⛷ #فریب زندگی اسلایسی را #نخوریم.🥂
👈یک نفر عکسی از پاهای تُپل #نوزادی را در توئیتر به اشتراک گذاشته و زیرش نوشته: اگر میخواهید گاز بگیرید برید ته صف!
صدها نفر برای این پاهای بامزه غش و ضعف رفتهاند. چند نفر نوشتهاند همین فردا میرم «شوور»! میکنم، دو_سه نفر نوشتهاند اصلاً من به عشق همین پاها میخوام بچهدار شم و...
👈مردی روی نوک کوهی ایستاده و دستهایش را باز کرده و نوشته: زندگی یعنی #فتح_قلهها!
👈زنی در اینستاگرام عکسی از #قرمهسبزی که پخته منتشر کرده و نوشته: هرکی هرچی دلش میخواد بگه. من عاشق اینم که برای همسرم قرمهسبزی بپزم، اونم بیاد بشینه موهامو #ببافه.
دهها نفر نوشتهاند: آره خوشبختی یعنی همین! خوشبختید شما... حسودیم شد... خوش به حال جفتتون... دلم برای خودم سوخت و ...
👈مردی عکسی از #سوئیچ_ماشینی که خریده را منتشر کرده و نوشته «بالاخره خریدمش». جماعتی لایک کردهاند که خوش به حالت و مبارکه و...
☝️اینها همه بُرشهایی از زندگی هستند نه تمام آن. #زندگی_اسلایسی! آن بخش از زندگی که دستچین میکنیم و بهواسطهی شبکههای مجازی به دیگران اجازه میدهیم آن را ببینید و بسیاری بر اساس همین «اسلایس» ما را قضاوت میکنند.
👈بسیاری از آنها که برای آن پاهای تپل دوستداشتنی غش و ضعف میروند اگر همان کودک را به آنها بدهید که ساعت سه نصفه شب #بیدار میشود، زار میزند، نمیخوابد، #پوشکش نیاز به تعویض دارد، #شیر میخواهد، #خواب را از آدم میگیرد و... بعید است هنوز فقط به خاطر گاز گرفتن پاهایش به او وفادار بمانند و کماکان بچه بخواهند. کودک فقط گاز گرفتن نمیخواهد، احساس مسئولیت و مراقبت دائمی هم میخواهد. میتوانید؟
☝️این تصور که زندگی مشترک فقط آن لحظه است که بوی خوش قرمهسبزی در فضای خانه میپیچد یا مرد مینشیند به بافتن گیسوی زن، یک #فانتزی زیباست اما وقتی عملی نمیشود بسیاری از همسران احساس ناکامی میکنند که پس چرا زن من قرمهسبزی نمیپزد؟ یا چون همسرم موهام رو نمیبافه پس دوستم نداره!
☝️مردی که #خسته از جدال در یک زندگی بیرحمانه به خانه میآید و هنوز ذهنش درگیر پرخاش رئیس و ضرر و زیان ناشی از معامله و ترافیک کُشنده و بیثباتی بازار و ... است دل و دماغی برایش نمیماند که شبهنگام وقتی میرسد بنشیند به بافتن گیسو!
☝️البته که اگر این کار را بکند عجب مرد نیکویی است اما اگر هم حال و حوصلهاش را نداشته باشد دلیل بر فقدان عشق و دوست نداشتن همسر نیست. آن یک عکس که دیدهاید هم نشان خوشبختی تماموقت آن زوج نیست. فقط یک بُرش دستچینشده از یک زندگی است. یک اسلایس!
☝️فتح قلهها لذتبخش است اما قبل از آنکه کسی روی نوک کوهی فاتحانه عکس یادگاری بگیرد، باید #رنج بالا رفتن از آن را به جان بخرد. عرق ریختن، زمین خوردن، تحمل سرما و گرما، تاول زدن پا و... آن عکس فقط یک بُرش است. فقط یک اسلایس لذتبخش!
☝️مردی که عکسی از سوئیچ ماشینش را به اشتراک گذاشته هم دشواری خریدن آن را که علنی نکرده. غبطه خوردن به آن لحظه گرچه واکنشی طبیعی است اما شاید اگر #رنج رسیدن به این موفقیت را میدانستیم هرگز #غبطه نمیخوردیم. این تنها یک بُرش از زندگی مرد است. یک اسلایس، نه تمام آن.
