eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان ســارا پارت بیست و هشتم تااینکه روزها به سرعت گذشت و فقط دو روز تا مراسم مونده بود. برای
🍁 🔴 رمان ســارا پارت بیست و نهم ⚠️⛔❌خواندن این پارت فقط مخصوص متاهلین می باشد ❌⛔⚠️ اون شب بعد از خوردن شام طبق معمول به اتاقم رفتیم. اون حس ششم بهم میگفت، احمد ازت چیزی میخواد، یه چیزی که خیلی وقته حقش بوده و بخاطره من مطرح نکرده بود! اون نگام می‌کرد و من میدونستم چی میخواد! تمام وجودش تمنا بود، من زن شرعیش بودم، اون همسر شرعی و قانونیه من! دلیلی برای مخالفت نداشتم! تا الان هم اگر رابطه امون فقط در حد بغل و بوسه بوده شاید بخاطره درک کردن حساسیت های دخترونه من بوده! دیدم رو تخت نشسته و هیچی نمیگه، مدام با انگشتاش بازی می‌کنه. سمت در رفتم، در رو قفل کردم! چراغ هارو خاموش کردم. خودم رفتم سمتش! دلیلی برای حفظ حیا نداشتم! اونشب شدم بی حیاترین زن برای همسرم! احمد جا خورده بود، هم خوشحال بود هم متعجب.. با دنیای دختری خداحافظی کردم و خودم رو تا صبح به آغوش همسرم سپردم. چه لذت‌بخش بود در کناره همسر آرمیدن، زیباترین خوابی بود که تا اون موقع تجربه کردم! من چرا 7ماه خودم رو از این لذت حلال محروم کرده بودم؟ قربون خدا برم که برای هر چیزی راهی گذاشته برای ما آدما هم یه لذت حلال که اگه سخت گیر نباشیم زودتر بهش می رسیم و چقدر خداروشاکرم که بهم راه درست رو نشون داد و گرنه معلوم نبود چه سرنوشتی می داشتم. گوشیم اذان گفت، فهمیدم اذان صبحه! ای وای چجوری بریم غسل کنیم؟ احمد از صدای اذان بیدار شد. وقتی دیدم بیداره گفتم: _ من برم ببینم اگه مامان اینا خوابن سریع بریم غسل کنیم. در رو باز کردم. خونه کاملا تاریک بود، مامان اینا واسه نماز بلند میشدن! اما نه اول وقت! بهترین فرصت بود. بعد از خوندن نماز دوباره در آغوش هم خوابیدیم. دوست نداشتم از آغوشش بیرون بیام. حقیقت تا اون شب، احمد اصلا خونمون نمیموند. بعد خوردن شام میرفت خونشون. صبح شده بود، صدایی که از آشپزخونه میومد، نشون میداد مامان بیداره و داره صبحانه آماده میکنه. درد بدی زیره دلم داشتم! عجب کاری کردما! نمیتونستم تا ابد تو اتاق بمونم! باید بالاخره میرفتم بیرون. احمد هنوز خواب بود. آروم در رو باز کردم و رفتم تو آشپزخونه... مامان با دیدنم، شوکه شد. _رنگ به رو نداری دختر، بشین بشین واست کاچی درست کنم. خجالت کشیدم یه لحظه. این یعنی فهمیده بود. واقعا هم چیزی نبود که بتونم پنهانش کنم! حس کردم گونه هام از شدت خجالت سرخ و داغ شده بود. مامان که قیافه ام رو دید گفت: _ یه آب به صورتت بزن. برو احمد آقا رو هم بیدار کن. بابات رفته نون بخره، دوره هم صبحانه بخوریم. وقتی رفتم و قضیه ارو به احمد گفتم، گفت: _ یعنی فهمیدن؟ _ نه خب، فک کردن تا صبح دعای کمیل میخوندیم! خب تو هیچوقت نمیموندی! تابلو شد! ولی دیگه چاره ای نیست، حالا که فهمیدن دیگه عادی باش _ چجوری عادی باشم من دارم از خجالت میمیرم همونجوری که رو تخت نشسته بود سمتش رفتم بغلش کردم، زیره گوشش گفتم: _ اما دیشب اصلا خجالت نکشیده بودی:) گونه هاش رو بوسیدم و بلندش کردم. _ پاشو برو دست و صورتت رو بشور، کلا خودمونو میزنیم به اون راه... از اتاق رفتیم بیرون... ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🟣 سخن آسمانی (١۵) 🟡 رمضان ماه رحمت قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ... و هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: رمضان ماهی است که ابتدایش رحمت است و میانه اش مغفرت و پایانش آزادی از آتش جهنم. بحار الانوار، ج 93، ص 342 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🟣 نيت روزه شرطی به اين معنا كه چنانچه اگر روزه قضا داشته باشم به نيت آن و در غير آن صورت به نيت روزه مستحب باشد . بلي اين نوع نيّت کفايت مي کند 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🔻احکام کاربردی 📌مهمان شب عید فطر در زکات فطره فرد باید زکات فطره خودش و تمام افرادی که نانخور او هستند را پرداخت بکند و بچه‌ای که در شکم مادر باشد شامل نمی‌شود. نکات: 1️⃣کسی که فقط شب عید مهمان است: آقایان خامنه‌ای، مکارم، سیستانی: تنها براى افطار شب عید دعوت شده نان خور به حساب نمى‏آید، و فطره‌اش بر صاحبخانه نیست. اما اگر چندین شب باشه و عرفا نان خور به حساب بیاد: برعهده صاحب خانه است. در این فرض اگر چندین شب مهمان بود اما شب عید مهمان نبود برعهده صاحب خانه نیست. آقایان نوری همدانی و صافی‌گلپایگانی: اگر چند شب باشه که حتما یک شب هم قبل غروب آفتاب بیاد بر عهده صاحب خانه است. 🌱🌱🌱 📌قوت غالب در پرداخت زکات فطره همه‌ی مراجع تقلید بجز اقایان خامنه‌ی و نوری: قوت غالب شرط است اما قوت غالب یک سال شهر ملاک است نه خانواده خودش آقایان خامنه‌ای و نوری: قوت غالب ملاک نیست گندم، جو، خرما، برنج هر کدام به اندازه ۳ کیلو پرداخت شود صحیح است. 🌱🌱🌱 📌نکات پرداخت فدیه و کفاره تاخیر 1️⃣در موارد فدیه حتماً باید طعام (نان، حبوبات و...) تملیک فقیر شود و هزینه‌ی آن کافی نیست در حالی که در زکات فطره میتوان به جای طعام قیمت آن را پرداخت کرد. 2️⃣فدیه دیگران بر عهده دیگری نمی‌آید، مثلا فدیه خانم برعهده‌ی شوهر یا پدر نیست و اگر خانم شاغل نیست و پولی ندارد تا زمانی که تملک مالی پیدا نکند لازم نیست پرداخت کند. 3️⃣پرداخت فدیه واجبِ موسّع (زمان‌دار) است ولی زکات فطره درصورت خواندن نماز عید فطر، قبل از نماز و در غیر این صورت قبل از ظهر عید، باید پرداخت و یا کنار گذاشته شود. ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
❓ آیا پرداخت کفاره روزه زن بعلت شیردهی و بارداری بر عهده شوهر است؟ در کانال پاسخگویی موعظه حسنه @pasokhha 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🔸 دعای روز سی‌ام ماه مبارک رمضان در این لحظات پایانی آخرین دعای روزانه رو با حال خوبتون بخونید دعای امروز ثمره و نتیجه همه دعاهای روزانه ماه رمضان را طلب میکند خدای من قبول کن و راضی باش.. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🟣 سخن آسمانی (١۶) 🟡 فضیلت ماه رمضان قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ان ابواب السماء تفتح فی اول لیلة من شهر رمضان و لا تغلق الی اخر لیلة منه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: درهای آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده می شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد. بحار الانوار، ج 93، ص 344 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🟣 شک در اول ماه رمضان یا آخر ماه شعبان بودن روزى را كه انسان نمى داند آخر شعبان هست يا اوّل رمضان، اگر به نيّت اول رمضان روزه بگيرد حرام مى باشد، بلکه بايد به نيت آخر شعبان روزه بگيرد و اگر بعدا معلوم شود که اول رمضان بوده هست ، به جاي روزه اول رمضان حساب مي شود. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸کم کم غروب 🌙ماه خدا دیده میشود 🌸صد حیف ازین 🌙بساط که برچیده می شود 🌸در این بهار 🌙رحمت و غفران و مغفرت 🌸خوشبخت آن کسی است 🌙که بخشیده می شود 🌙حلول ماه شوال و 🌸عید سعید فطر پیشاپیش مبارک. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☎️ تماس و سوال مسائل شرع الو سلام،من 90 سالمه، تا حالا حتی یک روز هم روزه نگرفته ام، میخواهم بدونم کفاره روزه هام چقدر میشه؟! پاسخگوی مسائل شرعی: سلام ، سه راه بیشتر نداری: ۱) یا باید دو قرن روزه بگیری. ۲) یا چین رو غذا بدی ۳) یا فلسطین رو آزاد کنی 😂😂😂😂 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
👆 مبلغ فطریه و کفاره رمضان ۱۴۰۲ از سوی مراجع تقلید اعلام شد‼️ 🔹 مقام معظم رهبری: 🔻فطریه بدل از آرد ۶۰ هزارتومان 🔻کفاره غیر عمد ۱۲ هزار تومان 🔹 حضرت آیت‌الله سیستانی: 🔻فطریه بدل از آرد ۶۰ هزار تومان 🔻فطریه بدل از برنج ایرانی ۳۶۰ هزار تومان 🔻فطریه بدل از برنج غیر ایرانی ۱۰۵ هزار تومان 🔻کفاره غیر عمد ۱۶ هزار تومان 🔻کفاره عمد ۹۶۰ هزار تومان 🔹حضرت آیت الله وحید خراسانی: 🔻فطریه بدل از آرد ۶۰ هزار تومان 🔻فطریه بدل از برنج ۲۰۰ هزار تومان 🔻کفاره غیر عمد ۱۵ هزار تومان 🔻کفاره عمد ۹۰۰ هزار تومان 🔹 حضرت آیت الله شبیری زنجانی: 🔻فطریه بدل از آرد ۷۲ هزارتومان 🔻کفاره غیر عمد ۱۸ هزارتومان 🔹 حضرت آیت الله مکارم شیرازی: 🔻 فطریه بدل از آرد ۶۰ هزار تومان 🔻فطریه بدل ازبرنج ۲۴۰ هزار تومان 🔻 کفاره غیر عمد ۱۲ هزار تومان 🔻کفاره عمد ۷۲۰ هزار تومان 🔹 حضرت آیت الله نوری همدانی: 🔻فطریه بدل از آرد ۶۰ هزار تومان 🔻فطریه بدل از برنج ۲۴۰ هزارتومان 🔻کفاره غیر عمد ۱۲ هزار تومان 🔻کفاره عمد ۷۲۰ هزارتومان 🔹 دفتر حضرت آیت‌الله جوادی آملی: 🔻سه کیلو قوت غالب منطقه (گندم، برنج و مانند آنها و یا معادل قیمت اینها به قیمت روز) 🔻کفاره غیر عمد ۱۲ هزار تومان 🔻کفاره عمد ۷۲۰ هزار تومان 🔹 حضرت آیت الله سبحانی: 🔻فطریه بدل از آرد ۶۰ هزار تومان 🔻فطریه بدل از برنج ۳۰۰ هزار تومان 🔻 کفاره غیر عمد ۱۸ هزار تومان 🔻کفاره عمد ۱میلیون و ۸۰ هزار تومان 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 مبارک 🌸💕 بگــذشت مـه روزه، عید آمد و عید آمد بگذشت شـب هـجران، معشوق پدید آمد آن صبح چو صادق شد،عذرای تو وامق شد معشوق تو عاشق شد، شیخ تو مرید آمد شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت هـرچند چو خورشـیدی بر پاک و پلید آمد از لــذت جـــام تــو دل مانده