دوستان سلام
کسی کارای گرافیکی
طراحی پوستر بلده
سریع به من پیام بده
@FSajjad
nohenab20_audio(2).mp3
5.48M
[🥀↻]
بسمالله از ما ، اجازھ از شما
ایشالله اࢪبعین پیاده ڪࢪبلا...❤️
#سیدرضا_نریمانے🎙
#مداحے_تایمـ💔
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•°🌱
میگفت:
"حُسین"برای ماهمون دوربرگردونیہ↻
ڪہوقتی از همهعالم و آدممیبریم.!
برمونمیگردونہبہزندگی. :)♥️🌱
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
•°🌱
✨🦋دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ🦋✨
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
🌺شهید سید مجتبی علمدار🌺
وقتی شما از این وآن طعنه می خورید
ولا جرم به گوشه اتاق پناه می برید..
و با عکس های ما سخن می گویید
و اشک می ریزید..
به خدا قسم اینجا کربلا می شود..
و برای هر یک از غم های دلتان
این جا تمام شهیدان زار می زنند.....(:
#شهیدانه💐
♡﴾ @havaye_hossein ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈
✨🌸✨🌸✨🌸✨
🌸✨🌸✨🌸✨
✨🌸✨🌸✨
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
#رمان_مدافع_عشق❤️
#پارت_اول🌱
یڪے از چشمانم را میبندم و با چشم دیگر در چهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسے ام دقیق میشوم...
هاله لبخند لبهایم را می پوشاند؛ سوژه ام را پیدا ڪردم.
پسری با پیرهن شونیز سرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪے نیمے از بخش یقه و شانه اش راپوشانده.
شلوار پارچه ای مشڪےو یڪ ڪتاب قطور و به ظاهر سنگین ڪه در دست داشت.
حتم داشتم مورد مناسبـے برای صفحه اول نشریه مان با موضوع " تاثیر طلاب و دانشجویان در جامعه " خواهد بود.
صدا میزنم:
_ اقا یڪ لحظه...
ببخشید
عڪس العملـے نشان نمیدهے و همان طور سربه زیر به جلو پیش میروی.
با چند قدم بلند و سریع دنبالت مےایم و دوباره صدا میزنم:
_ ببخشیییید... ببخشید با شمام
با تردید مڪث میڪنے،مےایستے و سمت من سرمیگردانی اما هنوز نگاهت به زیر ست. اهسته میگویـی:
_ بله؟؟..بفرمایید
دوربین را در دستم تنظیم میڪنم...
_ یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید ( و به لنز اشاره میڪنم )
نگاهت هنوز زمین را میڪاود
_ ولـے....برای چه ڪاری؟
_ برای ڪار فرهنگے، عڪس شما روی نشریه ما میاد.
_ خـب چرا از جمع بچـه هـا نمینـدازیـد...؟ چرا
انفرادی؟
با تندی جواب میدهم:
_ بین جمع، شما، طلبه جذاب تری بودید...
چشـــــمـهــای بــه زیـرت گـرد و چـهره ات درهم
میشود.
زیرلب آهسـته چیزی میگویـی ڪه در بین آن جملات"الالله الا الله"را بخوبـی میشنوم
سـر میگردانــــــے و به سـرعت دور میشـوی،من
مات تا به خود بجنبم تو وارد سـاختمان حوزه
میشوی...
#سوژه_عکاسی_ام_فرار_کرد
باحرص شالم را مرتب و زیر لب زمزمه میڪنم:
چقدر بـے ادب بود...
***
یڪ برخورد ڪوتاه و تنها چیزی ڪه در ذهنم
از تـو #طـلـبــه_بـی_ادب مــانــد، یــڪ چهره
جدی،مو و محاسن تیره بود ...
#ادامه_دارد...
✨🌸✨🌸✨🌸✨
🌸✨🌸✨🌸✨
✨🌸✨🌸✨
🌸✨🌸✨
✨🌸✨
#رمان_مدافع_عشق❤️
#پارت_دوم🌱
روی پله بیرون از محوطه حوزه میشـینم و افرادی ڪه اطرافم پرســه میزنند را رصــد میڪنم؛ ســاعتی اســت ڪه از ظهر میگذرد و هوا بشدت گرم است. جلوی پایم قوطی فلزی افتاده که هرز گاهےبا اشاره پا تڪانش میدهم تا سر گرم شوم
تقریبا ازهمه چیزو همه ڪس عڪس گرفته ام فقط مانده...
_ هنوز طلبه جذابتون رو پیدا نڪردید؟
سر میگردانم سمت صدای آشناے مردانه اے که با حالت تمسخر جمله ای را پرانده بود...
همان چهره جدی و پوشش ساده چفیه، ڪوله ڪه باعث میشد بقول یکی از دوستانم #نور_بالا_بزنه.
_ چطور مگه؟... مفتشـے..؟!
اخم میڪنے،نگاهت را به همان قوطے فلزی مقابل من میدوزی
_ نه خیر خانوم!!.. نه مفتشم نه عادت به دخالت دارم اونم تو ڪار یه نامحرم... ولـے...
_ ولےچے؟.... دخالت نڪنید دیگه... و گرنه یهو خدا میندازتتون توجهنما
_ عجب... خواهر من حضور شما اینجا همون جهنم ناخواسته اس
عصبـےبلندمیشوم...
_ ببینید مثلا برادر! خیلی دارید از حدتون جلومیزنید! تاڪےقصدبه بےاحترامی دارید!!!
_ بےاحترامی نیست!... یڪ هفتس مدام توی این محوطه می چرخید اینجا محیط مردونس
_ نیومدم تو ڪه.... جلو درم
_ اها! یعنی اقایون جلوی در نمیان؟... یهو به قوه الهے از ڪلاس طی الارض میڪنن به منزلشـــون؟... یا شـــایدم رفقا یاد گرفتن پرواز
ڪنن و ما بـےخبریم؟
نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سڪوت میڪنم...
نفس عمیقی میڪشے و شمرده شمرده ادامه میدهی:
_ صلاح نیست اینجا باشید...! بهتره تمومش ڪنید و برید.
_ نخوام برم؟؟؟؟؟
_ الله اڪبرا...اگر نرید...
صدایـی بین حرفش میپرد:
_ بابا #سید... رفتی یه تذکر بدیا! چه خبرته داداش!
نگاه میڪنم،پسری با قد متوسط و پوششی مثل تو ساده.
حتما رفیقت است. عین خودت پررو!!
بی معطلے زیر لب یاعلی میگویـی و بازهم دور میشوی..
یڪ چیز دلم را تڪان میدهد..
#تو_سیدی..
#ادامه_دارد...