👈#خلایق حق دارند هر اسلایسی از زندگیشان که دوست دارند را به نمایش بگذارند اما #ما حق نداریم آن یک اسلایس را «تمام» زندگیشان فرض کنیم، دست به مقایسهاش با زندگی خودمان بزنیم و احساس ناکامی کنیم.
👌زندگی اسلایسی میتواند آفت آرامشمان باشد اگر باور نکنیم که بسیاری از عکسهایی که میبینیم و حرفهایی که میشنویم تنها #بُرشهایی_گزینش_شدهاند، نه تمام آن!
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#اشاعه_فحشا
#اشاعه_نیکی
(2) و كسى كه عمل زشتى را كه شنيده است، فاش كند، همانند كسى است كه آن كار زشت را انجام داده است و كسى كه از عمل نيكى با خبر شود و آن را افشا كند، همانند كسى است كه آن كار نيك را انجام داده است.
📚پاداش نيكيها و كيفر گناهان / ترجمه ثواب الأعمال ؛ ؛ ص728
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🍁🍂
#انگیزشی
#تلنگر
هرگاهاز #خوبی کسی سخن به میانمیآید دیگران به طرز عجیبی #سکوت میکنند
و هروقت که از #بدی کسی سخنی به میان میآید #اظهارنظر بقیه آغاز میشه
و این" #بزرگترینمصیبت است برای یک
دنیاییکه 8 میلیارد قضاوت کننده دارد....
👈خیلی #پختگی نیاز است که ما سرمون تو لاک خودمون باشه و قضاوت دیگران رو #رها کنیم ...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
✍️💎
🔰 #قانون_۱۵_دقیقه_چیست؟
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
#ساموئل_اسمایلز ، مولف کتاب اخلاق و اعتماد به نفس، بر این اعتقادست که تکرار #کارهای_کوچک نه تنها #شخصیت انسان را میسازد بلکه شخصیت ملت ها را تعیین می کند.
👈۱- اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف #خودسازی کنید در پایان یک سال، #تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
👈۲-اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش #بکاهید، ظرف چند سال #موفقیت نصیبتان خواهد شد.
👈۳- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری #زبان اختصاص دهید از هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن #بهتر است.
👈۴- اگر روزی 15دقیقه را به #پیادهروی سریع اختصاص دهید از هفته ای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن، #نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
👈۵- اگر روزی ۱۵ دقیقه #مطالعه و سلول های خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم #یادگیری دست خواهید یافت.
زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر #کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت ندارید آن را به تاخیر نمی اندازید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_بیست_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی سرم را فکر کردم و به نیابت از مادر دل
#پارت_دویست_و_بیست_و_پنجم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
چیزی به ساعت شش بعدازظهر نمانده بود که مجید مهیای رفتن به آژانس املاک شد تا به امید خدا، قرارداد اجاره خانه را بنویسد. صاحبخانه جدیدمان پیرزن بد قلقی بود که پول پیش را در هنگام امضای قرارداد طلب کرده و بایستی مجید تمام مبلغ پول پیش را همین امروز در آژانس املاک تحویلش میداد تا کلید خانه را بدهد. دیشب حاج صالح پول پیش این خانه را به همراه یک جعبه شیرینی به درِ خانه آورده و چقدر از مجید تشکر کرده بود که بی آنکه جریمه ای بگیرد، قرارداد را فسخ کرده و خانه را بیدردسر تخلیه میکند، هرچند مجید هنوز نگران وضعیت من بود و تنها به این شرط به تخلیه خانه رضایت داده بود که دست به چیزی نزنم و من همچنان دلواپس اسباب زندگی ام بودم که در این جابجایی صدمه ای نخورند.
