#جمعه #صلوات
در هر جمعه بر من زیاد صلوات و درود بفرستید. هر کسی از شما که بر من درود بیشتری بفرستد جایگاهش به من نزدیک تر خواهد بود..
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌱 یاد باد آن که مرا یاد آموخت!
🌸 معلم عزیزم روزت مبارک!
✏️ هنوز روی تختههای سیاه و سفید تموم مدرسهها، ردِ این نوشتهها باقیه. نه فقط روزای ۱۲ اردیبهشتِ هر سال، که تمام روزا.
اگه روی زبان و تختهها، نقش این نوشتهها کمرنگ شده به خاطر گَرد زمانه؛ اما نقشی که هر کدوم از ما امروز به عهده داریم نتیجۀ تلاش معلمهاییه که تمام توانشون رو عاشقانه و متعهدانه برامون گذاشتن.
🌷 از همهتون ممنونیم. روزتون مبارک.
#روز_معلم
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸🍃🌹
🤗 طرح شارژ رایگان 😍
🔴 دوستانتون رو به کانال دعوت کنید، شارژ بگیرید 😍🤑
🎁 هر کسی ده نفر به کانال دعوت کنه ، شارژ هزار تومانی
🎁هر کسی بیست نفر به کانال دعوت کنه، شارژ دو هزار تومانی
🎁هر کسی سی نفر به کانال دعوت کنه، شارژ پنج هزار تومانی
✅ دعوت کردن یعنی اینکه در کانال عضو بشن و از روی تعداد ممبرهای کانال متوجه بشیم که به اعضا اضافه شده.
❤️ قبل از دعوت کردن به ادمین کانال اطلاع بدید و تعدادی که میتونید دعوت کنید رو بگید تا تعداد اعضای قبل از دعوت شما و بعد از دعوت شما دیده بشه و بعد شارژ تقدیم بشه 👌
🎁 راستی میتونید بارها در این طرح شرکت کنید 😍
این لینک رو برای دوستانی که می خواهید عضو بشن بفرستید:
❤️ http://eitaa.com/joinchat/1057161216Ca96abb365a 💚
🍀🌸🌱🌷☘️💐🌾🌹🍃🌺🌿🍄🌼
Samavati-MonajateAmiralmomenin.mp3
7.98M
🔊| #مناجات_امیرالمومنین
با صدای #سماواتی
این مناجات رو با صدای کم بگذارید پخش بشه و لحظه هاتون رو مناجاتی کنید 😭
با خدا حرف بزنیم توی این ماه قشنگ 😥
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پارت_هفتم از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
باز هم صبر کردم، اما داخل نمیشد که چادر سورمه ای رنگم را به سر انداخته و دوباره به حیاط بازگشتم. در را آهسته گشودم که دیدم مردد
پشت در ایستاده است. کلید در دستش مانده و نگاهش خیره به دری بود که به رویش بسته بودم. برای نخستین بار بود که نگاهم بر چشمانش می افتاد، چشمانی کشیده و پُر احساس که به سرعت نگاهش را از من برداشت. صورتی گندمگون داشت که زیر بارش آفتاب تیز جنوب کمی سوخته و حالا بیش از تابش آفتاب، از شرم و حیا گل انداخته بود. بدون اینکه چیزی بگویم، از پشت در کنار رفته و او با گفتن «ببخشید! » وارد شد. از کنارم گذشت و حیاط نیمه خیس را با گامهایی بلند طی کرد. تازه متوجه شدم شیر آب هنوز باز است و سر شلنگ درست در مسیرش افتاده بود، همانجایی که من رهایش کرده و به سمت اتاق دویده بودم. به درِ ساختمان رسید، ضربه ای به در شیشه ای زد و گفت: «یا الله... » کمی صبر کرد،در را گشود و داخل شد. به نظرم از سکوت خانه فهمیده بود کسی داخل نیست که کارش را به سرعت انجام داد و بازگشت و شاید به خاطر همین خانه خالی بود که من هم از پشت در تکان نخوردم تا بازگردد. نگاهم را به زمین دوختم و منتظر شدم تا خارج شود. به کنارم که رسید، باز زیر لب زمزمه کرد: «ببخشید! » و بدون آنکه منتظر پاسخ من بماند، از در بیرون رفت و من همچنانکه در را میبستم، جواب دادم: «خواهش میکنم. »
در با صدای کوتاهی بسته شد و باز من در خلوت خانه فرو رفتم، اما حالِ لحظاتی پیش را نداشتم. صدای باد و بوی آب و خاک و طنازی نخلها، پیش چشمانم رنگ باخته و تنها یک اضطراب عمیق بر جانم مانده بود. اضطراب از نگاه نامحرم که اگر خدا کمکم نکرده بود و لحظه ای دیرتر پشت در رسیده بودم، او داخل میشد. حتی از تصور این صحنه که مردی نامحرم سرم را بی حجاب ببیند، تنم لرزید و باز خدا را شکر کردم که از حیا و حجابم محافظت کرده است. با بی حوصلگی شستن حیاط را تمام کردم و به اتاق بازگشتم. حالا میفهمیدم تصوراتی که دقایقی پیش از ذهنم گذشت، اشتباه بود.
