
بِۍتـٌودَرد؎ڪِشیدهامڪِہمَپـُرس
زَهـرهِجـر؎چِـشیدِهامڪِہمَپـُرس...!💔••
-
-
⸾⛓🕊⸾⇢‹ #ڪربـلا••
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
دل سلامت میکند اما جوابش میکنی...
اصلا این دیوانه را آدم حسابش میکنی؟💔
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
Mohammad Hossein Pooyanfar - Hame Donyaro Nemidam (128).mp3
7.25M
●━━━━━━───────
⇆ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ↻
... 😞💔
⸾🖤⸾⇢‹ #محــــࢪم
#ࢪوضـــــہ
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
‹🧡"•••›
.
•
هَرڪجامُلڪخُـداهَستحُـسینیہتوست
هَـرڪہرامۍنِـگرمشورمحَــرمدارَد…シ!
•
.
🖇🔥⸾⇢ #رویـاےحرم••
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد ! ❤️
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊
الهـےعـَظُمَ البلاء و بَرحَ الخفـاءو انڪشفَ الغطآء🍃
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•{🦋🌙}
شما #نماز_شب نخونے
چپ نمیکنے بیفتے توی درّه
ولی سحرها یه چیزایی میدن🙃
○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○
#استادپناهیان
#امتحانکن
#دلتآروممیگیره
••
#تصویرروبازکنبههمینسادگیهها✌️🌱
#نمازشب_بخون_رفیق ❤️
♡﴾ @roshangari312 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
عزیزان همراه وضو یادتون نرهــ 🦋
حلالمون کنید ☘
دعامون کنید 🥺
شبتون کربلایی
#اربعین روزیتون کربلا😍
یاعلی 👋
✨🍃🌸🍃💐🍃🌸🍃✨
هرکس چهل صبا دعای عهدرابخواند ازیاران امام زمان خواهدشد ان شاالله
دعای عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
پس دست خودرابرران پای راست میزنی و3بارمیگویی⬇️⬇️
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈
#حدیث_ࢪوزانہ🦋
امام صادق علیه السلام فرمودند :
هر کسى هنگام یاد ما اشک از چشمانش جارى شود خدا آتش را بر صورت او حرام مى کند .❣🙃
﴿ کتاب الکسیر العبادات به نقل از کتاب کامل الزیارات﴾
♡﴾ @havaye_hossein﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