مجید گوشه اتاق روی دو زانو نشسته و دسته تراولها را داخل کیف پولش جا میداد که با دل نگرانی سؤال کردم: «میخوای پول رو همینجوری ببری؟ ای کاش میریختی تو حسابت، برای صاحبخونه کارت به کارت میکردی. »
همانطور که سرش پایین بود، لبخندی زد و پاسخ داد: «به خانمه گفتم شماره حساب بده، پول رو بریزم به حسابت، عصبانی شد! گفت من حساب ندارم، اگه خونه رو میخوای پول رو با خودت بیار بنگاه! »
از لحن تعریف کردنش خنده ام گرفت و به شوخی گفتم: «خدا به خیر کنه! حتماً از این پیرزن هاس که همش غُر میزنه! » که به سمتم صورت چرخاند و او هم پاسخم را به شوخی داد: «بیخود کرده کسی سرِ زن من غُر بزنه! خیلی هم دلش بخواد زن من داره میره مستأجر خونه اش بشه! » از پشتیبانی مردانهاش با صدای بلند خندیدم و دلم به همین شیطنت شیرینش شاد شد. زیپ کیفش را بست و از جا بلند شد که پرسیدم: «مجید! کِی بر میگردی؟ » نگاهی به ساعت مچیاش کرد و با گفتن «إنشاءالله تا یکی دو ساعت دیگه خونه ام. »
کیف پول باریکش را زیر پیراهنش جاسازی کرد که باز پرسیدم: «شام چی دوست داری درست کنم؟ » دستی به
موهایش کشید تا همچون همیشه بدون نگاه کردن به آیینه، موهایش را مرتب کند و با لبخندی لبریز محبت جواب داد: «همه غذاهای تو خوشمزه اس الهه جان! هر چی درست کنی من دوست دارم! »
و از نگاه منتظرم فهمید تا جواب دقیقی نگیرم دست بردار نیستم که با خندهای که صورتش را پُر کرده بود، پیشنهاد داد:
«خُب اگه لوبیا پلو درست کنی، بهتره! » دست روی چشمم گذاشتم و با شیرین زبانی زنانه ام درخواستش را اجابت کردم: «به روی چشم! تا برگردی یه لوبیا پلوی خوشمزه درست میکنم! » از لحن گرم و مهربانم، نگاهش محو صورتم شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: «مواظب خودت باش الهه جان! من زود بر میگردم! »
و از کنارم گذشت و هنوز به درِ خانه نرسیده بود که صدایش کردم: «مجید! خیلی خوشحالم که قبول کردی اینجا رو خالی کنیم! دل یه خونواده رو شاد کردیم! ممنونم! » دستش به دستگیره در ماند و صورتش به سمت من چرخید. نگاه غرق محبتش را به چشمان مشتاقم هدیه کرد و با مهربانی بینظیرش پاسخ قدردانی ام را داد: «من که کاری نکردم الهه جان! این خونه زندگی مال خودته! تو قبول کردی که این زحمت رو به خودت بدی تا دل اونا رو شاد کنی! » و دیگر منتظر جواب من نشد که در را باز کرد و رفت. هنوز صورت مهربان و چشمان زیبایش مقابل نگاهم مانده و پرنده عشقش در دلم پَر پَر میزد که پشت سرش آیتالکرسی خواندم تا این معامله هم ختم به خیر شود.
بسته گوشت و لوبیا سبز خُرد شده را از فریزر درآوردم تا یخشان باز شود، برنج را هم در کاسه ای خیس کردم و تا فرصتی که داشتم، کمی روی تختم دراز کشیدم تا کمر درد کمتر آزارم بدهد. شاید هم به خاطر اضطراب اجاره خانه بود که از لحظه رفتن مجید، باز تپش قلب گرفته و نفسم به شماره افتاده بود. دستم را روی بدنم گذاشته و به بازی لطیف حوریه در بدنم دل خوش کرده بودم. خودش را زیر انگشتانم میکشید و گاهی لگدی کوچک میزد و من به رؤیای صورت زیبا
و ظریفش، با هر فشاری که می آورد، به فدایش میرفتم که کسی به در خانه زد و نمیدانم به چه ضربی زد که قلبم از جا کَنده شد. طوری وحشت کردم و از روی تخت پریدم که درد شدیدی در دل و کمرم پیچید و نالهام بلند شد و کسی