بــه دام تو جان نیـز چو واقف شد، او نیز دوید آمد بــس تــوبه شایسته برسنگ تو بشکسته بـس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد بــاغ از دی نامحـرم سه ماه نمی زد دم بـر بـوی بهار تو، از غیــب رسـیـد آمد ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘ 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان ســارا پارت بیست و نهم ⚠️⛔❌خواندن این پارت فقط مخصوص متاهلین می باشد ❌⛔⚠️ اون شب بعد ا
🍁 🔴 رمان ســارا پارت سی ام اون روز جمعه بود و احمد ناهار هم پیشمون موند. موقع رفتن حس عجیبی داشتم. انگار یه تیکه از وجودم داشت میرفت. من تو همون یک شب وابستگیم چندین برابر شده بود! فرداش دیگه حالم بدتر شده بود، اصلا دست خودم نبود، کلافه بودم. که زنگ زدم بهش.. صداش تو گوشم پیچید: _ جانم، عزیزم؟ _ احمد من واقعا دیگه نمیتونم ازت دور باشم. از وقتی رفتی مثله مرغ پر کنده شدم، ما که خونمون آماده است. فقط خرید یخچال و ماشین لباس شویی مونده! فردا بیا، بریم اینارو بخریم، زودتر بریم سره خونه و زندگیمون _ ای جاااانم، فک کردم فقط من این حس رو نسبت بهت پیدا کردم. باورت نمیشه، از وقتی اومدم سره کار، اصلا حواسم به کار نیست، همش تو فکره تو ام! من که از خدامه، همین الان میام پیشت عزیزم داشتم بال درمیاوردم، خوشحال شدم. فوری رفتم و مواد کتلت آماده کردم، احمد عاشق کتلت بود. بعد از تموم شدن کتلتها، عجیب بو پیاز گرفته بودم:) رفتم یه دوش بگیرم و آماده بشم. مامان دیگه زیاد سوال پیچم نمیکرد، میدونست دیگه دخترش از دست رفت! 🤣 گوشیم زنگ خورد، احمد بود، جواب دادم. _ جانم؟ _ 5 دقیقه دیگه میرسم. دوست دارم بیای دم در خودت در رو برام باز کنی لبخند گشادی نشست رو لبهام. خونه شخصی داشتیم، حیاط کوچیکی که فقط جای یه ماشین میشد توش. زنگ خونه خورد و سراسیمه به سمت در رفتم. در رو باز کردم. طوری همدیگر رو بغل کردیم انگار سالهاست از هم دور بودیم. _ آماده نیستی هنوز که دختره خوب... _ شام درست کردم ، کتلت.. _ آخ جووون، تو که منو چاق میکنی اینجوری سره سال نشده! _ یه عشق که بیشتر ندارم _ ای جانم، بریم لقمه بگیریم، تو راه بخوریم. زودتر بریم خرید. اومد داخل و مامان بابا هم از پیشنهادش استقبال کردن و قرار شد با هم بریم. در کمترین زمان، هم یخچال رو خریدیم هم ماشین لباسشویی. کلا خیلی حساسیت به خرج ندادم! همیشه در جواب اونایی که میگفتن چقد با عجله خرید میکنی، میگم " شریک عمرم که قرار نیست بشن، نهایت خراب می‌شه! یکی دیگه می‌خریم" فردا صبح قرار شد بیان به آدرسی که دادیم... احمد فردا جلسه مهمی داشت، بهش گفتم نگران نباشه خودم با مامان اینا میریم خونه، میمونیم تا بیارن. قبول کرد... فردا صبح بعد از خوردن صبحانه با مامان اینا رفتیم خونمون. بنده خدا بابا چقد بخاطره من مرخصی گرفته بود! تقریبا خونه آماده بود. مرضیه خانم هم که فهمید امروز قراره وسایل خونه تکمیل بشه گفت ناهار درست میکنه و با آقا رسول میان خونمون... ساعت نزدیکای 12 و نیم ظهر بود که... ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🟣 سخن آسمانی (١٧) 🟡 زکات فطره قال الصادق علیه السلام: ان من تمام الصوم اعطاء الزکاة یعنی الفطرة کما ان الصلوة علی النبی صلی الله علیه و آله من تمام الصلوة. امام صادق علیه السلام فرمود: تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنی فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) کمال نماز است. وسائل الشیعه، ج 6 ص 221، ح 5 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🟣 فطریه مهمان بنا بر نظر اکثر مراجع عظام تقلید، با یک شب مهمان، نان خور حساب نمی شود و فطریه مهمانان بر میزبان واجب نیست. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💔🌺💔🌺 این ماه غصه نبودنت را زیاد خوردیم، 🕊🌙قوت غالبمان غم بود، 🌙فطریه‌ی امسال ما حسرتی است که از نیامدنت گردنمان افتاده! مهدی جانم...🌱 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
♦️‌ خانم ملیکا زارعی (مجری برنامه های کودک) در نماز شرکت کردن و اونو توی پیجشون استوری کردن قطعا میدونه که زامبی ها میریزن سرش ولی باز چنین محتوایی منتشر کرده. شجاعتش قابل تحسین هست. همون شجاعتی که بعضی مدعیان انقلابی (مسئول و غیرمسئول) در دوران اغتشاشات نداشتن و رفته بودن تو سوراخ موش و تازگیا دارن آفتابی میشن! 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان ســارا پارت سی ام اون روز جمعه بود و احمد ناهار هم پیشمون موند. موقع رفتن حس عجیبی داشتم
🍁 🔴 رمان ســارا پارت سی و یکم زنگ در رو زدن در رو باز کردم و فوری چادر سر کردم و با آسانسور خودمو رسوندم پایین. بابا کمی کمرش گرفته بود، اصرار کرد که اون بره، اما دلم نیومد. کارگر ها اول یخچال رو پائین آوردن. من هم میخواستم مراقب باشم که به درو دیوار نزنن! چهار تا کارگر بودن، یکیشون گفت شما بفرمائید بالا، ما حواسمون هست. منم گفتم : _ پس لطفا دو نفرتون هم ماشین لباسشویی رو بیاره که سریع تموم بشه! _ آخه فقط این دو نفر قرار بود ببرن بالا _ نگران هزینه اش نباشین، پرداخت میکنم. اون دوتا کارگر هم رفتن و ماشین لباس شویی رو آوردن! پاگرد اول رو رد کردن، منم پشت سرشون بودم... پاگرد دوم رو که رد کردن، چون یخچال بزرگ بود صبر کردم چندتا پله برن بالا تا منم برم پشت سرشون! گوشیم دستم بود که زنگ خورد، احمد بود. تماس رو برقرار کردم، حین سلام گفتن، به بالا نگاه کردم ببینم کجان، ک دیگه چیزی یادم نیست!!! هیچی نفهمیدم... فقط یادمه وارد یه جای تاریکی شدم. خیییلی تاریک، اما نه در حدی که نتونم اطرافم رو ببینم... حضور یکی رو کنارم حس میکردم! به سمت نوری حرکت کردیم که بسیااار روشن بود، خیییلی نوره زیادی بود، اما نه در حدی که چشم رو اذیت کنه! داشتم وارد نور میشدم که خودمو تو راه پله دیدم! از دیدن صحنه ای که دیدم خیلی تعجب کردم! من بین دیوار و یخچال بودم! این من که میگم در واقع هیچی ازش نمونده بود! تمام صورتم له شده بود! دور و برم پر از خون بود. کارگرها تو سرشون میزدن... گریه میکردن... داد میزدن... همین لحظه دوباره خودمو تو همون نور دیدم. انتهای اون نور یه دایره روشن تر از اونجا بود، خیلی روشن، یه رنگ زرد بی نهایت زیبا... جالب بود که اصلا رفتن و برگشتنم تعجب