آمدن مستأجر همانقدر که فکر میکردم وحشتناک بود. دیگر هیچ لحظه ای پیدا نمیشد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم، خوش باشم. دیگر باید حتی اندیشه خرامیدن در حیاط را هم از ذهنم بیرون میکردم. هر چند پذیرفتن اینهمه محدودیت برایم سخت بود که بخاطر حرص و طمع پدر باید چنین وضعیت ویژهای به خانوادهمان تحمیل شود،
اما شاید همانطور که عبدالله میگفت در این قصه حکمتی نهفته بود که ما از آن بی خبر بودیم و خدا بهتر از هر کسی به آن آ گاه بود.
* * *
از صدای فریادهای ممتد پدر از خواب پریده و وحشتزده از اتاق بیرون دویدم. پوست آفتاب سوخته پدر زیر محاسن کوتاه و جو گندمیاش غرق چروک شده و همچنانکه گوشی موبایل در دستش میلرزید، پشت سر هم فریاد میکشید.
لحظاتی خیره نگاهش کردم تا بلاخره موقعیت خودم را یافتم و متوجه شدم چه میگوید. داشت با محمد حرف میزد، از برگشت بار خرمایش به انبار میخروشید و به انباردار و راننده گرفته تا کارگر و مشتری بد و بیراه میگفت. به قدری با حال بدی از خواب بیدار شده بودم، که قلبم به شدت میتپید و پاهایم سُست بود.
بیحال روی مبل کنار اتاق نشستم و نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که عقربه هایش به عدد هشت نزدیک میشد. ظاهرًا صدای پدر تا حیاط هم رفته بود که مادر را سراسیمه از زیرزمین به اتاق کشاند. همزمان تلفن پدر هم تمام شد و مادر با ناراحتی اعتراض کرد: «چه خبره عبدالرحمن؟!!! صبح جمعه اس، مردم خوابن! ملاحظه آبروی خودتو نمیکنی، ملاحظه بچه هاتو نمیکنی، ملاحظه این مستأجر رو بکن! »
پدر موبایلش را روی مبل کنار من پرت کرد و باز فریاد کشید: «کی ملاحظه منو میکنه؟!!! این پسرات که معلوم نیس دارن چه غلطی تو انبار میکنن، ملاحظه منو میکنن؟!!! یا اون بازاری مفت خور که خروس خون بار خرما رو پس میفرسته درِ انبار، ملاحظه منو میکنه؟!!! »
مادر چند قدم جلو آمد و میخواست پدر را آرام کند که با لحنی ملایم دلداریاش داد: «اصلاً حق با شماس! ولی من میگم ملاحظه مردم رو بکن! وگرنه همین مستأجری که انقدر واسش ذوق کردی، میذاره میره... »
ادامه دارد
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #عاشقانه_با_خدا
#ورد_سحری
هر نام تو، معنایی دارد؛
اینبار تو را به نام «حنّان»
صدا میزنم
#حنان یعنی مهربان
🔆 یعنی دلسوز؛ یعنی کسی که
حتی وقتی بندهای از او
روی برمیگردانَد،
باز هم
به او نعمت میدهد؛
باز هم آغوشِ لطفش را
برای بازگشت بندهاش باز میگذارد...🕊
خدای خوبم
هر نام تو معنایی دارد؛
اینبار تو را به این نام
صدا میزنم :
💜 #یا_حنان
تو را
به تمــام مهربانیات،
به تمــام محبتی که من داری،
و به تمــام نعمتهایت
قسم میدهم مگذار
لحظهای، قدمی، دور از تو بردارم . . . 🌸🍃
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان 👆
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
Tahdir-joze8.mp3
4.07M
تند خوانی (تحدیر) #قرآن_کریم