که پشت در بود، همچنان میکوبید.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_بیست_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی چیزی به ساعت شش بعدازظهر نمانده بود که
#پارت_دویست_و_بیست_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
از در زدنهایِ محکم و بی وقفه اش، بدنم به لرزه افتاده و به قدری هول کرده بودم که نمیتوانستم چادرم را سر کنم. به هر زحمتی بود، چادر را به سرم کشیدم و با دستهایی لرزان در را باز کردم که دیدم پسر همسایه پشت در ایستاده و با صدای بلند نفس نفس میزند. رنگ از صورت سبزهاش پریده و لبهایش به سفیدی میزد و طوری ترسیده بود که زبانش به
لکنت افتاده و نمیتوانست حرفی بزند. از حالت وحشت زدهاش، بیشتر هول کردم و مضطرب پرسیدم:
«چی شده علی؟ » به سختی لب از لب باز کرد و میان نفسهای بُریده اش خبر داد: «آقا مجید ... آقا مجید... » برای یک لحظه احساس کردم قلبم از وحشت به قفسه سینه ام کوبیده شد که دستم را به چهارچوب در گرفتم تا تعادلم را حفظ کنم و تنها توانستم بپرسم: «مجید چی؟ » انگار از ترس شوکه شده و نمیتوانست به درستی صحبت کند که با صدای لرزانش تکرار کرد:
«آقا مجید رو کُشتن... »
و پیش از آنکه بفهمم چه میگوید، قالب تهی کردم که تمام در و دیوار خانه بر سرم خراب شد. احساس کردم تمام بدنم روی کمرم خُرد شد که کمرم از درد شکست و ناله ام در گلو خفه شد. چشمانم سیاهی میرفت و دیگر جایی را نمیدیدم. تنها درد وحشتناکی را احساس میکردم که خودش را به دل و کمرم میکوبید و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که با پهلو به زمین خوردم. تمام تن و بدنم از ترس به لرزه افتاده و مثل اینکه کسی جنینم را از جا کنده باشد، از
شدت درد وحشتناکی جیغ میکشیدم و میشنیدم که علی همچنان با گریه خبر میداد:
«خودم دیدم، همین سرِ خیابون با چاقو زدنش! خودم دیدم افتاد رو زمین، پولش رو زدن و فرار کردن! همه لباسش خونی شده بود... »
دیگر گوشم چیزی نمیشنید، چشمانم جایی را نمیدید و تنها از دردی که طاقتم را بریده بود، ضجه میزدم. حالا پسرک از حال من وحشت کرده و نمیدانست چه کند که بیشتر به گریه افتاده و فقط صدایم میکرد: «الهه خانم! مامانم خونه نیس، من میترسم! چی کار کنم... »
و من با مرگ فاصله ای نداشتم که احساس میکردم جانم به لبم رسیده و از دردی که در تمام بدنم رعشه میکشید، بی اختیار جیغ میزدم و شاید همین فریادهایم بود که مردم را از کوچه به داخل ساختمان کشاند و من دیگر به حال خودم نبودم که چادرم دور بدنم پیچیده و در تنگنایی از درد و درماندگی دست و پا میزدم. دلم پیش حوریه بود و نمیخواستم دخترم از دستم برود که بی پروا ضجه میزدم تا کسی به فریادم برسد و همه قلب و روحم پیش مجید بود و باورم نمیشد همسرم از دستم رفته که زیر آواری از درد، با صدای بلند گریه میکردم و میان ضجه هایم فقط نام مجید را تکرار میکردم.
افراد دور و برم را نمیشناختم و فقط جیغ میکشیدم که از شدت درد، دیگر توانم را از دست داده و به هر چه به دستم میرسید، چنگ میزدم. زنی میخواست مرا از روی زمین بلند کند و من با هر دو دست روی زمین ناخن میکشیدم که دیگر نمیتوانستم درد افتاده به دل و کمرم را تحمل کنم و طوری ضجه میزدم که گلویم زخم شده و طعم گرم خون را در دهانم احساس میکردم.
