eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) مطالب کانال: همسرداری، خانواده امام زمانی تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده، حجت‌الاسلام #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: @Admin_hava ادمین تبلیغ،تبادل: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
👸 خانومهای محترم وقتی با مرد خرید میروید حتما موارد زیر را رعایت کنید مرد دامنه تمرکزوحوصله اش در خرید 20 دقیقه است پس چه کنیم با مرد خرید خوب داشته باشیم؟باید حدود و نوع خرید و اینکه چرا میخواهید بخرید و اینکه چقدر هزینه اش است را بر مرد معلوم کنید مثلا: سه شنبه تولد خواهرمه من میخواهم بروم مجتمع پارک میخواهم برایش یک بلوز 6 تومانی بخرم شوهرتان خیلی راغبتر و شوق خیلی بیشتر با شما خواهد امد ولی بازهم حوصله مرد بیش از 20 دقیقه نیست حال اگر بیشتراز بیست دقیقه شدانگار دارید مرد را میکشید پس مرد را ازاد بگذارید مثلا بگویید عزیزم برو تو ماشین بخواب یا برو تو پارک قدم بزن 🚶‍♂️🚶‍♂️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
👸 مرد بی‌عیب در دنیا وجود ندارد ممکن است مردی این عیب را داشته باشد آن دیگر را نداشته باشد 💞پس عیب جویی نکن، نکات خوب هرچند کوچک همسرت رو تحسین کن 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
وقتی یک خانم داره درد دل می کنه (مادر،خواهر....یا یک خانم برا شوهرش) فقط وفقط به حرفاش گوش کنیم ونشون بدیم که درکش می کنیم خانم ها در آن حال از هر گونه راه حل دادن وکمک کردن بی زارند. 💞پس هر وقت به درد دل وحرف های یک خانم بدون ارائه پیشنهادی گوش کنیم احساس خیلی بهتری خواهد داشت. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔷‍ روشهايى براى كنار آمدن راحت‌تر با عصبانیت همسر 🔹 سریع قضاوت نکنیم 🔹كم كردن انتظارات 🔹صبور باشیم 🔹گاهی سکوت کنیم 🔹فهميدن علت عصبانیت 🔹همدلی را فراموش نکنیم 🔹به حل مسئله فکر کنیم 🔹بيان كردن احساس خودمان 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
دل را قرا نیســــــــــــــــــــــــت مگـــــــــــــــــــــر در کنار تو جانم 🌹❤️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 با بی نماز 🔴 با بی نماز ازدواج کنیم یا نه ؟ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
03 joorinow mardha dooset daram.mp3
6.53M
آقایون بشنوفن حتما!! این قسمت: 🚺🚹 دوستت دارم🌻 🔹با جورینو، یه جوری نو به زندگی نگاه کنیم! گوینده: علی زکریائی گوینده کارشناس: خانومش! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_سی_و_نهم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی عمه فاطمه با آغوش باز به استقبالم آمد و به گرمی ا
از و فصل دوم رمان جان من با لحن گرم مجید که به اسم صدایم می کرد، چشمانم را گشودم، اما شیرینی خواب سحرگاه دستبردار نبود که باز صدای مهربانش در گوشم نشست: «الهه جان! بیدار شو! وقت نمازه. » نگاهم را به دنبالش دور اتاق گرداندم، ولی در اتاق نبود. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنک و خوشبوی صبح 31 فروردین ماه سال 92 ، به چشمان خمار و خواب آلودم، دست میکشید. از اتاق خواب که بیرون آمدم، صدای تکبیرش را شنیدم و دیدم نمازش را شروع کرده که من هم برای گرفتن وضو به دستشویی رفتم. در این چند روزی که از شروع زندگیمان میگذشت، هر روز من او را برای نماز صبح بیدار کرده بودم، اما امروز او راحتتر از من دل از خواب کَنده بود. نمازم را خواندم و برای آماده کردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. آشپزخانه ای که بعد از رفتن محمد و عطیه تا یکی دو هفته پیش، جز یک گاز رومیزی رنگ و رو رفته و یخچالی دست دوم و البته چند تکه ظرف کهنه چیزی به خود ندیده بود و حالا با جهیزیه زیبا و پُر زرق و برق من، جلوهای دیگر پیدا کرده بود. از میان ظروف زیبا و رنگارنگی که در کابینت ها چیده بودم، چند پیش دستی انتخاب کرده و قطعات کره و پنیر را با سلیقه خُرد کردم. کاسه مربا و عسل و شیره خرما را هم روی میز گذاشتم تا در کنار سبد حصیری نان، همه چیز مهیای یک صبحانه نو عروسانه باشد که مجید در چهارچوب درِ آشپزخانه ایستاد و با لبخندی تحسین آمیز گفت: «چی کار کردی الهه جان! من عادت به این صبحونه ها ندارم! » در برابر لحن شیرینش لبخندی زدم و گفتم: «حالا شیر میخوری یا چایی؟ » صندلی فرفورژه قرمز رنگ را عقب کشید و همچنان که مینشست، پاسخ داد: «همون چایی خوبه! دستت درد نکنه! » فنجان چای را مقابلش گذاشتم و گفتم: «بفرمایید! » که لبخندی زد و با گفتن «ممنونم الهه جان! » فنجان را نزدیکتر کشید و من پرسیدم: «امشب دیر میای؟ » سری جنباند و پاسخ داد: «نه عزیزم!إنشاءالله تا غروب میام. » و من با عجله سؤال بعدیام را پرسیدم: «خُب شام چی میخوری؟ » لقمه ای را که برایم پیچیده بود، مقابلم گرفت و با شیرین زبانی جواب داد: «این یه هفته همه غذاها رو من انتخاب کردم! امشب بگو خودت دلت چی میخواد! » با لبخندی که به نشانه قدردانی روی صورتم نشسته بود، لقمه را از دستش گرفتم و گفتم: «من همه غذاها رو دوست دارم! تو بگو چی دوست داری؟ » و او با مهربانی پاسخم را داد: «منم همه چی دوست دارم! ولی هنوز مزه اون خوراک میگو که مامانت اونشب پخته بود، زیرِ زبونمه! » از انتخاب سختی که پیش پایم گذاشته بود، به آرامی خندیدم و گفتم: «اون غذا فقط کار مامانه! اگه من بپزم به اون خوشمزگی نمیشه! » به چشمانم خیره شد و با لبخندی شیطنت آمیز گفت: «من مطمئنم اگه تو بپزی خیلی خوشمزه تر میشه! » و باز خلوت سحرگاهی خانه از صدای خنده های شاد و شیرینش پُر شد. از خانه که بیرون رفت، طبق عادت این چند روزه زندگیمان، با عجله چادر سر کردم و برای خداحافظی به بالکن رفتم. پشت در حیاط که رسید، به سمتم برگشت و برایم دست تکان داد و رفت و همین که در را پشت سرش بست، غم دوری اش بر دلم نشست و به امید بازگشتش، آیت الکرسی خواندم و به اتاق برگشتم. حالا تا غروب که از پالایشگاه باز میگشت، تنها بودم و باید خودم را با کارهای خانه سرگرم میکردم. خانه که با یک تخته فرش سفید و ویترین پُر شده از سرویسهای کریستال، نمایی تمام عیار از خانه یک نوعروس بود. پرده های اتاق را از حریر سفید با والانهای ساتن طلایی رنگ انتخاب کرده بودم تا با سرویس چوب طلایی رنگم هماهنگ باشد. دلتنگیهای مادر و وابستگی عجیبی که به من داشت، به کمک دستِ تنگ مجید آمده و قرار شده بود تا مدتی در همین طبقه اجارهای از خانه پدری زندگی کنیم. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
کسب رضایت همسر.mp3
8.46M
12 ❓خلاصه سوال : 🔻شوهرم گذشت های من رو نمی بینه و من رو خود خواه خطاب میکنه 🔻چطور میتونم همسرم رو از خودم راضی کنم؟ 🔻کجا کنیم و چگونه تا همسرمون از ما راضی باشه! پاسخ: 💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
ﺗﺼﻤﻴﻢ مهمی‌ست ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩ ﻭﻗﺘﻰ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺩﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻯ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﺍﺯ آﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﺯﻥ ﻭ ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ " ﺍﺣﺴﺎﺳﻰ ﻭ ﺟﻨﺴﻰ " ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ و فکر کنید ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺩﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ. ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺗﻌﻬﺪ ﺍﺳﺖ... ﺍﮔﺮ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ " ﻣﺘﻌﻬﺪ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ " ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻜﻨﻴﺪ. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
چه کیفی دارد کسی باشد که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا میکند لبخندی روی لبانت نقش ببندد و تو آرام بگویی:جانم؟ به گمانم اینطور که باشد تو حتی عاشق نامت میشوی که از طرز صدا کردنش بفهمی اسمت که هیچ،حتی وجودت مالکیتش را به اشتراک گذاشته شده بین تو و اوی زندگیت!! چه لذتی دارد صدایی مدام نامت را تکرار کند و تا تو جانم بگویی، بگوید:امان از حواس پرتی یادم رفت چه میخواستم بگویم . دوباره نامت را تکرار کند وتو بدانی این بار هم به شوق شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده!! همیشه ابراز علاقه با گفتن جانم،عشقم،نفسم نیست!! گاهی تمام شیرینی یک حس در گفتن نام،آن هم با “میم” مالکیت خلاصه میشود…. تو هیچ میدانی با همین سادگی های کوچک اما دوست داشتنی میشود خوشبخت بود و زندگی کرد… 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