جزء هشتم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
هدایت شده از 💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
🌸🍃🌹
🤗 طرح شارژ رایگان 😍
🔴 دوستانتون رو به کانال دعوت کنید، شارژ بگیرید 😍🤑
🎁 هر کسی ده نفر به کانال دعوت کنه ، شارژ هزار تومانی
🎁هر کسی بیست نفر به کانال دعوت کنه، شارژ دو هزار تومانی
🎁هر کسی سی نفر به کانال دعوت کنه، شارژ پنج هزار تومانی
✅ دعوت کردن یعنی اینکه در کانال عضو بشن و از روی تعداد ممبرهای کانال متوجه بشیم که به اعضا اضافه شده.
❤️ قبل از دعوت کردن به ادمین کانال اطلاع بدید و تعدادی که میتونید دعوت کنید رو بگید تا تعداد اعضای قبل از دعوت شما و بعد از دعوت شما دیده بشه و بعد شارژ تقدیم بشه 👌
🎁 راستی میتونید بارها در این طرح شرکت کنید 😍
این لینک رو برای دوستانی که می خواهید عضو بشن بفرستید:
❤️ http://eitaa.com/joinchat/1057161216Ca96abb365a 💚
🍀🌸🌱🌷☘️💐🌾🌹🍃🌺🌿🍄🌼
تحصیل و ازدواج.mp3
9.88M
#مشاوره_مذهبی_رایگان 5
#مشاوره
❓خلاصه سوال :
بخاطر استرس و اضطرابی که دارم مرخصی تحصیلی گرفتم
و میخواهم از ادامه تحصیل منصرف شوم
از طرفی خواستگاری هم دارم که خیلی باب میلم نیست
و سنم داره بالا میره!
پاسخ: #حجت_الاسلام_مهدوی
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#پارت_هشتم از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
پدر صورتش را در هم کشید و با لحنی زننده پاسخ داد:
«تو که عقل تو سرت نیس! یه روز غُر میزنی مستأجر نیار، یه روز غُر میزنی که حالا نفس نکش که مستأجر داریم! »
در چشمان مادر بغض تلخی ته نشین شد و باز با متانت پاسخ داد:
«عقل من میگه مردمدار باش! یه کاری نکن که مردم ازت فراری باشن... »
کلام مادر به انتها نرسیده بود که عبدالله با یک بغل نان در چهارچوب در ظاهر شد و با چشمانی که از تعجب گرد شده بود، پرسید: «چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ » و پدر که انگار گوش تازهای برای فریاد کشیدن یافته بود، دوباره شروع کرد: «چی میخواستی بشه؟!!! نصف انبار برگشت خورده، مالم داره تلف میشه، اونوقت مادر بیعقلت میگه داد نزن مردم بیدار میشن! » عبدالله که تازه از نگرانی در آمده بود، لبخندی زد و در حالی که سعی میکرد به کمک پاشنه پای چپش کفش را از پای راستش درآورد، پاسخ داد: «صلوات بفرست بابا! طوری نشده! الآن صبحونه میخوریم من فوری میرم ببینم چه خبره. »
سپس نانها را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و ادامه داد: «توکل به خدا! إنشاءالله درست میشه! » اما نمیدانم چرا پدر با هر کلامی، هر چند آرام و متین، عصبانیتر میشد که دوباره فریاد کشید: «تو دیگه چی میگی؟!!! فکر کردی منم شاگردت هستم که درسم میدی؟!!! فکر کردی من بلد نیستم به خدا توکل کنم؟!!! چی درست میشه؟!!! »