آور نبود! ازاینکه هی تو مکان‌های مختلف خودمو میدیدم تعجب نمیکردم! صحنه عوض شد، دوباره تو تاریکی رفتم، اما روبروم انگار بهشت بود! پراز درختای میوه، رنگها و میوه هایی که اصلا مشابهش تو دنیا نیست. مادر بزرگ و پدر بزرگم رو دیدم، تو یه ظرف داشتن میوه میخوردن. از دیدنشون انقدر هیجان زده بودم که اصلا باخودم نمیگفتم چرا واقعا باید ببینمشون، مگه چند سال پیش فوت نکردن! توجه مادربزرگ بهم جلب شد، صدام زد. _ سلام سارا جان، خوبی؟ مامان اینا خوبن؟ جواب سلامشون رو دادم ... تو دلم میگفتم چرا بهم تعارف نمیکنن؟ ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🔶 نقش قناعت در زندگی 💠 قناعت و میانه‌روی اگر با اغماض، بردباری و شکیبایی، پرهیز از سخت‌گیری و توجه به ناپایداری دشواری‌ها توأم گردد، می‌تواند زندگی را با همه سختی‌هایش شیرین و گوارا سازد. ‌ 📚 احمد امیری‌پور، آنچه یک خانواده باید بداند، ص253. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💟 قانون حجاب ماده ۶۳۸ هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید علاوه بر کیفر عمل به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا (۷۴) ضربه شلاق محکوم می‌گردد و در صورتی که مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمی‌باشد ولی عفت عمومی را جریحه‌دار نماید فقط به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا (۷۴) ضربه شلاق محکوم خواهد شد. تبصره: زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه و یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد. 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان ســارا پارت سی و یکم زنگ در رو زدن در رو باز کردم و فوری چادر سر کردم و با آسانسور خودمو
🍁 🔴 رمان  ســارا پارت سی و دوم که بابابزرگ گفت: _ از این میوه ها نباید بخوری! الان وقتش نیست. متوجه نشدم منظورش رو، اما من خیلی دوست داشتم امتحان کنم. ببینم چه مزه ایه! تو همون لحظه، یه آن یاده احمد افتادم، خواستم بدونم الان کجاست، چیکار میکنه؟ خودمو تو اتاق جلسات دیدم، عموی احمد داشت سخنرانی می‌کرد و احمد داشت روی کاغذ چیزی می‌نوشت. تو ذهنش همش میگفت: _ برای چی تلفن رو قطع کرد، چرا بعد ازاینکه قطع کرد، بهم زنگ نزد؟! انگار یه دلشوره خاصی داشت، اینو حس میکردم! همش دوست داشت زودتر جلسه تموم شه و بیاد بهم زنگ بزنه! من اون لحظه دم در اتاق جلسات بودم. اما در عینه حال میتونستم ببینم احمد داره چی مینویسه... بادیدن چیزی که نوشته بود، خنده ام گرفت... با حالت های مختلف اسمم رو روی کاغذ می‌نوشت، قلب می‌کشید. تو ذهنش میگفت : _ من از کی انقدر عاشقت شدم، سارا، تو چیکار کردی بامن! تو دلم قربون صدقه اش میرفتم. یاده راهرو افتادم، خواستم ببینم چه بلایی سرم اومده! که خودم رو بالای سقف اتاقی که میدونستم ICU هست دیدم. کلی سیم بهم وصل بود. سرم باند پیچی بود! چندتا پرستار و دکتر بالا سرم بودن. بعد از چند لحظه دکتر گفت، وضعیتش ثابت شده، میتونین برین. همه رفتن و یکی از پرستارها فقط موند. تا حالا ندیده بودمش. اما میدونستم اسمش نازنینه . امروز