حتما حداقل روزی یک بار همسرتان را ببوسید. هنگام ترک منزل با بوسه خداحافظی به او روحیه بدهید. 🔹یا هنگامی که به خانه باز می گردد همراه با بوسه از او استقبال کنید. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
همه زنها می توانند یک زن واقعی و کامل باشند یک مادر مورد اعتماد باشند اگر مَرد زندگی شان به اندازه کافی باشد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌻 🌴 🌷 🌸 🍃 🎥 🎀 چه عاملی لذت و آرامش زن را می‌گیرد؟! 🎤 دکتر 👌پیشنهاد دانلود 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹 سخنرانی حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی) به مناسبت ارتحال (ره) 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
♥️🌱 فڪرت كھ شد امـام زمان... دلـت میشھ امـام زمانے عقلـت میشھ امام زمانے تصمـیم هات میشھ امام زمانے تمام زندگیت میشھ امام زمانے رنگ آقا رو میگیرے كم كم...😍 فقط اگھ توے فكرت دائم امـام زمانـت باشھ...💕💭☝🏼 ♥️ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_چهلم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی فصل دوم رمان جان من با لحن گرم مجید که به اسم صد
از و البته اوضاع برای مجید تغییر نکرده بود که بایستی همچنان اجاره ماهیانه را پرداخت میکرد و پول پیش خانه هم در گاوصندوق پدر جا خوش کرده بود، نه مثل ابراهیم و محمد که بی هیچ هزینه ای تا یکسال در این طبقه زندگی کردند. تا ساعتی از روز خودم را به کارهای خانه مشغول کردم و حوالی ظهر بود که دلم هوای مادر را کرد. پیچ های گاز را بررسی کردم تا بسته باشد و با خیالی راحت به طبقه پایین رفتم. در اتاق را باز کردم و دیدم مادر تنها روی مبلی نشسته و عدس پاک میکند که با لحنی غرق شور و انرژی سلام کردم. با دیدنم، لبخندی زد و گفت: «بَه بَه! عروس خانم! » خم شدم و صورتش را بوسیدم و خودم را برایش لوس کردم: «مامان! امروز حال نداشتم نهار درست کنم! اومدم نهار با شما بخورم! » خندید و به شوخی گفت: «حالا نهار رو با من بخوری! شام رو میخوای چی کار کنی؟ حتماً به آقا مجید میگی برو خونه مامانم، آره؟ » دیس عدس را از دستش گرفتم تا کمکش کنم و با شیرین زبانی پاسخ دادم: «نخیر! قراره شب خوراک میگو درست کنم! » از غذای مجلسی و پُر درد سری که برای شب در نظر گرفته بودم، تعجب کرد و پرسید: «ماشاءالله! حالا بلدی؟ » و مثل اینکه پرسش مادر داغ دلم را تازه کرده باشد، با نگرانی گفتم: «نه! میترسم خراب شه! آخه مجید اونشب از خوراک میگو شما خیلی خوشش اومده بود! اگه مثل دستپخت شما نشه، بیچاره میشم! » مادر از این همه پریشانی ام خندهاش گرفت و دلداری ام داد: «نترس مادرجون! من مطمئنم دستپخت تو هم خوشمزه اس! » سپس خنده از روی صورتش جمع شد و با رگه ای از نگرانی که در صدایش موج میزد، پرسید: «الهه جان! از زندگیات راضی هستی؟ » دیس عدس را روی فرش گذاشتم و مادر در برابر نگاه متعجبم، باز سؤال کرد: «یعنی... منظورم اینه که اختلافی ندارید؟ » نمیفهمیدم از این بازجویی بی مقدمه چه منظوری دارد که خودش توضیح داد: «مثلاً بهت نمیگه چرا اینجوری وضو میگیری؟ یا مثلاً مجبورت نمیکنه تو نمازت مُهر بذاری؟ » تازه متوجه نگرانی مادرانهاش شدم که با لبخندی شیرین جواب دادم: «نه مامان! مجید اصلاً اینطوری نیس! اصلاً کاری نداره که من چطوری نماز میخونم یا چطوری وضو میگیرم. » سپس آهنگ آرامبخش رفتار پُر محبتش در گوشم تداعی شد تا با اطمینان خاطر ادامه دهم: «مامان! مجید فقط میخواد من راحت باشم! هر کاری میکنه که فقط من خوشحال باشم. » از شنیدن جملات لبریز از رضایتم، خیالش راحت شد که لبخندی زد و پرسید: «تو چی؟ تو هم اجازه میدی تا هرطوری میخواد نماز بخونه؟ » در جواب مادر فقط سرم را به نشانه تأیید فرو آوردم و نگفتم هر بار که میبینم در وضو پاهایش را مسح میکند، هر بار که دستهایش را در نماز روی هم نمیگذارد و هر بار که بر مُهر سجده میکند، تمام وجودم به درگاه خدا دستِ دعا میشود تا یاریاش کند که به سمت مذهب اهل تسنن هدایت شود. ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که مجید با یک دنیا شور و انرژی وارد خانه شد. دستهایش پُر از کیسه های میوه بود و لبهایش لبریز از خنده. با آنکه حقوق بالایی نمیگرفت، ولی دوست نداشت در خانه کم وکسری باشد و همیشه بیش از آنچه سفارش میدادم، میخرید. پاکت های میوه را کنار آشپزخانه گذاشت و با کلام مهربانش خبر داد: «الهه جان! برات پسته گرفتم! » با اشتیاق به سمت پاکتها رفتم و با لحنی کودکانه ابراز احساسات کردم: «وای پسته! دستت درد نکنه! » خوب میدانست به چه خوراکیهایی علاقه دارم و همیشه در کنار خریدهای ضروری خانه، برای من یک خرید ویژه داشت. دستانش را شست و به آشپزخانه برگشت، نفس عمیقی کشید و گفت: «الهه! غذات چه بوی خوبی میده! » خودم میدانستم خوراک میگویی که تدارک دیده ام، آنچنان تعریفی نشده و عطر و بویی هم ندارد که خندیدم و گفتم: «نه! خیلی خوب نشده! » و او همانطور که روی صندلی مینشست، با قاطعیتی مردانه جواب دلشوره ام را داد: «بوش که عالیه! حتماً طعمش هم عالیه! » ولی خودم حدس میزدم که اصلاً خوراک خوبی از آب درنیامده و هنگامی که غذا را در دیس کشیدم، مطمئن شدم هیچ شباهتی به دستپخت مادر ندارد. حسابی دست و پایم را گم کرده بودم، ولی مجید با تمام وجود از خوردنش لذت میبُرد و مدام تعریف و تشکر میکرد. چند لقمه ای خورده بودیم که متوجه شدم ترشی را فراموش کرده ام. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قهر بودیم، درحال نماز خوندن بود نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم… کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن… ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!! کتابو گذاشت کنار…بهم نگاه کرد و گفت: غزل تمام…نمازش تمام…دنیا،مات سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!! باز هم بهش نگاه نکردم….!!! اینبار پرسید: عاشقمی؟؟؟ سکوت کردم…. گفت : عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز…. بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند…” دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم: نـــــــه!!!!! گفت: لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری… که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…” زدم زیر خنده….و روبروش نشستم…. دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه… بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم… خدارو شکر که هستی…. راوی: مرحومه حکمت؛ همسر شهیر بابایی 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌹❤️ با همسرت که قدم میزنی.. برای رفتن عجله نداشته باش… دستهایش را با لطافت ولی مردانه بگیر با عشق و آرامش قدم بردار… نفسهایت را عمیق تر بکش… عجله ات برای چیست…؟؟ تمام دنیا اینجاست.. در دستهای تو… 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
همیشه با هم همه جا 😍🌸🌹❤️ بنا به ماندن اگر باشد، من آدمِ در سايه بودن نيستم... اينكه مخفى ام كنى و كسى وجودم را حس نكند... اينكه بودنم را نفى كنى... بايد شانه به شانه قدم بزنيم تمامِ پياده روهاى شهر را... بايد تمامِ كافه هاى شهر؛ شاهدِ دو نفره هايمان باشد... بايد احساس كنم بودنت را! من از دوست داشتنهاى يواشكى بيزارم 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
^🍯💛^ محبوب‌من!💕 عاشقی تعطیلی ندارد و تا دنیا دنیاست، عاشق عاشق است و شما محبوب من‌اید و غریب کسی است که محبوبی ندارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
‍ امام خمینی قدس سره : ممکن است انسان را ، یک نظر به نا محرمان یا یک لغزش کوچک لسانی ، مدتها از سرایر و حقایق توحید باز دارد و از حصول جلوات محبوب و خلوات مطلوب که قره العین اهل معرفت است ، باز دارد. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
همراهان گرامی کانال حوای آدم لطفا در نظر سنجی زیر شرکت کنید و به ما بگید که نظرتون در مورد هایی که در این مدت (بصورت صوتی) گذاشتیم چی بوده؟ کلیک کنید: کد امنیتی رو وارد کنید و نظرتون رو ثبت کنید 👇 EitaaBot.ir/poll/86r?eitaafly 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