نگاهش به قدری پُر غیظ و غضب بود که عبدالله دیگر جرأت نکرد چیزی بگوید. مادر هم حسابی دلخور شده بود که بغض کرد و کنج اتاق چمباته زد. من هم گوشه مبل خزیده و هیچ نمیگفتم و پدر همچنان داد و بیداد میکرد تا از اتاق خارج شد و خیال کردم رفته که باز صدای فریادش در خانه پیچید و اینبار نوبت من بود: «الهه! کجایی؟ بیا اینجا ببینم! »
با ترس خودم را به پدر رساندم که بیرون اتاق نشیمن در راهرو ایستاده بود. بخاطر حضور مستأجری که راه پله اتاقش از همانجا شروع می شد، از اتاق بیرون نرفتم و همانجا در پاشنه در ایستادم. پدر دمپایی لاانگشتیاش را مقابل صورتم گرفت و پرخاش کرد: «بهت نگفتم این بندش پاره شده؟!!! پس چرا
ندوختی؟!!! » بی اختیار با نگاهم پله ها را پاییدم. شاید خجالت میکشیدم که آقای عادلی صدای پدر را بشنود، سپس سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «دیشب داشتم میدوختمش، ولی سوزن شکست. دیگه سوزن بزرگ نداشتیم. گفتم امروز عبدالله رو میفرستم از خرازی بخره... » که پدر با عصبانیت به میان حرفم آمد: «نمیخواد قصه سر هم کنی! فقط کارِت شده خوردن و خوابیدن تو این خونه! »
دمپایی را کف راهرو کوبید، دست به دیوار گرفت و با بی تعادلی دمپایی هایش را به پا کرد و وارد حیاط شد. از تلخ زبانیاش دلم شکست و بغضی
غریبانه گلویم را گرفت. خودش اجازه نداده بود درسم را ادامه داده و به دانشگاه بروم و حالا خانه نشینی ام را به رخم میکشید که حلقه گرم اشکی روی مژه هایم نشست. باز به راه پله نگاه کردم. از تصور اینکه آقای عادلی صدای پدر را شنیده باشد، احساس حقارت عجیبی میکردم. صدای کوبیده شدن در حیاط آخرین صدایی بود که شنیده شد و بلافاصله خانه در سکوتی سنگین فرو رفت.
پدر همیشه تند و تلخ بود، ولی کمتر میشد که تا این حد بد رفتاری کند. به اتاق که بازگشتم، دیدم عبدالله مقابل مادر روی زمین زانو زده و دلداریاش میدهد. با سر انگشتم، اشک را از حلقه چشمانم پاک کردم تا مادر نبیند و در عوض با لیوان آب به سمتش رفتم، ولی نه لیوان آب را از من می گرفت، نه به دلداریهای عبدالله دل میداد. رنگ سبزه صورتش به زردی میزد و لبانش به سفیدی. دستانش را دور بازوانش حلقه زده و به گلهای سرخ فرش خیره مانده بود که دستانش را گرفتم و آهسته صدایش کردم:
«مامان! تو رو خدا غصه نخور! » و نمیدانم جملهام تا چه اندازه لبریز احساس بود که بلاخره چشمانش را تکان داد و نگاهم کرد.
عبدالله از فرصت پیش آمده استفاده کرد و دنبال حرف من را گرفت: «بابا رو که میشناسی! تو دلش چیزی نیس. ولی وقتی یه گره ای تو کارش میافته، بدجوری عصبانی میشه... مامان! رنگت پریده! ضعف کردی، بیا یه چیزی بخور. »
ولی مادر بدون اینکه از پدر گله ای کند، سر شکمش را با مشت فشار داد و گفت: «نه مادر جون! چیزیم نیس، فقط سر دلم درد گرفته. »
و من بلافاصله با مهربانی دخترانه ام پاسخ دادم:
«حتماً دلت خالی مونده. عبدالله نون داغ گرفته. پاشو صبحونه بخوریم. »
که نفس عمیقی کشید و با صدای ضعیفش ناله زد: «الآن حالم خوب نیس. شماها برید بخورید، من بعداً میخورم. »
عبدالله به من اشاره کرد که چیزی نمیخورد.