صبح فهمیده بود شوهرش بهش خیانت کرده و با حال خراب اومده بیمارستان! دو تا بچه داره، پسرش 9سالش بود و دخترش 6 سالش بود. دخترش آسم داشت و تحت مراقبت بود. این اطلاعات رو فقط با دیدن اون پرستار فهمیدم. بدون اینکه حتی لحظه ای قبل از اون اتفاق دیده باشمش! لیستی که دکتر بهش داده بود رو باید از روی علائمی که داشتم، پر میکرد... داشت پر می‌کرد که یهو با شتاب رفت بیرون. دکتر رو صدا کرد. دکتر داشت برای مریضی که تو اتاقش بود دارو تجویز می‌کرد. بلند داد زد، مریض تخت 3 ایست قلبی کرده! ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞  دورهمی حــواے آدمی ها  🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
🤍 هفت بین زوجین 1. ارتباط برقرار کنید: برای گفتگوی موثر، ابتدا باید ارتباط خوبی با همسر خود داشته باشید. برای این کار، می‌توانید با هم در رویدادهایی شرکت کنید، کارهای مشترک داشته باشید سفرهای کوتاه و تفریحاتی را با هم برنامه‌ریزی کنید. اختصاصی کانال حوای آدم ادامه دارد... 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان  ســارا پارت سی و دوم که بابابزرگ گفت: _ از این میوه ها نباید بخوری! الان وقتش نیست.
🍁 🔴 رمان  ســارا پارت سی و سوم میدونستم منو داره میگه، جالب بود، ایست قلبی کرده بودم و هیچی احساس نمیکردم! یه تیم پزشکی فورا اومدن بالای سرم، بهم شوک دادن! به محض شوک.. درده خییییلی وحشتناکی احساس کردم. تمام تنم له شده بود. همون پرستار که دیگه نمیتونستم ببینمش گفت: _ آقای دکتر علائم حیاتیش برگشته! فقط صدا می‌شنیدم! دکتر رو حس کردم اومد و انگار چشمام رو با دستاش باز می‌کرد! اما من چیزی حس نمیکردم. دکتر گفت: _ صدامو میشنوی؟ منو میبینی؟ اما من هیچی نمیدیدم! قدرت تکلم نداشتم... سرمو به چپ و راست تکون دادم... صدای دکتر رو می‌شنیدم،که داشت آهسته به پرستارها میگفت! _ نابینا شده، سمت چپ بدنش هم لمس شده! یه فشار محکم به مچ دستش دادم اما هیچ عکس العملی نداشت! اگه زنده نمونه خیلی بهتره! با شنیدن این حرف دکتر، نمیدونم چی شد که دیگه چیزی متوجه نشدم! دوباره خودمو بالای سقف اتاق دیدم! دکتر بلند داد زد: _ سکته قلبی کرد! هرکس کاری انجام می‌داد! موندن تو اون محیط رو دوست نداشتم میخواستم برم تو حیاط بیمارستان! نمیدونم چرا! همین که اراده کردم خودمو تو حیاط دیدم! آدمها میومدن و میرفتن، منم تماشا‌ میکردم. تا اینکه دیدم یه آقا داره با سرعت به سمتم میاد، همین که خواستم حرکت کنم بهم نخوره، دیدم از تو بدنم رد شد! یه حسه جالبی داشت، که تو مردم رو میدیدی و اونا نمیتونن تورو ببینن! تو همین لحظه بود یه خانم که یه بچه 1سال و 4 ماه و 6 روزه بغلش بود! اومد سمتم. دیدم بچه داره منو میبینه، حتی لبخند زد به روم و دستش رو تکون داد! خندیدم و دستم رو تکون دادم براش! یکباره انگار با سرعت نور به سمت آسمون کشیده شدم. انگار از هفت آسمون عبور کردم و دقیقا در آسمون هفتم توقف کردم. ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞  دورهمی حــواے آدمی ها  🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 وقتی کسی ازت کمک میخواد به این فکر کن اول از خدا خواسته و خدا آدرس تو رو بهش داده☘️ 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🤍 هفت #مهارت_گفتگوی_موثر بین زوجین #مهارت_اول 1. ارتباط برقرار کنید: برای گفتگوی موثر، ابتدا بای
