💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_سیصد_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی دیگر درد ساق پا و سوزش تاولهایم را فراموش کرد
#پارت_سیصد_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
حالا به نزدیکی حرمش رسیده و دیگر نمیتوانستیم قدمی پیش برویم که دور حرم، جمعیت انبوه مردان تجمع کرده و راه بند آمده بود. هنوز دو سه شب به اربعین مانده و تنها به هوای شب جمعه بود که جمعیت اینطور به صحن و سرای کربلا سرازیر شده و برای زیارت اولیای الهی سر از پا نمیشناختند. از این نقطه دیگر گنبد و گلدسته ها پیدا نبود که تقریباً پای دیوارهای بلند و پُر نقش و نگار حرم ایستاده و تنها سیل مردم را میدیدم. گاهی جمعیت تکانی میخورد و به سختی قدمی پیش میرفتم و باز در همان نقطه متوقف میشدم که در یکی از همین قدمها، صحنه رؤیایی
بین الحرمین پیش چشمان مشتاقم گشوده شد و هنوز طول بین الحرمین را با نگاهم طی نکرده بودم که به پابوسی حرم نازنین سید الشهدا ع رسیدم.
حالا این خورشیدی که هنوز از داغ خون و عطش شعله میکشید، مزار پاره تن فاطمه س و نور دیدگان علی ع بود که به رویم میخندید و به قدمهای خسته و مجروحم، خوش آمد میگفت و من کجا و لبخند پسر پیامبر ص کجا که پیراهن صبوری ام دریده شد و ناله ام به هوا رفت. محو حرم بهشتی اش، دل از پرچم عزای روی گنبدش نمیکَندم و پلکی هم نمیزدم تا نگاه مهربانش را لحظه ای از دست ندهم که یقین داشتم نگاهم میکند! هر دو دستم را به سینه گذاشته و تا جایی که نفسم بر می آمد، به عشقش ضجه میزدم و از اعماق قلب عاشقم صدایش میکردم.
بانگ «لبیک یا حسین! » جمعیت را میشنیدم و دستهایی را که پس از هزاران سال به نشانه یاری پسر پیامبرص بالا رفته و رو به گنبدش پَر میزد، میدیدم و من سرمایه ای برای اینچنین جانبازیهای عارفانهای نداشتم که تنها عاجزانه گریه میکردم و نمیدانستم چه بگویم که فقط به زبان بیزبانی ناله میزدم. دلم میخواست تا پای حرمش به روی قدمهای زخمیام که نه، به روی چشمانم بروم که حالا جام سرریز عشقش در جانم پیمانه شده و میدیدم حسین ع با دلها چه میکند و باور کرده بودم هر چه برایش سر و جان بدهند، کم داده اند که چنین معشوق نازنینی شایسته بیش از اینهاست! بنده ای که در راه دفاع از دین خدا، همه داراییاش را فدا کرده و در اوج تسلیم و رضایت، نه تنها از جان خود که از دلبستگی به تک تک عزیزانش بگذرد و یکی را پس از دیگری در راه خدا عاشقانه به قربانگاه بفرستد و باز به قضای الهی راضی باشد، سزاوار بیش از اینهاست! دیگر
بیش از این تاب دوری از حرمش را نداشتم و مرغ پریشان دلم به سمت صحن و سرایش پر میکشید و صد هزار حسرت که پهنه بین الحرمین از خیل عشاقش بند آمده و دیگر برای منِ بی سر و پا مجال رفتن نبود! ولی جان همه عالم به فدای کرمش که از همین راه دور، نگاهم میکرد و در پاسخ مویه های غریبانه ام، چنان دستی به سرم میکشید که دلم آرام میشد و چه آرامشی که در تمام عمرم تجربه اش نکرده و حالا داروی شفابخش همه غمهایم ذکر «حسین! » بود و چه شبی بود آن شب جمعه که سر به دیوار حرم حضرت ابالفضل ع تا سحر میهمان نگاه مهربان امام حسین ع بودم.
تا اذان صبح چیزی نمانده و هنوز آشوب عاشقانه عشاق حسین ع به آرامش نرسیده و من بی آنکه لحظه ای به خواب رفته باشم، با امام شهیدم، راز و نیاز میکردم. حالا در مقام یک مسلمان اهل سنت، نه تنها برایم عزیز و محترم بود که معشوق قلب بیقرارم شده و به پیروی از امامتش افتخار میکردم که شبی را با حضور بهشتیاش سحر کرده و بیخیالِ های و هوی دنیا و بیخبر از همسر و همراهانم، به همصحبتی کریمانهاش خوش بودم.
ساعتی میشد که آسمان کربلا هم دلتنگ حسین ع شده و در سوگ شهادت غریبانهاش، ناله میزد و گریه میکرد تا پس از قرنها، زمین کربلا را از خجالت آب کند و روی زمان را شرمنده که طفل شیرخوار خاندان پیامبر در همین صحرا با لب تشنه به شهادت رسید و ندای «العطش » کودکان حسین ع همچنان دل آب را آتش میزد و من به پای همین روضه های جگر سوز تا سحر ضجه زدم و عزاداری کردم تا طنین «الله اکبر » در آسمان قد کشید و چه شوری به پا کرد که امام حسین ع به بهای برپایی نماز، در این سرزمین مظلومانه به شهادت رسید.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