ادامه دارد
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🎀 #سیاستهای_همسر_داری 🎀
🔴 #پرتاب_پرهای_زندگی
💠 گویند در مسابقهای به شخصی پَر یک پرنده دادند و گفتند آن را به آن طرف دیوار #پرتاب کن! هرچه با زور بازو تلاش کرد موفق نشد و بعد از چند دقیقه عرق ریختن، ناامید و #خسته گوشهای نشست. بچهای از راه رسید و وقتی از ماجرا خبردار شد، پَر را برداشت و با چند #فوت ساده آن را به آن طرف دیوار انداخت.
💠 در زندگی مشترک، مشکلات و گرفتاریهایی برای همسران پیش میآید که بسیاری از آنها با چند #فوت ساده قابل حل است. فوتهایی از جنس چند رفتار یا گفتار ساده و جزئی که متناسب با روانشناسی مرد و زن است.
💠 ولی متاسفانه بسیاری از مواقع زن و شوهرها بدون #تفکّر، بدون شناخت تفاوتهای یکدیگر، بدون شناخت جنس و ریشه #مشکل، انرژی زیادی صرف میکنند و با رفتارهایی خلاف جهت آب، خود را خسته میکنند و حتی حس ناامیدی سراغشان میآید. در حالیکه اکثر این مشکلات مثل یک پر پرنده است که با چند فوت ساده به آن طرف دیوار #پرتاب میشوند.
💠 راه شناخت فوت حل مشکلات، #یادگیری کلیات تفاوتهای زن و مرد بوسیله مطالعه و مراجعه به #مشاور خانواده است. حتماً با یادگیری آنها، با نشاط و انرژی به زندگیتان ادامه دهید.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#هردو_بخوانیم
🔹 «محبت» و «احترام» دو بال یک رابطه سالم و صميمی هستند، محبت بيش از اندازه به همراه بیاحترامی حتی اگر شوخی باشد، به ارتباط آسيب میرساند!
🔸 وقتی جلوی يک جمع به همسرت يا حتی دوست صميمیات بیاحترامی میكنی، هر قدر هم پس از آن او را با مهربانی، نوازش كنی؛ همچنان زخم بیحرمتی در وجودش خوب نخواهد شد.
✅ ديگری را با رفتار و گفتارت نرنجان، زيرا ديگر خوبیهايت را نخواهد ديد، چه بسيار همسرانی كه كمتر از عشاق سوزان با همسرشان مهربانند، اما با رعايت احترام متقابل ارتباط مستحكمتری دارند.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#سبک_زندگی_علوی
#همسرداری
💟همســـردارے بہ سبڪ حضرتـــ زهـــرا (س)
✨امام علے علیہ السلام فرمودند :
بہ خدا ســـوگند هیـچ گاه فاطمـــه علیهاالسلام را بہ خشـــم نیاوردم
و او را بر کارے ڪه میل نداشتوادار نڪردم تا روزے ڪہ خداوند او را برد
و او نیز هیـــچ گاه مرا بہ خشـــم نیـــاورد
و از فرمـــان مـــن سرپیچے نکـــرد
و هرگاه ڪہ بہ او مے نگریســـتم نگرانـــے ها و غـــم ها از مـــن زدوده مے شد .
📚بحارالانوار، ج 43، ص 134
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💞 #همسرانه
همسرتان یک درخت نیست!
پس وقتی در مورد او صحبت میکنید از اسامی اشاره مثل "این" یا "اون" استفاده نکنید! یا کلمه های
"ببین" و "الو" و "آهای"
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💕 #سیاست_های_رفتاری
ماشین ات که #جوش می آورد
حرکت نمی کنی.. کنار زده و می ایستی !
وگرنه ممکن است ماشین آتش بگیرد .
خودت هم همینطوری...
وقتی جوش می آوری ،عصبی و #عصبانی می شوی ؛ تخته گاز نرو !
بزن کنار ! ساکت باش..! و هیچ نگو...
وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیان...
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_بندگی
❇️ هم ضدعفونی هم دعا!