🤍 هفت بین زوجین 2. به دنبال موضوعات مشترک بگردید: برای شروع مکالمه، به دنبال موضوعاتی بگردید که هر دو شما را به آن علاقه‌مند کند. این موضوعات می‌تواند اخبار جدید، فیلم‌ها، کتاب‌ها و حتی تجربیات شخصی باشد. اختصاصی کانال حوای آدم ادامه دارد... 💞 دورهمی حــواے آدمی ها 🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🍁 🔴 رمان  ســارا پارت سی و سوم میدونستم منو داره میگه، جالب بود، ایست قلبی کرده بودم و هیچی احساس
🍁 🔴 رمان  ســارا پارت سی و چهارم زیره پاهام انگار ابر بود! پاهامو نمیتونستم ببینم. و دوباره اون باغ و درختای میوه ارو دیدم! میرفتم به سمتشون ، اما نمیرسیدم! رنگهایی که اونجا دیدم رو اصلا نمیتونم توصیف کنم، فقط همینقدر میتونم بگم که انگار تو این دنیا شفاف ترین و زیباترین رنگها رو از پشت یک پارچه سیاه میبینی! شفافیت رنگها تا این اندازه بود... سکوت بود، هیچ صدایی نمیشنیدم! اما اون فضا انقدر آرامش داشت که دوست داشتم تا ابد همونجا بمونم و نظاره کنم، اما قلبا دوست داشتم از اون میوه ها امتحان کنم. باخودم گفتم بازم میرم جلوتر شاید رسیدم! اما فایده نداشت و بالاخره یه صدایی گفت: _ فقط نگاه کن! بعد از شنیدن این صدا مجددا توی ICU بودم. احمد کنار تختم بود. دستامو گرفته بود. باهام حرف می‌زد. _ سه روزه نگام نکردی! سه روزه باهام حرف نزدی! تو که رفیق نیمه راه نبودی! سارا من بدونه تو میمیرم! من ایمان دارم برمیگردی، چون عاشقی! چون عاشقم کردی! سه روزه صبح تا شب کنارتم، کاش فقط یه بار دیگه اسمم رو صدا کنی! دستام توی دستاش بود و سرش رو گذاشت کناره دستم! فهمیدم خوابش برده! به ساعت نگاه کردم، یک و نیم نصف شب بود. دوست نداشتم از کنارش تکون بخورم. واقعا انگار دوست داشتم همون جا بمونم. صبح شد، بلند شد بره چیزی برای خودش بخره و برگرده. باهاش رفتم، دوست داشتم همش پیشش باشم! رفت از بوفه بیمارستان، یه کلوچه و آبمیوه گرفت، دوباره برگشت تو اتاقم! درحاله باز کردن کلوچه گفت: _ هنوز مزه اون کتلت تو دهنمه! چشمت زدم! خودم چشمت زدم! چشمام کور بشه که دیگه چشمت نزنم. هم مامانت هم مامانم بزور واسم غذا میارن! اما هیچکدوم دست پخت تو نمیشه. بعد از تو غذای بهترین رستوران‌ها هم تو دهنم مزه نمیده! مشغول خوردن شد. نگاه های عاشقانه اش به جسم افتاده رو تختم، دلمو آتیش میزد، کاش دست خودم بود، کاش همین لحظه بلند میشدم و فریاد میزنم، منم دوست دارم، منم عاشقتم و تا آخرت در آغوش هم میموندیم! من تو این مدت چندین بار نا خواسته دوباره به اون مکان‌های ماورایی رفتم! به محض رفتن به اون مکان‌ها به کل زمان از دستم خارج میشد... یادمه برای باره دوم که برگشتم دوباره احمد رو دیدم! از دیدنش با اون ظاهر تعجب کردم... ادامه دارد... رمان اختصاصی کانال حوای آدم کپی فقط با لینک (فوروارد) 💞  دورهمی حــواے آدمی ها  🌱💕 ❤️ @havayeadam 💚