نمیدانم چه مدت طول کشید و من چقدر با هیاهوی ضجه هایم همه جا را به هم ریختم که کسی مرا داخل ماشین انداخت. صدای مضطرب زنی را که کنارم نشسته بود، میشنیدم و صحنه گنگ خیابانهایی را میدیدم که اتومبیل به سرعت طی میکرد و باز فقط از منتهای جانم ناله میزدم که احساس کردم حوریه از حرکت افتاد. دستم را روی بدنم فشار میدادم بلکه مثل همیشه زیر انگشتانم تکانی بخورد، ولی انگار به خواب رفته و دیگر هیچ حرکتی نمیکرد که وحشتزده فریاد کشیدم: «بچه ام... بچه ام از دستم رفت... »
دیگر نه به دردهایم فکر میکردم و نه حسرت مجیدم را میخوردم و فقط میخواستم کودکم زنده بماند و کاری از دستم بر نمیآمد که فقط جیغ میزدم تا پاره تنم از دستم نرود. حالا نه از شدت درد که از اضطراب از دست دادن دخترم به وحشت افتاده و از اعماق قلبم ضجه میزدم : «بچه ام تکون نمیخوره... بچه ام دیگه تکون نمیخوره... بچه ام داره از دستم میره... به خدا دیگه تکون نمیخوره... »
ولی حرکت سریع اتومبیل، کشیدن برانکارد در طول راهروی طولانی بیمارستان و سعی و تلاش عده ای پزشک و ماما و پرستار، همه نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود که دخترم مُرده به دنیا آمد.😔
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه پدر و مادرا
حواسمون به گوشی هایی که دست بچه هامون میدیم هست؟
🔴 حتما این کلیپ رو ببینید و منتشر کنید
فضای مجازی در این ایام #کرونا داره چی به سر بچه هامون میاره
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری #خانمها_بخوانند
❌زمانی که همسرتان از فشار عصبی رنج میبرد سعی نکنید از لحاظ احساسی به او نزدیک شوید.
❌زیرا اگر برای صمیمیت و نزدیک شدن به او فشار آورید فقط او را عصبانیتر کرده و از خود دور میکنید.
❌زمانی که استرس او کم شود به حالت عادی خودش بر میگردد.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
📌 برای همسرتان نامههای عاشقانه بنویسید
👈 نامه عاشقانه نوشتن برای همسر در زمانهای خاصی مثل تولد، سالگرد نامزدی، زمانهایی که زن و مرد فکر میکنند گسل عاطفی میان آنها زیاد شده و... توصیه میشود. برخی افراد استعداد سرودن شعر یا استفاده از جملات نغز دارند، برخی دیگر ترجیح میدهند در این نامه به نکات مثبت و امتیازات همسرشان اشاره کنند و برخی دیگر خاطرات خوب گذشته را که با همسرشان گذراندهاند، بنویسند.
▫️ این کاملا به شما و استعداد و تمایلاتتان بستگی دارد. سپس این نامه را در یک مکان اختصاصی که تنها همسرتان به آن دسترسی مییابد (مانند زیر بالش و...) قرار دهید.
❤️ خاطرات خوب گذشته را زنده کنید
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
عزت نفس را به همسرتان هديه دهيد‼️
✓ از همسرتان تعریف کنید:
- هر زمان فرصت یافتید، در میان دوستان و آشنایان از همسرتان تعریف کنید و به او ببالید. این کار را، هم در حضور او و هم بدون حضور او انجام دهید.
- این کار نهتنها به تقویت عزت نفس همسرتان کمک میکند؛ بلکه بر جایگاه او در چشم دوستان و خویشان هم تأثیر میگذارد. کاری که میکنید این است که داستانی تعریف کنید که همسرتان قهرمان اول آن است؛ تا جایی که میتوانید از تواناییها و دستاوردهای او تعریف کنید.
✓ پذیرش بیقیدوشرط را تمرین کنید:
- پذیرش بیقیدوشرط به اندازهی عشق بی قید و شرط اهمیت دارد. پذیرش تماموکمال و بیقیدوشرط باعث تقویت عزت نفس است.
- پذیرش بیقیدوشرط یعنی شما در هر شرایطی از شریک زندگیتان پشتیبانی میکنید. شما به او با همهی نقصها، کمبودها، اشتباهات و مشکلاتش عشق میورزید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همسرداری
زنان دوست دارند بیشتر سورپرایزشان کنید.
وقتی همسرتان بفهمد که میخواهید با هر بهانهای او را شاد کنید، به محبت شما پاسخ خواهد داد
و شما از مهر او بهرهمند خواهید شد.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#خانمها_بخوانند
💢 يك زن هرچقدر ظاهر جذابي داشته باشد؛
اگر عصبي، بهانه گير و بدبين باشد
به تدريج ارزش خود نزد همسرش را از دست ميدهد!
زنان خوش بين جذاب هستند.
زيبايي عادي ميشود اما جذابيت هرگز!
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