💎 به این اعتقاد داشته باشید که «الدعا یرد القضاء وَ قَد اُبرِمُ اِبراما»؛ دعا میتواند قضای حتمی را رد کند و یک سپر محافظتی🛡 برای ما در دفع بلایا ایجاد بکند.
🚿 من نمیگویم که ضدعفونی نکنید! ولی دعا هم بکنید.
چه این دعای هفتم صحیفه که حضرت آقا هم تأکید کردند - که دعای خوش مضمونی است برای دفع بلا -
چه بقیه چیزهایی که توصیه شده است برای دفع بلا.
چهارقل بخوانید و به خودتان فوت کنید (در روایات فوت کردن و دم دادن داریم.)
با زبان خودتان و از تهِ دل خودتان دعا بکنید.
نماز بخوانید. نماز جعفر طیار بخوانید.
🔰 در قرآن داریم «و يُرسلُ عليكُم حَفظَة...» ملائکه را خدا برای حفاظت میفرستد که انسان را حفاظت میکنند. لذا این همه تمرکز برای اینکه "فقط" ضدعفونی کنید دقیق نیست. چه کسی گفته فقط ضدعفونی؟! وقتی خدا ملائکهی محافظی دارد که اینها انسان را حفظ میکنند، چه اشکالی دارد که در کنار این ضدعفونیها، یکی از حساسیتهای آدم به این باشد که من دعا کردم یا نکردم؟ سجده کردم یا نکردم؟ این دعا را خواندم یا نخواندم؟
🔸 آقای بهجت (ره) توصیهای داشتند که سه مرتبه «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ» را بخوانید و صلوات بفرستید؛ که خدایا من را - و جامعه را - در درع حصینه (مکان امن) خودت قرار بده.
📿 قطعاً دعا هم نقش روانی دارد برای انسان و هم نقش واقعی در عالم دارد و به این این است که توصیه به دعا سر جای خودش مهم است.
#حجت_الاسلام_قاسمیان
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#احکام #زناشویی
🍃 حکم استمناء توسط همسر (حضوری)
🌸مقام معظم رهبری
س 788: آیا استمناء توسط همسر، حکم استمناء حرام را دارد؟
ج: اين کار، از موارد استمناء حرام نيست.
🌸آیت الله مکارم شیرازی
حکم استمناء توسط همسر
پرسش : انجام استمناء توسط همسر چه حکمی دارد؟
پاسخ : زن و شوهر به هر شکلي که مايل باشند مي توانند از يکديگر لذت ببرند.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#ورد_سحری
شیعه واقعی کیست؟
❤️حضرت صدیقه طاهره (س) پاسخ می دهد:
اگر آنچه را که ما اها بیت دستور داده ایم عمل کنی
و از آنچه نهی کرده ایم خودداری کنی
تو از #شیعیان ما هستی
و گرنه خیر !
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
Tahdir-joze9.mp3
4.11M
تند خوانی (تحدیر) #قرآن_کریم
جزء نهم
استاد معتز آقایی
#رمضان
#قرآن
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
【﷽】
🔸🔷 داستان های عبرت آموز 🔶🔹
«نپرداختن بدهی دیگران»
✍️حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
✴️ شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳
اثر استاد حسین انصاریان
─┅═༅🍃🌺🍃༅═┅─
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🎀 #سیاستهای_همسر_داری 🎀
🔴 #آسمان_عزت_و_محبوبیت
💠 پذیرش #اشتباه یکی از راهکارهای پایداری بنیان خانواده است.
💠 شما میتوانید با گوش دادن به صحبتهای همسرتان او را #آرام کنید و با #پذیرفتن اشتباه خود و گفتن جمله ""ببخشید"" بار دیگر #عشق را به زندگیتان هدیه دهید.
💠 معنای پذیرش اشتباه این است که شما خواهان ادامه #رابطه_گرم با همسرتان هستید و برای حل مشکل، فرد #منطقی و بدون تعصب میباشید.
💠 علاوه بر اینکه پا گذاشتن روی هوای نفس و کوتاه آمدن، #سکوی پرشی به سمت آسمانِ #محبوبیت و عزّت است.
💞 به ڪآناڷ همسرداری حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